پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

کد خبر: ۱۰۷۹۵
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۸
بهمن که خشم همه وجودش را گرفته بود، با قدرت یقّه مرتضی را گرفت و او را بلند کرد و به دیوار چسباند و گفت: «مگه با تو نیستم می‌گم بلند شو؛ برگرد؛ می‌خوام آمپولت بزنم؟ زود باش ببینم.»

تازه از عملیّات سنگین و سخت کربلای چهار برگشته بودیم؛ خسته و دل‌شکسته؛ هر کس گوشه‌ای پراکنده شد.

پرده را کنار زدم و مستقیم رفتم بغل علاءالدین رنگ و رو رفته سنگر لم دادم.

دستم را ستون پیشانی و آرنجم را بر زانو تکیه دادم.

پرپر شدن بچه‌ها، یکی‌یکی، جلو چشمانم رژه می‌رفت؛ دلم گُر گرفته بود؛ آرزو داشتم نبودم و درو کردن‌شان را نمی‌دیدم؛ غم سراسر وجودم را قبضه کرده بود؛ فرشید، مسعود، امیر و ... .

نعره پرخشم بهمن، مثل توپ بر سرم فرود آمد: «بلند شو؛ مگه با تو نیستم؟»

نگاهی متعجّب به او انداختم. در حالی که آرپی‌جی در دست داشت، یقّه مرتضی را گرفته بود و می‌کشید؛ مرتضی با عصبانیّت زد زیر دستش و گفت: «نکن؛ برو کنار؛ حوصله ندارم.»

بهمن که خشم همه وجودش را گرفته بود، با قدرت یقّه مرتضی را گرفت و او را بلند کرد و به دیوار چسباند و گفت: «مگه با تو نیستم می‌گم بلند شو؛ برگرد؛ می‌خوام آمپولت بزنم؟ زود باش ببینم.»

مرتضی همان‌جا خشک‌ش زده بود؛ تازه فهمیدم قضیّه از چه قرار است؛ حسابی خنده‌ام گرفت.

موج انفجار، حال بهمن را دگرگون کرده بود؛ از سر و صدا، بچه‌ها ریختند داخل سنگر و همه مانده بودند که چه اتّفاقی افتاده؟ کسی جرأت نمی‌کرد حرفی بزند یا کاری بکند؛ هیچ‌کس از جایش تکان هم نمی‌خورد.

بهمن پشت سر هم داد می‌زد: برگرد؛ باید آمپولت بزنم.

هر لحظه ممکن بود آرپی‌جی را به سمت مرتضی شلیک کند؛ ترس و هراس حتّی توان فکر کردن را هم از ما گرفته بود.

احمد که کنار پرده سنگر ایستاده بود، انگشت‌ش را روی بینی گذاشت و به بچّه‌ها اشاره کرد ساکت بمانند و آرام بیرون رفت.

دقایقی نگذشت که دکتر صرّاف با خونسردی تمام همراه با احمد وارد سنگر شد و آرام به سمت بهمن رفت و گفت: «می‌خوای چکار کنی؟»

بهمن در حالی‌که ابروهایش را در هم گره زده بود، با خشم نگاهی به دکتر صرّاف انداخت و گفت: «مگه نمی‌بینی؟ می‌خوام آمپولش بزنم.»

دکتر با آرامش گفت: «تو قبلاً آمپول زدی؟»

بهمن با اخم گفت: «حالا می‌زنیم.»

ـ پس بذار اول یادت بدم بعد.

ـ لازم نکرده؛ خودم بلدم؛ تو فقط به این بگو برگرده تا من آمپولش بزنم.

ـ صبر کن؛ ببین این جوری که نمی‌شه؛ اول باید محل تزریق رو با الکل، ضد عفونی کنی، بعد ... .

دکتر صرّاف به آرامی نحوه آمپول زدن را توضیح می‌داد.

بعد گفت: «حالا بذار اول من یه بار، جلو تو آمپول بزنم، یاد بگیری، بعد تو بزن.»

و با این ترفند بود که کم کم بهمن را راضی کرد و آرپی‌جی را از دست‌ش گرفت.


نویسنده: سيده فرزانه پناهي
مطالب مرتبط :
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۳
محمد بارونی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۱:۳۸ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۳
0
1
باسمه تعالي

يادش بخير

عشق مان دفاع از دین بود و حجله مان خاکریز، پهلومان را می دادیم به سینه ی خاک ، نگاه مان غمگین بود ، گهگاه نقل و نباتی هم بر سرمان می ریختند و داماد می شدیم .
یک رنگی ایمان بود و گذشت مذهب مان ، آسمانی داشتیم شکل چفیه و خانه ای که در و دیوار نداشت ، رو به روی مان کربلاي حسین (ع) بود و کنارمان مقتل ، ساکن گودال قتلگاه بودیم . پشت خاکریز که می نشستیم درس خود شناسی و خدا شناسی می خواندیم و دنیا را نثارمان می کردند ، وقتی معلمان پیغام می داد : من دست و بازوی شما را می بوسم.

به يادشان صلوات
م ش
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۰:۴۰ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۴
0
1
اصغر در انی پر کشید و رفت حال خوبی نداشتم و تا صبح بیدار ماندم وقت نماز دیدم سروان موید بالای سنگر علی پوست پسند و کریم رضایی (بجه های جهرم )گریه میکنه زانوانم توان رفتن نداشت این دو یار خوبم هم رفتند مونده بودیم من و رازق و علی و حمید رضا و مسعود و اسماعیل شب عملیات بود و جاده سرد ماهشهر ابادان و تب 40 درجه مسعود که توان امدن نداشت و در موضع ماند و ما رفتیم خط شکسته شد و بخشی از خاکریز دشمن تصرف شد یکی از محورها به موقع عمل نکردند و مهمات هم بما نرسید و دشمن پاتک سنگین کرد و بر ما مسلط شدند و من شدیدا مجروح یکی از گلوله ها به باسن سمت راست خورده بود و درست کنار قلبم متوقف شده بود با این حالم حدود 5 کیلومتر سینه خیز خودم را به نزدیکیهای خاکریز رساندم از شدت خونریزی خوابم کرفته بود ونفسم به شماره افتاده بود چشمانم داشت روی هم میرفت که یهو صدای مرتضی مرتضی شنیدم خوب که گوش دادم صدای مسعود بود که مرا صدا میزد باز تلاش کردم و چند متری ادامه دادم و دیگر چیزی نفهمیدم زمانی چشم باز کردم که داشتند برام رگ میکرفتند نثار ارواح طیبه شهدا صلوات تیپ قهرمان 37 زرهی شیراز
رضا
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۰۰ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۳
0
1
روح همه ی شهدای عزیز شاد
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۲/۱۰
اذان صبح
۰۴:۵۶:۲۱
طلوع افتاب
۰۶:۲۲:۲۱
اذان ظهر
۱۳:۰۱:۱۰
غروب آفتاب
۱۹:۳۹:۱۲
اذان مغرب
۱۹:۵۶:۰۳