پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

کد خبر: ۷۳۶۹
تعداد نظرات: ۱۳ نظر
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۰ - ۲۲:۵۲
دکتر محمد عارف نويسنده‌ي کتاب باران و بوران:
من آینده‌ي بسیار خوبی را برای انتشارات سلمان فارسي می‌بینم. خیلی هم امیدوارم به کتاب «باران و بوران» که در ایران خودش را خوب معرفی کند. به گمان من تا عید امسال باران و بوران به چاپ چهارم یا پنجم می‌رسد و یقین دارم که در هر منزل کازرونی حداقل یک یا دو جلدش خواهد رفت.
تذكر: آنچه در ادامه مي‌آيد؛ متن كامل سخنراني دكتر محمد عارف؛ نويسنده‌ي كتاب باران و بوران است كه در تاريخ 15 تير ماه 90 در كانون شهيد رضوان (بسيج سابق) كازرون در مراسم رونمايي اين كتاب ايراد شد.

به نام خدا

من خدمت تک تک عزیزان حاضر در جلسه سلام عرض می‌کنم و باید بگويم خیلی خوشحالم، از این‌که شاهد این جلسه‌ي علمی، فرهنگی در کازرون هستم. البته مفاهیمی که در دلم هست را خیلی سخت است كه از طریق تریبون به شما منتقل بکنم. فقط می‌توانم بگويم خیلی خرسندم که امروز خداوند این افتخار را نصیبم کرده در  شهرستان بزرگی که سرشار از علم و معرفت و فرهنگ و طبیعت بکر خداوندی است قرار بگیرم و با شما گفت و گو کنم. از آقای صنعتی خیلی خیلی ممنون هستم که باعث شدند رونمایی کتاب «باران و بوران» صورت بگیرد! بی هیچ تردیدی باید بگويم، قواره‌ی این جلسه در حد اجرای یک آیین حرفه‌ای است، که جای تقدیر و تحسین دارد. در حاشیه‌ي این گفتمان هم، ممکن است سمت و سوی گفتار من به جایی برود، که فکر کنید سیاسی هستم. همین الآن اعلام می‌کنم به شدت از لحاظ سیاسی بی‌سواد هستم و در هیچ گروه و دسته‌ای قرار نگرفته‌ام و هرگز نخواهم گرفت. از اول عمرم تا الآن!  اگر موفقیتی هم بوده،  فقط لطف خدا بوده و به خاطر این بوده که تکیه‌گاه سیاسی نداشته‌ام و به چپ و راست و این‌ها وصل نبوده‌ام. اگر هم آسیب‌های اجتماعی دیده‌ام، این هم به همین لحاظ است که هیچ وقت به هیچ کجایی متصل نبوده‌ام، الا خداوند و شهدا و انقلاب و عظمتی، که به هر حال من هم به عنوان یک ایرانی، به آن افتخار می‌کنم. بنابراین خواهش می‌کنم من را در دسته‌ها قرار ندهید.

ممکن است که بعضی‌ها از حرف‌های من خوششان نیايد، اما واقعیت را باید گفت. من خیلی ناراحتم از این‌که شهرستان بزرگی با این همه مفاخر، گاهی اوقات بابت حذف آدم‌های توانا و مجربش، لطماتی می‌خورد که جبرانش سال‌های سال طول می‌کشد. گاهی اوقات از دور یا نزدیک شاهد اتفاق‌هایی ناخوشایند هستیم و با تمام وجود دلمان می‌سوزد! از اینکه از دانش، از معرفت، از توانایی‌ها و از قابلیت‌های موجود در شهرستان استفاده نمی شود. این را  به عنوان یک همشهری عرض می‌کنم و دلم می‌سوزد از این‌که می‌بینم به جای برنامه‌ریزی برای پیشرفت شهر و حل مشکلات مردم، حرکت‌های حذفی و قهری و انتقامی صورت می‌گیرد.

من در دانشگاهی دوره‌ی دکتری را درس خواندم که زیر نظر مسکو (روسیه) اداره می‌شد، ريیس دانشکده یا انستیتوی آنجا یك پیرمردی بود هفتاد ساله، یکی دو نفر تازه کار و جویای نام، هم که تازه از سن پطرزبورگ برگشته بودند، بدشان نمی‌آمد که به جای همان پیرمرد کارکشته و مجرب، ريیس دانشکده بشوند. هیچ کس هم متوجه نبود این‌ها نقشه ریختند که جشن هفتادمین سالگرد تولد همان ريیس دانشکده را بگیرند، که همه متوجه بشوند این آقا دیگر پیر شده و باید بازنشست بشود! خیلی‌ها هم شرکت کردند برای این که یک مرد بسیار با معرفت و انسانی شایسته بود و شرکت در جشن تولد هفتاد سالگی‌اش بر همه واجب بود! از جمله نمایندگان سفارت ایران هم شرکت کردند. در واقع تعدادی از رقبای خودخواه، یک تکنیک روسی را به کار گرفته بودند که یک دانشمند، یک انسان بزرگی که سینه‌اش خیلی فراخ بود و هفتاد سال تجربه‌ي کاری داشت، را بردارند. اما خیلی هوشیارتر از آنها، نماینده‌ي بین‌الملل دانشگاه بود که متوجه شد که چرا اینها این جشن را گرفته‌اند!؟ بنابراین در حین اجرای جشن وزیر علوم و مدیر بین‌الملل دانشگاه با افتخار و سپاسی ویژه ابلاغ 5 سال دیگر ریاست دانشکده را برای همان پیرمرد دانا و شایسته اعلام کردند، این ابلاغ برای دانشجویان آن دانشکده و برای اساتید آن دانشگاه، به حد وصف نشدنی باعث خرسندی شد.

لذا من هم به عنوان یک همشهری خواهشم این است که غیر از رضای خدا کاری نکنیم. اگر قبول داریم که شهدا ناظر کارهای ما هستند. صلاح مملکت و مردم را در نظر بگیریم، نه چهار روزی که بر حسب اتفاق صاحب پستی شده‌ایم. بنابراین آدم‌هایی که می‌توانند خدمت بکنند، آدم‌هایی که ده سال، بیست سال، چهار سال، یک سال، عمرشان را گذاشتند و کلی تجربه کسب کردند، به راحتی برکنار نکنیم! مملکت ما خیلی هزینه کرده، تا این آدم‌ها به این معرفت و این علم و تجربه برسند. آنها را به آسانی تغییر ندهیم. مدیریت یك علم است، دانش است! مدیریت به مدرک هم نیست، به سال هم نیست. حیف است، من به عنوان یک همشهری نمی‌بخشم کسانی را، که آدم‌هایی که می‌توانند در شهرستان کار بکنند، چه چپی باشند، چه راستی، چه بالایی باشند یا پایینی، روستایی باشند یا شهری، به خاطر جناح‌هايشان عوض کنند. نباید آنهایی که کار بلدند را عوض بکنند! همه‌مان باید نگاه‌های جناحی را بگذاریم کنار و حمایت بکنیم، کمکشان بکنیم تا کار بکنند. این را به عنوان یک همشهری درخواست کردم که ممکن است هر یک سال، دو سالی یک بار اتفاق بیفتد و باعث افتخارم بشود بتوانم شما را از نزدیک ببینم.

همه‌ي ما مسئولیم چون اعتقاد هست که هم در این دنیا هم آن دنیا، خداوند ما را نخواهد بخشید. اگه بدانیم یك کسی می‌تواند یك کاری مفید برای جامعه‌مان انجام بدهد و نگذاریم، گناه می‌کنیم! من فکر می‌کنم همه‌اش مادی است وگرنه سیاست یك علم است، سیاست جناح و باند نیست، جوان شانزده ساله‌ای که ما را نقد می‌کند، سیاسی نیست، ما بد عمل کردیم و جوان‌ها ما را نقد اجتماعی می‌کنند. جوان‌ها احساس می‌کنند که گذشته یا آینده قشنگ‌تر بوده، یا خواهد بود. اگه ما خوب عمل بکنیم با این همه نعمت خدادادی، شهرمان به سرعت محل امن و پیشرفت و زیبا می‌شود! ما یکی از داراترین کشورهای دنیا هستیم. دوستانی که خارج از ایران می‌روند... آسیا، یا اروپا یا آمریکا ... خیلی متوجه این عرض من هستند که ما چقدر نعمت بزرگی داریم! اما چرا خوب استفاده نمی‌کنیم. مس... نفت... مرکبات... دانشمند... و هزاران نعمت خدادای و مدنی دیگر... شما تمام کشورهای عربی را جمع بکنید تمامشان را، حتی مصر، یک چشم پزشک درجه یک جهانی دربينشان پیدا نمی‌کنید. ولی در ایران پر است! شما یك فوتبالیست خیلی خوب در بينشان پیدا نمی‌کنید. شما یک سینماگر جهانی درونشان پیدا نمی‌کنید. در تمام کشورهای عربی، در ایران پر است! شما یك نقاش بزرگ در تمام طول تاریخ عرب‌ها پیدا نمی‌کنید، اما در ایران پر است. شما یك کشتی‌گیر بزرگ پیدا نمی‌کنید.

ببینید ما چقدر آدم بزرگ داریم که همیشه پرچم با افتخار ایران را در دنیا به اهتزاز در می‌آورند. ما این‌ها را نادیده می‌گیریم! آب و هوا و مرکبات و چهار فصلی طبیعت و انسان‌های فرهیخته! همین طور بیایم پایین‌تر، یک شهرستان کوچک با این همه قدمت تاریخی که گاهی اوقات ما تاریخش را بیشتر از شیراز می‌دانیم. با داشتن تبرهای کوهمره سرخی، مربوط به سی هزار سال پیش، متوجه می‌شوید که ما چقدر تاریخ مدنی داریم در این سرزمین! و بعد هر کدام از بومی‌هامان که به پختگی و کمال و خدمت می‌رسند، خیلی راحت این ور آن ورشان می‌کنیم و آسیب به جامعه می‌رسانیم. لطمه به این مردم مظلوم است.

من پارسال در بهمن ماه آمدم که از نزدیک دریاچه‌ي پریشان را ببینم. واقعاً گلایه‌مندم که چرا دریاچه‌ي پریشان که در ایران و جهان نام درخشانی دارد، گذاشتیم به این آسیب بیفتد؟ چرا ما اجازه بدهیم صدها چاه بغلش بزنند؟ یك عده خیار بکارند؟ بعد بفرستند تهران. مفت هم بفروشند خیار و گوجه‌شان را؟ دریاچه‌ي عظیمی که به نَفَس ما، به زندگی مردم ما، به آینده‌ي استان و مملکت ما مربوط می‌شود! امروز جلوی چشمانمان نابود بشود؟ ما به عمد یا غیر عمد رفتیم در حریم خداوند. کار بدی کردیم ما! منظورم این است که ما باید از تمام قابلیت‌های موجود در شهرستان خوب استفاده بکنیم، هر جناحی هم که باشند مهم نیست، مهم خدمات آنان است. اگر دین و علم و مدیریت بتوانند در کنار هم قرار بگیرند، روز به روز موفق‌تریم.

امروز که با آقای دکتر خرسند و حاج موسی حمیدی و بهادر [رياضي] در حیاط کانون رضوان داشتیم قدم می‌زدیم، گفتم بهادر به خاطر داری زمانی که تیم‌های هندبال جهانی می‌آمدند اینجا، در ایام دهه‌ي فجر چقدر نام کازرون در جهان می‌درخشید؟ می‌دانید چرا؟ به خاطر این‌که یکدلی و یک نیتی خیلی رایج بود. صلاح کازرون ارجح‌ از منافع شخصی بود. به خاطر این‌که ورزشکارها خودشان را متعلق به شهر و روستای ما می‌دانستند! هندبالیست‌های شهرستان ما جواني‌شان را گذاشته بودند در توپشان!  آنها بدون حقوق و جناح و نگاه فردی، قهرمانان کشورهای مختلف را اینجا اسیر تکنیک‌های زیبا و حرفه‌ای خودشان کرده بودند. در همین سالن از مجموعه‌ي ورزشی تختی! اصلاً تا چند سال پی در پی کازرون جزو 4 تیم برتر ایران بود. ما باید جوانان کازرون را حمایت بکنیم، باید هزینه بکنیم. در ورزش... در ادبیات... ژورنال‌های محلی... البته ممکن است خیلی‌ها هم نقد بکنند. ما نباید از نقدها بترسیم که! به هر حال اگر نقد نباشد ما بیچاره‌ایم. پویایی جامعه در نقد است، در اعتراض است... این نقدها و نق‌ها خیلی برکت دارد ... وقتی خمودی باشد، بد است! ... وقتی آب یك طرفه برود خوب نیست! شناگر بار نمی‌‌آيد. باید همه‌ي اینها در کنار هم باشد، تا شکوه انقلاب اسلامی، نام شهدا، عزت رزمندگان و نام افتخارآفرین شهرستان در کنار تمام این مفاخر ملی در همه جا برده شود.

بخش دوم عرضم این است که یك زمانی خیابان قدمگاه، هنوز آسفالت نشده بود، هنوز اصلاً خیابان نشده بود، فکر می‌کنم هفت هشت سالم بود، خبر آوردند که بولدوزری دارد خانه‌ها را خراب می‌کند، که خیابان‌کشی بکنند. اما یك زن مسن شصت هفتاد ساله نگذاشته خانه‌اش را خراب کنند! گفته بود یا من را بکشید و از روي جسدم عبور کنید، یا اجازه نمی‌دهم خانه‌ام را خراب کنید. آن موقع ما با تعجب می‌خندیدیم، من بچه بودم ما فکر می‌کردیم آن زن دیوانه است. در حالی‌که چقدر آن زن بزرگ بود. آن زن بزرگ بود. چون داشتند تمام زندگی‌اش را خراب می‌کردند، نه فقط خانه‌اش را... تمام خاطراتش، تمام عظمتش... تمام سختی‌هايش... تمام خوشی‌هايش و ناخوشی‌هايش در آن خانه و کوچه بود... تمام مراودات فامیلی و خانوادگی و کوچه و محله‌اش را داشتند از بین می‌بردند. آخر شخصیت آن پیرزن با گذشته‌اش پیوند خورده بود. اگر سنت با مدرنیته عجین بشود، ما به کمال می‌رسیم. نه صنعت بدون سنت می‌تواند به جایی برسد، نه سنت بدون صنعت. ما اگر متوجه فرهنگ مردم باشیم، اجازه نمی‌دهیم هیچ چیز خوبی از بین برود در شهرستان. یك اشتباه ما، دیگر فقط یك خانه را خراب نمی‌کند! تمام خانه‌های امید جوان‌هامان را خراب می‌کند. اینجا پر از مدنیت و فرهنگ و نوستالژیای دل‌انگیز است! نباید به راحتی همه را کنار بگذاریم! معماری ما، ادبیات شفاهی ما، آیین‌ها و رسم‌های ما، تاریخ ما، ورزش ما، دیانت ما، دیروز و فردای ما در گرو کارهای امروز ماست. مدیران ما به آسانی مدیر نشده‌اند... بابت‌شان خیلی هزینه شده. چرا یك شبه عوض بشوند؟ البته اگر کسی مفید نباشد، حتماً باید عوض بشود و داناترها بیايند کار کنند. فرهنگ و هنر و ورزش و معماری و کشاورزی و دامداری و صنعت و سنت‌ها متعلق به تمام مردم شهر است!

 و اما راجع به کتاب باران و بوران!

 سال دوم راهنمایی در مدرسه‌ي جلوه، خانمی داشتیم به نام مریم کشمیری، یادش به خیر از شیراز می‌آمد به ما درس انشا می‌داد. به ما گفت بروید ضرب‌المثل‌های کازرونی را جمع بکنید. تا نمره‌ی خوبی به شما بدهم! من چون محله بالایی هستم، خیلی خوشحال شدم. به خاطر اینکه مادرم هسته‌ي اصلی این قضیه بود، و اطرافم اشباع بود از ضرب المثل‌ها و ترانه‌ها و باورها و خرافات و همه‌ي این چیزهایی که تو فولکلور وجود دارد، اسطوره‌ها و افسانه‌ها و معنویاتی که مردم را می‌سازد. انسان را معرفی می‌کند! من و ـ روحش شاد ـ سردار احد طاهری‌پور که بعداً در والفجر هشت شهید شد، فامیل هستیم. ما دو تا خیلی سنتی بودیم... خیلی ساده و صمیمی و روستایی بودیم. ما دو تا رقیب شدیم تا آن جایی که معلم‌مان گفته بود نمره‌ي خیلی خوبی به شما می‌دهم... هر کی بیست‌تا ضرب المثل را جمع کند. به هر حال ما دو تا خیلی زود بیست تا ضرب المثل را بردیم سر کلاس و خواندیم، از قضا دوازده تا ضرب المثلِ من و احد متفاوت بود، اما هشت‌تايش عین هم بود، از همان زمان تا الآن من دنبال آن هشت تا می‌گردم و از بس جهان فولکلور زیبا و ژرف است، هنوز نتوانستم آن هشت تا را پیدا کنم. احد هم رفت و به کمال رسید، من هم مسیر علمی را پیدا کردم. امروزم که پیش شما هستم هنوز نتوانستم آن هشت تا ضرب‌المثل را کامل بکنم. به همین خاطر در طی چهل سال تلاش علمی‌ام، چندین کتاب نوشتم... مقالات زیادی نوشتم...

در هفته نامه‌ي سلمان هم خیلی مطلب نوشتم، همان زمانی که تازه راه افتاده بود و خیلی مدیون شرایطی هستم که شهرم برايم فراهم کرده بود. سال‌ها بعد از طرف دانشگاه آزاد و مهندس منصور صالح‌پور مأمور شدم در کنگره‌ي سرداران و چهارده هزار شهید فارس که یک شعبه‌اش، یادواره‌ي شهدای کازرون بود، کار کنم. برايشان ماهنامه‌ي «نی‌نوا» را بدهیم بیرون، فیلم بسازیم و به دسته بندی آثار شهدای عزیز بپردازیم. به هر حال یك دوره هم آنجا با حسن ملک‌زاده و محمدجواد گلستان‌فرد توانستیم در کنار هم قرار بگیریم. ما در فرصت خیلی کم شانزده هفده ماهه، توانستیم یك فیلم خیلی خوب به نام «مسافران شهرسبز» تولید کنیم. سردار موسی حمیدی هم خیلی ما را حمایت کرد. خیلی خیلی من ممنونشان هستم. این سه تا و تعدادی دیگر از دلسوزان بی‌نام و نشان شهرستان، در کنگره ما را خیلی همراهی کردند. کسانی دیگر هم که من را اذیت کردند، اصلاً کارشان ندارم. به خودشان واگذارشان می‌کنم. بگذریم!

من فکر می‌کنم حسن ملک‌زاده شاید 50 جای بدنش ترکش خورده و جواد هم که در کتاب «باران و بوران» به او اشاره کردم چشمش، دستش، خانواد‌ه‌اش، و همچنین مصطفی خسروی ... برادرش، دامادش، همه را تقدیم به انقلاب کرده‌اند. اما خیلی هم شوخ طبع هستند! اینها و امثال اینها، در جبهه اصلاً مرگ را با همه‌ي خشونتش، به بازی گرفته بودند. خیلی جالب است زیر توپ و تانک! دوستی با این‌ها باعث شد که فصل شادی بخشی را در ماهنامه‌ي نی‌نوا به نام «لبخند بزن برادر» باز کنیم. شوخی رزمنده‌ها در جبهه شد متریال نی‌نوا، و خیلی جا باز کرد در جامعه!

چند وقت پیش رفته بودم آزمایش خون بدهم، وقتی پزشک بیمارستان می‌خواست که سوزن را به نوک انگشتم بزند، من دماغم را گرفته بودم، پزشکه گفت: آقا ببخشید من می‌خواهم خونت را بگیرم. نه جونت را. چرا اینقد فشار به خودت می‌‌آوری؟ خیلی ترسیده بودم. حالا شما در نظر بگیرید که یک کسی جانش را گذاشته کف دستش در جبهه و به جهان می‌خندد!.. این مسئله خیلی جای کار دارد. بچه‌های شهرستان ما هم که هم حماسه‌سرا بودند و هم مرگ را خیلی خوب به بازی گرفته بودند. بنابراین می‌ارزید ما وقتمان را بگذاریم روي شوخی‌هايشان... بنابراین ستون «خنجولک خونه» در [هفته نامه] سلمان، تبدیل شد به «لبخند بزن برادر» در ماهنامه‌ي نی‌نوا ... ما کار کردیم و بحمدالله کارمان هم خیلی گرفت. تا اینکه من از اینجا رفتم. چون خیلی خسته شده بودم و با رفتنم از خیلی فشارها راحت شدم. وقتی از کازرون رفتم بدنم خیلی سبک شد... خیلی آرام شدم. داشتم می‌مردم، خفه می‌شدم. در حالی که عمرم را وقف کارهای هنری و فرهنگ مردم کرده بودم و به هیچ بنی بشری هم بدی نکرده بودم... اما مثل این‌که از قفسی هزار ساله رها شده بودم. در حالی که مادرم و زندگی‌ام اینجاست... من در خلوت خیالم همیشه در کوچه پس کوچه‌های کازرون می‌چرخم و از آن لذت می‌برم.گاهی اوقات با دخترم می‌آیم کازرون و خیلی سریع از کوچه پس کوچه‌ها می‌گذریم و بعد بر می‌گردیم و می‌رویم. چون دلم اینجاست و زندگی‌ام اینجاست، هستی‌ام اینجاست، ریشه‌ي من اینجاست، پدرم، مادرم، دوستانم و طبیعت زیبای شهرم.

به هر حال یک سال پس از رفتنم از کازرون، از طرف کنگره‌ي شهدای فارس به من زنگ زدند که آقا ما این نوشته‌های تو را که در ماهنامه‌ي نی‌نوا درج شده، می‌خواهیم به کتاب تبدیل کنیم. گفتم چه خوب. اسمش را نمی‌آورم، یک آقایی بود. به او گفتم لطفاً بدهید من بخوانمش... گفت: نه آقا! ما فرستادیمش تهران برای چاپ! گفتم: آقا! من الآن هم تهرانم و هم استاد دانشگاه هستم، می‌توانم بروم کامل‌ترش کنم. آن جوری که نوشته بودم خیلی بد است، من آن مطالب را روزنامه‌ای نوشتم، الآن کتابی باید بنویسم. اساساً خیلی متفاوت است! کلمات من، تصاویر من. برانگیزانندگی واژگان من. خیلی متفاوت است. گفت: نه آقا! یک چیز دور ریزی بوده که ما می‌خواهیم برای تو چاپش کنیم، حالا یک چیزی هم طلبکارمان شدی؟ من هم در اوج استیصال، و به احترام شهدا سکوت کردم! گفتم: باشه. دوماه گذشت و یک نفر دیگر زنگ زد. این بار هم به او گفتم اگه هنوز چاپ نشده، بدهید که اگر اشکالی دارد، درستش کنم. او هم گفت همه چیز تمام شده دیگر! بالاخره 7ـ8 ماه بعد کتاب آمد بیرون، یک دانه‌اش را هم به خودم هدیه ندادند و هیچ قراردادی هم نداشتیم و اصلاً من بیگانه‌ترین آدم نسبت به «خاک خنده ریز» بودم! خب خیلی دلم گرفت، خیلی! اما چون با عشق به شهدا و دفاع مقدس کار کرده بودم، خیلی زود سرد می‌شدم.

بعد از مدتی کوتاه که از نشر و توزیع کتاب گذشته بود، یک دفعه از تالار وحدت زنگ زدند و گفتند کتاب شما جزو برگزیدگان کتاب سال دفاع مقدس ایران در بخش کمدی شده و لطفاً بیایید جایزه‌اش را بگیرید... اصلاً باورم نمی‌شد.. اما حقیقت داشت. رفتم تالار وحدت و با شوری وصف نشدنی افتخارنامه به همرام تندیس بلورین و جایزه‌ي نقدی کتابم را از دست معاون رییس جمهور و دکتر محسن رضایی و سردار علیرضا افشار و دیگر مسئولین کشور دریافت کردم. همان جا بود که حسابی خستگی‌ام در رفت. چراکه با تمام وجود این خوشبختی را احساس کردم. گفتم: خدایا! خیلی ممنونتم، اگر در کازرون دیده نشدم، اما در ایران دیده شدم! و بزرگترین افتخار نصیبم شد. همان چند ماه اول هم کتاب در سراسر ایران فروش رفت و نایاب شد. چند سال بعد شنیدم دختر عمويم خانم رزاززاده که در مدرسه‌ي کازرون معاون بوده با حمایت دوست دوران مدرسه‌ام، حمید بارونی (معاون آموزشی آموزش و پرورش)، کتاب را کپی زده بودند و به مدارس شهرستان داده بودند. خیلی برايم جالب بود. چون کتاب همان سال نایاب شده بود. معمولاً کتابی که نایاب می‌شود خیلی زود باید آن را چاپ مجدد کرد، نکرده بودند.

بالاخره پس از 11 سال، حاج آقای [مهدي] صنعتی و آقای [احمدرضا] زارعی با من تماس گرفتند برای چاپ مجدد کتاب در انتشارات سلمان فارسی، خیلی خوشحال شدم و بلافاصله استقبال کردم و روی «خاک خنده ریز» کار کردم. اما رفته رفته که داشتم بازنویسی کتاب را انجام می‌دادم، دیدم کتاب اساساً تغییر کرده، بنابراین عنوان کتاب هم به «باران و بوران» تبدیل شد.  

اگر آن کتاب 25 داستانک بود، این کتاب 25 نمایشنامک شده، اصلاً دیالوگ دارد، خیلی متفاوت است و کاملاً دو کار متفاوت است. من از کار انتشاراتی حاج آقای [رضا] صنعتی راضی هستم. چون خیلی خوب برخورد کردند. مدیر بسیار خوبی است برای انتشاراتی و مجلس بسیار خوبی هم برای رونمایی کتاب گرفتند. من آینده‌ي بسیار خوبی را برای انتشارات سلمان فارسي می‌بینم. خیلی هم امیدوارم به  کتاب «باران و بوران» که در ایران خودش را خوب معرفی کند. به گمان من تا عید امسال باران و بوران به چاپ چهارم یا پنجم می‌رسد و یقین دارم که در هر منزل کازرونی حداقل یک یا دو جلدش خواهد رفت.

در پایان باید بگويم خیلی خوشحالم که باز فرصت پیدا کردم که با شما گفت و گو بکنم. فکر می‌کنم پس از این جلسه، گفت و گوی مطبوعاتی داریم که از لحاظ تکنیکی و تخصصی به کتاب می‌پردازیم. در آنجا هم در خدمتتان هستم. یک بار دیگر از خدا خیلی ممنونم که باز هم شرایطی را فراهم کرد شما همشهریان عزیز و دوستان خوبم را در شهر خوب مادری‌ام ببینم. خیلی متشکرم.


مطالب مرتبط :
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱۳
حمید شریعت نیا ( بارونی )
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷:۰۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۰
0
1
جناب آقای دکتر عارف
سلام
مطالب شما را کاملا خواندم و بسیار لذت بردم .
من حمید شریعت نیا ( بارونی ) هستم در مدرسه راهنمائی انوشیراون همکلاسی بودیم یادت هست ؟ در حال حاضر معاون فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان شیراز می باشم . در مطالبتان از حمید بارونی معاون آموزشی آموزش و پرورش کازرون نام برده اید . آن فرد برادرم محمد بارونی می باشد .
بخاطر داری که یک تاتر پانتومی در سالن آموزش و پرورش کازرون اجرا کردیم ؟ اگر اشتباه نکنم بازیگران عبارتند از 1- محمد رزاززاده ( دکتر عارف ) 2- محمد برازنده 3- محمد فسائی 4- حمید بارونی ( شریعت نیا ) مابقی یادم نیست .

ارادتمند
حمید شریعت نیا
دکتر محمد عارف
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۹:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۴
0
1
حمید آقا سلام
از توجه ت، صمیمانه سپاسگزارم. منظورم محمد آقا برادر شما بوده که البته گفته بودم حمید. ارادتمند هر دوی شما نیز هستم.

شاد بمانبد

دکتر محمد عارف
20/ 2/ 1391
تهران
رویا پورتقی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۳
0
1
سلام استاد عزیز:
من هم مطالب شمارو مطالعه کردم.
خوشحالم که استادی با طرز تفکر شما به دانشگاه ما اومده.
باید حضورا از آقای دکتر سپهر به خاطر انتخاب شما تشکر کنیم.
بچه های انسان شناسی به اساتید مجرب،با سواد ، فهیم و فعالی مثل شما واقعا نیاز دارند.
خواهش می کنم کتاب باران و بوران رو به نشر دانشگاه تهران مرکز معرفی کنید.خوبه که همه مطالعه کنیم و راجع بهش طی یک جلسه صحبت کنیم.
با تشکر
ممنون که هستید.
دکتر محمد عارف
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۳۳ - ۱۳۹۱/۰۶/۰۵
0
0
سلام خانم پورتقی،

ممنونم بابت این همه لطفتان.

از اینکه دانشجویان کوشای پژوهشگر و با شخصیتی مانند شما در دانشگاه تهران مرکزی هست من هم فراوان خرسندم.

اگر چاپ سوم باران و بوران تمام نشده در انتشارات پکتا چهار راه کالج و یا کتتابفروشی صریر خیابان انقلاب باید باشد.

همواره سربلند بمانید،

دکتر محمد عارف
5/6/1391
دکتر محمد عارف
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۶/۰۵
0
0
سرکار خانم پورتقی سلام،

ممنونم بابت لطفتان.

از اینکه دانشجویان پژوهشگر و با شخصیتی مانند شما در دانشگاه تهران مرکزی هستید من هم فراوان خرسندم.

اگر چاپ سوم باران و بوران تمام نشده باشد در انتشارات " پکتا " چهار راه کالج و " صریر" خیابان انقلاب باید موجود باشد.

البته احتمالا با شروع کلاسها ورسیون فارسی و سپس انگلیسی آن وارد بازار خواهد شد.

همواره سربلند بمانید،

دکتر محمد عارف
5/6/1391
آمنه محسن پور از کازرون
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۰:۴۲ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۴
0
1
سلام استاد گرامی شما باعث افتخار ایران وبخصوص شهرستان کازرون هستید از خداوند متعال موفقیت بیش از بیشتان خواستارم
دکتر محمد عارف
|
UNITED STATES
|
۲۳:۰۶ - ۱۳۹۱/۱۲/۰۳
0
0
هنرجوی محترمم،
آمنه خانم محسن پور
پویایی ات در قلمرو علم و هنر را صمیمانه تحسین می کنم. آفرین.

همواره دانشگاهی بمان.

ذکتر محمد عارف
4.12.1391- تهران
محمدبارونی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۰:۲۶ - ۱۳۹۲/۰۳/۱۱
0
1
سلام جناب دکتر اگر شماره تلفنت را ایمیل کنی ممنون می شم
mbarooni41@gmail.com
دکتر محمد عارف
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۵۰ - ۱۳۹۲/۰۳/۲۶
0
0
محمد آقای بارونی سلام
کوششهای هنری و فرهنگی ات را می پسندم. یقینا سلامت، روشنی و صداقتت در پویایی و رد پاهایی که از خودت به جای گذاشته ای، به خوبی دیده شده است. به همین خاطر دوستدارت هستم. و این هم ایمیلم برایت: tangechogan@yahoo.com

ارادتمندت،
دکتر محمد عارف
25.3.1392
کامران
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۸:۱۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۲۰
0
1
برایتان آرزوی موفقیت بیش از پیش می نمایم
دکتر محمد عارف
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۵۳ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۹
0
0
ممنونم کامران جان،

روزگار به کامت. دیدار روی ماهت فستیوال به فستیوال نباشد.

دوستدارت
دکتر محمد عارف
30/6/1392
کرمانشاه
فرهاد رصاف بخش
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۳۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۶
0
1
با سلام
احتراما ضمن آرزوی موفقیت و سربلندی برای شما همشهری عزیز امیدوارم که همیشه در تمام مراحل زندگی پیروز باشی
فرهاد رصاف بخش
دکتر محمد عارف
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۳۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۸
0
1
فرهاد عزیز
لطف و توجهت هستم.
عطر دل انگیز شب بوهای بُخُنگ پیشکش لطف و کلام مهربانت.

با احترام شایسته
دکتر محمد عارف
28.12.1392
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۲/۰۶
اذان صبح
۰۵:۰۱:۰۲
طلوع افتاب
۰۶:۲۶:۰۳
اذان ظهر
۱۳:۰۱:۴۵
غروب آفتاب
۱۹:۳۶:۴۱
اذان مغرب
۱۹:۵۳:۲۳