پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

به‌روز شده در: ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۳
کد خبر: ۹۲۶۳
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۳:۱۱
به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت غلامرضا باقری­نژادیان فرد
تا ان جایی که دیدم مثلاً با کمونیست­ها سعی می­کرد آن­ها را با حقیقت اسلام آشنا کند و می­توان نام بعضی را برد، کسانی را که هدایت کرد. ولی خب ائمه کفر مثلاً آقای حسن حاتمی، این آدمی نبود که بتوان با بحث برگرداند. ولی بقیه را چرا.
اشاره: به مناسبت  چهلمین سالگرد شهادت غلامرضا باقری­نژادیان فرد که یکی از بنیان گزاران انجمن امور دینی کازرون بود و در سال­های خفقان قبل از انقلاب اسلامی در شهرها و روستاهای کازرون و ممسنی به تبلیغ و ترویج مبانی دینی، اخلاقی و ارزش­های اسلامی و مبارزه با جریان­های انحرافی، التقاطی و کمونیستی و بهاییت می­پرداخت و در پیشرو بودن کازرون در انقلاب بوسیله دست پروردگانش نقش بسزایی داشته است، بنابر احساس وظیفه و اداء دین و شناخت بیشتر نسل جوان از آن­ها و بزرگداشت یاد و خاطره آن شهید والا مقام و برادر انقلابی و مبارزش علی­رضا باقری­نژادیان فرد و مادر فداکارشان که در یک سانحه مشکوک و دلخراش به شهادت رسیدند، از جناب سردار حاج حسین مختاری که از یاران اصلی، نزدیکان و شوهر خواهر آن عزیز می­باشد و خود دارای سوابق درخشان در فعالیت­های دینی و انقلابی است، تقاضا کردیم با ما مصاحبه­ای داشته باشند. که حاصل این مصاحبه در ذیل خواهد آمد.

آشنایی من با مرحوم آقا رضا باقری­نژاد برمی­گردد به شهریور 1348 که من از سربازی آمده بودم. در یکی از جلسات دینی با ایشان آشنا شدم. و حقیقتاً همان اول از  کیاست، عدالت، تقوا و انصاف این مرد بهره بردم و به تدریج این آشنایی بیشتر شد؛ در حدی که ایشان به عنوان مرادم قرار گرفت و باید بگویم بعضی عزیزانی که الآن در مصادر مهم نظام در شهرستان، استان و کشور هستند از آثار اخلاص آن مردند که بر ما واقع شد و توانست پرتوهایی از نور قرآن، مرجعیت و ولایت و دوست داشتن مردم را بر ما بتاباند و آن چه خودش از دین گرفته بود به ما منتقل کند.

مرحوم آقا رضا در واقع تمام هستیش را به میدان تبلیغ دین آورد. از تجارت و کار و اموالش گرفته تا جوانی و احساسش، همه را به میدان آورد تا بسیج کننده ما در راستای اسلام باشد. تمام فکر و ذکرش از وقتی که از خواب بیدار می­شد تا شب که می­خوابید، چگونگی پیدا کردن راه­های نفوذ در بین جوان­ها، مردم و رساندن پیام امام و انقلاب و اسلام به مردم بود.

اکثر شب­ها یا بهتر بگویم تمام شب­ها جلساتی را به شکل خصوصی و عمومی هماهنگ و راه­اندازی می­کرد؛ چه در شهر و چه در روستاهای کازرون و ممسنی؛ و بحمدا... در این جلسات دوستان خوبی پرورش یافتند که در راه اسلام و انقلاب و امام فعال بودند تا آنجا که بعضی شربت شهادت نوشیدند.

بعضاً دوستانی مصادر امور هستند که از همان جلسات نطفه مدیریت و تعهد و مسئولیتشان به اسلام بسته شد، که برای نسل ما واضح و مبرهن است. متاسفانه پس از انقلاب توجه شایسته­ای به مساله فرهنگی نشد؛ هم از طرف خود ما و هم مسئولین دچار نوعی تقصیر و قصور شدیم.

الآن که در آستانه چهلمین سالروز شهادت ایشان هستیم احساس دین می­کنم به ایشان، واقعاً احساس دین می­کنم و از روح بزرگش معذرت می­خواهم که به شکل شایسته این الگو را به جامعه معرفی نکردیم. ایشان یک الگوی درخشان است از اخلاق و اخلاص و تقوا. و به نظرم غیرممکن است کسی بدون اخلاص و تقوا این قدر محبوبیت پیدا کند.

در شهر یادم هست مثلاً وقتی می­خواست از بازار عبور کند دو طرفه راستای بازار کسبه و مردم می­ریختند که با ایشان روبوسی کنند. من خودم در بانک کار می­کردم. اگر گاهی برای دیدن من به بانک می­آمد همه متصدیان و ارباب رجوع دور ایشان حلقه می­زدند و بانک به حالت تعطیل در می­آمد. به طوری که می­گفت بروم که کارتان کساد شد و مردم معطل.

در بین دوستان طوری عمل می­کرد که همه دوستان فکر می­کردند نزدیک­ترین فرد به او هستند. و این خودش یک هنر است. شوخی نیست که در مورد یک آدمی، همه فکر کنند نزدیک­ترین فرد به او هستند، این بدست نمی­آید جز  آن که توفیق الهی باشد.

تجارتش را تقریباً راکد گذاشته بود و خیلی کم به کار تجاری فرصت می­داد و سعی می­کرد بیشتر اوقات که سرحال بود به تبلیغ و مسافرت تبلیغی و آماده کردن مطالب و  برنامه­ریزی و کتاب­خوانی .. بپردازد و حتی در این راستا کتابخانه­ای که راکد بود توسط ایشان فعال و به بهره­برداری رسید و همچنان ادامه دارد و پس از ایشان مرحوم حاج محمد معنویان کارش را ادامه داد.

در جلساتی که معمولاً با ایشان بودیم با توجه به اظهارنظرها و بیان خوبش مسئول جلسه می­شد به طوری که همه می­پذیرفتند که نظرات ایشان پخته­تر، سنجیده­تر و منطقی­تر و بهتر است.

یکی از خصوصیات بارز ایشان مدیریت خوب ایشان بود. اهل عمل بود؛ این نبود که فقط تبلیغ کند و پیام برساند. مثلاً وقتی با هم اردو می­رفتیم از اول تا آخر سعی می­کرد همه چیز را در عمل به ما یاد بدهد. و آنچه در سخنرانی می­گفت در عمل انجام دهد و این بود که همه پروانه­وار اطرافش بودند.

به من  و جوان­ها علاقه خاصی داشتند من سراغ ندارم که کسی این قدر تاثیر و محبوبیت فرهنگی داشته باشد؛ آن هم در آن زمانی که نه تلوزیونی، نه رادیویی، نه   رایانه­ ای، نه حتی دولتی در اختیار اسلام بود و نه بودجه­ اش بود. و آن چه هم بود واقعاً خودجوش و مردمی بود به صورتی که خود ایشان خودش روی کار مایه می­گذاشت. و این همه تاثیر؛ یادم هست وقتی ایشان به شهادت رسید و خبرش پیچید، کل شهر به شکل خودجوش تعطیل شد. مدارس، ادارات دولتی ...آن هم در زمان طاغوت... و مردم سیاه­پوش و عزادار شدند.

یک چیز جالبی که متوجه شدم این بود که هفته قبلش با مرحوم آقا رضا برای فاتحه­ خوانی به قبرستان سید محمد رفته بودیم. قبلاً بین فاز یک قطعه شهدا (البته اکنون قطعه یک شهداست) و امام­زاده یک درب بود. سمت چپ آنجا ایستاد و گفت: "خوش به حال کسی که این جا دفن می­شه. هر کسی اول می­ آید این جا رد می­شود و طبیعتاً اولین فاتحه را نصیب این فرد می­کند" این روز جمعه بود. این را گفت و رفت. این را که گفت پنجشنبه هفته بعد (ما از شدت ناراحتی متوجه نبودیم)، بعد از دفن متوجه شدیم همان جایی که خودش گفته بود: خوش به حال اون کسی که این جا دفن شه، دفن شده است. زمین هم متعلق به حاج محمد میرشکاری بود و به عنوان تقدیر از اون مرحوم هدیه دادند به آقا رضا و برادر بزرگوارشان علیرضا که سمبل مبارزه و صداقت بود به طوری که بچه­ها او را ابوذر صدا می­کردند.

حدود 40 روز در کازرون مراسم بود. جوان­های سیاه­پوش جلوی مردم می­ایستادند و از مردم تشکر می­کردند. این در نورآباد و کازرون بود. البته مراسم­های متفرقه ­ای در تهران، مشهد، قم، شیراز و بعضی جاهای دیگر توسط دوستان برگزار شد. منتهی در خود کازرون 40 روز عزاداری بود و جوان­های سیاه­پوش جلوی مردم می­ ایستادند و مردم به آن­ها تسلیت می­گفتند.

کسانی که سن­شان از ما بیشتر بود می­ گفتند که این مراسم در تاریخ کازرون بی­ سابقه بوده و شاید بتوان مشابه آن را تنها در مراسمی که برای مرحوم آیت ­الله بروجردی گرفتند دانست.

به طور کلی ما چیزی که در زمان کوتاهی که با ایشان بودیم (تقریبا سه سال، از شهریور 48 تا شهریور 51)  از ایشان گرفتیم درس اخلاص و تعهدی که خدا از ما گرفته است، بود. و این که خدا از ما پیمان گرفته که جز او را نپرستیم و ما آن را در این مرد دیدیم. و گذشتن از هر چیزی که داشت و برتر دانستن تعهدش نسبت به خدا از آن چیزی که داشت از خانواده و برادر و هر چیزی که داشت.

*برخورد ایشان با گروه های دیگر غیرانقلابیون مذهبی مثل سلطنت ­طلبان و کمونیست­ها و ...  چگونه بود؟

تا ان جایی که دیدم مثلاً با کمونیست­ها سعی می­کرد آن­ها را با حقیقت اسلام آشنا کند و می­توان نام بعضی را برد، کسانی را که هدایت کرد. ولی خب ائمه کفر مثلاً آقای حسن حاتمی، این آدمی نبود که بتوان با بحث برگرداند. ولی بقیه را چرا.

گفتگو با حاج حسین مختاری*برخورد مرحوم باقری­ نژاد با آقای حاتمی که گفتید به چه صورت بود؟

در قدیم یک شعری بود که می­گفت "آبادی می خانه ز ویرانی ماست." ایشان و امثال ایشان عددی نبودند که بخواهند روبروی دین و معارف دین بایستند. ولی چون ما به خاطر ضعف­هایی که داریم نتوانستیم الگو باشیم و الگوسازی کنیم و الگوها را معرفی کنیم این­ها الآن میدان­ دار می­ شوند در حالی که هیچ مایه ­ای ندارند. و به راحتی می­ شد اطرافیان­شان را جدا کرد.

در این بین نقش مرحوم باقری­ نژاد در هدایت جوانانی که اطراف او بودند بسیار زیاد بود. تیم این آقا شده بودند 2 نفر. خودش و 2 نفر دیگر که بی ­سواد بودند. و توانسته بود جذبشان کند. ولی حالا این آقا در این روشنای آفتاب آمده است و عده ­ای را دور خودش جمع کرده است واقعاً مایه تاسف است.

ما الگو نشدیم که جوان بیاید سراغ ما. و الگو هم معرفی نکردیم برای جوان. و در واقع مشکل داریم. اگر مایه گذاشته بودیم. اگر پرتویی از باقری­ نژاد در ما بود الآن این­ها نمی­ توانستند این کارها را بکنند. اگر کسی قلباً بتواند خودش را وقف دین و معارف دین کند بدون چشم­ داشت مادی نمی­توان در محبوبیت آن در بین مردم جلوگیری کند. و هیچ جریان انحرافی نمی ­توانست میدان­ دار شود.

چطور دیروز باقری­ نژاد با کمترین امکانات موفق شد ولی امروز با این همه امکانات و کمک که می ­توانیم بگیریم این­­ها بتوانند موفق بشوند به این کارها و این نیست جز این که ما نتوانسته­ ایم خودمان را معرفی کنیم و این قدر ضعف داشته­ ایم که مردم ما را قبول نکردند. بعد از انقلاب باید بگویم که ما عمل زده شدیم. اگر پرتویی از باقری­ نژاد در ما دمیده می­شد ما موفق می­شدیم. و مردم هم ما را می ­خواستند.

*چرا باقری­ نژاد هیچ­ گاه به عنوان الگو مطرح نشد؟

خب ما مقصریم و بعضی قصور داریم در این قضیه. شاید متاسفانه این اختلافات سیاسی باعث این شد که اگر بخواهیم حقیقتی را بیان کنیم بعضی خوششان نیاید. سر این مسایل ناحق باعث شد تا حقی را پنهان کنیم و باید توبه کنیم. و خودم را مقصر می­دانم چرا که خورشید حق را پوشاندیم.

*چرا راهش ادامه پیدا نکرد؟

تمام بچه­  هایی که درگیر تبلیغ و مبارزه بودند دچار عمل­زدگی شدند. تا آن جا که حتی دعای ندبه­ ای که ما داشتیم هم تعطیل شد. دعای کمیل هم تعطیل شد. هرچند بعداً احیا شد ولی دیگر آن قبلی نبود. و شاید کپی از آن بود. این قدر دچار مسایل اجرایی شدیم که عمل زده گشتیم. الآن که متوجه شدیم دیگر آن پرتو درون ما نیست. من کارمند بانک بودم. یک ربع برای نماز و نهار وقت داشتم. می­رفتم همراه مرحوم برای مطالعه و برنامه جلسات شب. و به محض تمام شدن ساعت کاری می­رفتیم دنبال کار فرهنگی و تبلیغی. اما .... مرحوم باقری­ نژاد می­گفت اگر ما چراغی را روشن کنیم تاریکی از بین می­ رود. اگر ما جوان­های­مان را آگاه کنیم و با معارف حقه اسلام آشنا کنیم هیچ کس نمی­تواند روی این­ها اثر بگذارد حالا انحراف از هرگونه باشد. این طور نبود که بیاید توی خیابان شاخ و شانه بکشد، شاخ و شانه کشیدنش هم فرهنگی بود.

خیلی راحت جلسه می­گذاشت سئوالاتشان را جواب می­داد و خلاءهای آنان را پر می­کرد. با قرآن و حدیث، واقعاً این­ها را بیمه می­کرد. ایشان فقط جنبه اثباتی کار می­کرد. و ائمه کفر را لایق این که بخواهد با آن­ها مناظره کند، هم نمی­دانست.

*در درون انجمن امور دینی مخالف هم داشت ؟ چگونه؟

انجمن امور دینی مقوله ­ای بود یا بهتر بگویم پوششی بود برای مصون ماندن از مزاحمت­ های ساواک. که درون آن، مسایل دینی و انقلابی را به خورد مردم می­دادیم. و ساواک هم نمی­توانست گیر بدهد. مثلاً در روستاها می­رفتیم نماز یاد بدهیم جلسات قرآن و ... اما همان جا بحث امام مطرح  می­شد بحث تقلید می­شد و گفتمان امام را مطرح می­کردیم. و هر جا که می­رفتیم مردم و جوان­ها با اسم امام با خط امام، با رسم امام  و مبارزات قبلی امام آشنا می­شدند و مقلد امام می­شدند. ولی این باعث می­شد که آتو دست ساواک ندهیم. خب خیلی هم سعی می­کردند جلوی ما را بگیرند به خصوص در نورآباد.

به عنوان مثال یک شب، رفته بودیم نورآباد برای تبلیغ الزام کردند مسئولین را که به ما جا ندهند. و اعلام شده بود که جلسه داریم ما هم در وسط کوچه زیلو پهن کردیم با چراغ نفتی جلسه گرفتیم که مردم آمدند و ما را بردند در خانه خودشان و گفتند حالا اگر ژاندارمری می­خواهد بیاید ما را بگیرد. این وضعیت بود.

 انجمن امور دینی یک پوششی بود برای کار کردن بدون مزاحمت ساواک و پلیس. طبیعتاً کسانی هم بودند که خیلی وارد نبودند به ما ایراد می­گرفتند که خب این روزنامه چیست که شما می­خوانید همه­اش دروغ است ( اگر امروز مردم کمی اعتماد ندارند آن روز اصلاً اعتمادی به روزنامه­ ها و رسانه­ ها نبود). اما خب با خواندن روزنامه مغز بچه­ ها باز می­شد؛ در مسائل سیاسی و اجتماعی که خیلی هم مفید بود.

برادران مسن ما که دغدغه ­شان مسایل خشک عبادی بود مخالف بودند ولی به احترام خود مرحوم آقا رضا نمی­توانستند چیزی بگویند. و مجبور بودند بپذیریند و می­دانستند که نیتش خیر است و به نفع بچه­هاست. ایشان انسان فرهیخته و فهمیم و مدیری بودند. وقتی شروع به صحبت می­کرد، جلسه تحت تاثیرش قرار می­گرفت و تمام اذهان متوجه ایشان می­شد به شکلی که نظرات ایشان چیست و می­خواستند که بیشتر صحبت کند و علی­رغم این که در جلسه 20، 30 نفر انسان مسن بودند، معمولاً نظرات ایشان پذیرفته می­شد. و این عاملی بود که خود به خود شاخص می­شد و مسئول جلسه می­گردید. (مثلاً راجع به شهید بهشتی می­گفتند انحصارطلب است؛ یکی از دوستان جواب می­داد که آقا انحصارطلب چیست؟ 50 نفر آدم نشسته مثل ایشان بلد نیستند مدیریت کنند، بلد نیستند حرف بزنند، بلد نیستند مطلب را بیان کنند، خب ایشان صحبت می­کند همه می­پسندند و می­پذیرند، خب وقتی همه پذیرفتند این شایستگی ایشان را می­رساند و این شایسته­ترین نحوه دموکراسی است که می­گوید ایشان مسئول جلسه است.

نمونه آن مجلس خبرگان قانون اساسی بود که ریاست مجلس خبرگان مرحوم آیت­ا... منتظری، ریاست را به ایشان واگذار نمود و خودش در کنارش نشست.) حیاتش مملو از عشق و شور و ناله­هایی درفراق امام زمان می­زد بود، شوخی نبود، از ته دل نعره می­زد که ما هم مثل او شده بودیم اما حالا ما نمی­توانیم.

*در مورد چگونگی فوت ایشان هم اگر می­شود توضیح دهید.

شبی که ایشان تصادف کردند من خانه ایشان بودم. من و حاج حیدری و حاج اصغر مکارم و حاج اسماعیل برادرم و چند تا از بچه­های دیگر که الآن حضور ذهن ندارم. خواب دیدم که در صحنه پیکار فلسطین با اسراییل بودیم. چند تا بچه­های فلسطینی را گرفته بودند و موهاشان را می­کشیدند و با کارد سرشان را می­بریدند. من آمدم حمله کنم، ولی افتادم زمین و بی­هوش شدم.  وقتی به هوش آمدم در خانه یکی از دوستان آب به صورتم می­زنند و به هوش آمدم.

حاج پیروی نیز که از اعضای انجمن امور دینی بود هم خواب می­بیند که در منطقه قائمیه شتری را از دهانش خون می­آید و این آیه قرآن را می­خوانند: یا ایتها النفس المطئمنه ... در همان نقطه­ای که تصادف واقع شده بود. دوستان دیگر هم خواب­هایی از این دست می­بینند. و جالب این که همه بچه­ها گرفته بودند و نگرانی خاصی داشتیم. همه دمغ بودیم و ناراحت بودیم و بگو بخند نداشتیم. این مهم است که ما همیشه شاد بودیم. ولی آن شب، شب استثنایی بود. صبح که شد به من زنگ زدند که این اتفاق افتاده است چون ماشین نداشتم با ماشین هوشنگ حاتمی (کارمند بانک) سر صحنه رفتیم آن چه که نباید می­دیدم، دیدم.

صحنه­ ای که در خواب هم باورش سخت بود. صحنه ­ای که گمان نمی­کردم یک وقت چنین صحنه­ ای ببینم و زنده بمانم. متاسفانه دیدم. بی­هوش شدم. حدود سید حسین به هوش آمدم و دیدم که مردم بین سید حسین و شاپور بر سر زنان و گریه­کنان در وسط جاده می­دویدند. وقتی رسیدیم بیمارستان، بیمارستان مملو از جمعیت بود. خیلی شلوغ بود. همان روز جنازه ­ها را دفن کردند. و ما متوجه نبودیم به خاطر شدت مصیبت نمی­توانسیتم راه برویم و کمرمان شکسته بود و تا چند روز نمی­توانستم حتی کمر راست کنم.

صبح جمعه که رفتم سر مزار تازه متوجه شدم که کجا دفن شده است همان جایی که می­گفت خوش به حال کسی که این جا دفن شود. شهر یکپارچه در تشیع شرکت کردند و غوغایی بود.

چند تن از رانندگان جاده در مراسم به ما گفتند که ما دیدیم که دو تا ماشین بنز دولتی که بی­سیم داشتند دائم در جاده می­رفتند جلو و می­آمدند عقب و ما وقتی رسیدیم سر صحنه متوجه شدیم که یک ماشین را به شکل عمدی در وسط جاده متوقف کرده­اند به نحوی که لاستیک چپ ماشین سمت چپ وسط جاده بود. شب وانت را آن جا نگه دارند به بهانه این که خراب است. شب بود. ظاهر کار این بود که این­ها ندیده­اند و به عقب وانت زده­اند که متاسفانه این حادثه پیش می­آید و مردم می­رسند و شیشه عقب ماشین را می­شکند و مادر و خواهر و برادر کوچک ایشان را که عقب نشسته بودند از ماشین خارج می­کنند و کنار جاده می­گذارند. علی را هم بیرون می­آورند. موقع آقا رضا که می­شود درب چپیده بوده و نمی­توانستند باز کنند. کمک راننده­ای به نام خداد کشاورز مرد با غیرت و با شهامتی که متوجه نشت بنزین نبوده و وقتی کبریت می­کشد که ببیند راه چاره چیست انفجار رخ می­دهد و هم خودش و هم آقا رضا در آتش می­سوزند. مادرش سالم، شاهد صحنه بوده وقتی انفجار رخ می­دهد سکته می­کند و در دم جان می­سپارد. علی­رضا که جلو نشسته بوده هم فوت کرده بود. خواهر و برادرش هم زخمی بودند.

شدت مصیبت بر من چنان بود که تا مدتی حافظه­ام را از دست دادم. و نزدیک­ترین همسایه را نمی­شناختم. من هنوز وقتی به یاد آن صحنه می­افتم برایم دردناک است.

شهید دانشجو خیلی با مرحوم باقری­نژاد رفیق بود و حساسیت زیادی داشت روی این قضیه. و در مراسم ایشان سنگ تمام گذاشت.

دهم یا پانزدهم رحلت آقا رضا بود یک ظهری ساعت 3 آمد در خانه ما و گفت دیشب خواب دیدم آقا رضا بهم گفت کباب دلم می­خواد. و این یعنی این که احتمالاً تکه­ای از بدن ایشان دفن نشده است. بیا برویم قائمیه. رفتیم و پس از مدتی جستجو زیر پدال گاز ماشین یک چیزی دیدم بیرونش آوردم دیدم گوشت پشت پای ایشان است. باید گفت آقا رضا بعد از انفجار تکه تکه شده بود و پیکرش را با بیل جمع کردند و درون گونی ریختند.

این که چرا ساواک این کار را کرد بر ما نامعلوم است اما شاید یکی فعالیت ایشان بود که بدون آتو دادن کارش را انجام می­داد در حالی که بعضی­ها یک دهم ایشان هم کار نکرده بودند ولی به چند سال زندان محکوم می­شدند.

نمونه آن برادرش آقای حاج محمدباقر باقری­نژاد که من فکر نمی­کنم به اندازه ایشان کار کرده باشد. ولی ساواک ایشان را گرفت و 3 سال یک جا محکوم شد. ولی ایشان کار خودش راتحت همان پوشش انجمن امور دینی  انجام می­داد.

البته باید گفت بعید هم نیست کار بعضی گروه­ها باشد. چون رفتار مشابهی بعدش داشتیم. مثلباً که یکی از دوستان را چپی­های کمونیست دزدیدند و بردند در بیابان­های اطراف سیف­آباد به حال مرگ کتک زدند و در حالی که فکر می­کردند مرده رهایش  می­کنند ولی خب زنده می­ماند. (امرا.. مختاری) مشابه این مورد را با بعضی از بچه­ها داشتیم. باید گفت که آن زمان غیر کمونیست­ها کس دیگری نبود.

*بنیاد شهید ایشان را به عنوان شهید می­شناسد؟

تا کنون نخواسته­ایم مطرح شود. اما باید گفت که غیر از شهادت هم حقش نبود. بعد از انقلاب هم به احترام ایشان شهدای انقلاب و شهدای جنگ در کنارشان دفن می­شوند. آگهی و سنگ قبر ایشان هم داستان دارد. در مورد آگهی، یک آگهی برای چهلم طراحی شده بود. برای چاپ بردیم چاپخانه شیراز. چاپخانه گفت باید بدهیم پلیس تایید کند. ما رفتیم مقر پلیس روی همه آگهی خط کشیده بود. حتی آیه فضل ا.. المجاهدین. ما هم ناراحت شدیم. آمدیم به چاپخانه گفتیم شما چاپ کن ما پول بیشتری می­دهیم. گفت باشه می­زنم برای رضای خدا ولی شما نگویید که کار ماست. این چاپ و در کازرون و نورآباد هم توزیع شد.  

نویسنده: محمدمهدی اسدزاده
مطالب مرتبط :
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۵
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۰۳ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۳
0
0
این چه وضعی است؟ اقلا مرتبش کنید و سئوال و جواب را تفکیک کنید
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۶
1
0
حسن حاتمي را به رگبار بسته است
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۰۷
0
0
واقعا متاسفم که هنوز کسانی هستند که با سواستفاده از خون شهدا و سرکوب دیگران قصد دارند پله های ترقی را بپیمایند.اینقدر روح آن عزیز مرحوم را آزرده نکنید.یقینا اگر آن مرد بزرگوار زنده بود در مورد افرادی که با عقاید او مخالف بودند اینگونه سخن نمی گفت.باشد که به جای استفاده ابزاری ، رفتار و کردار نیکوی ایشان را الگوی خود قرار دهیم.
ناشناس
|
Romania
|
۲۰:۱۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
1
1
بسمه تعالی
بعضی وقتها آدم می تواند دروغها و نارواها را تحمل کند ، اما خاطره ای که جناب آقای محمد مهدی اسدزاده ذکر کرده اند،بیانگر این است که ایشان چقدر بی انصاف هستند.
اینجانب به شرح ذیل حقایق 48 سال پیش را می نویسم:
1-مرحوم باقری نژاد در شب وفاتشان از تهران تا جاده کازرون یک سره آمده بود و ایشان پشت فرمان خوابش برده بود که منجر به تصادف گردید
2- خاکستر بدن سوخته مرحوم باقری نژاد در چادر ماشین آقای هوشنگ حاتمی ریخته شد که همان هم کفن ایشان شد ، نه گونی
3-چهل روز عزای عمومی برای ایشان دروغ محض است
4- اکثر بازاریهای کازرون ایشان را نمی شناختند
5- مرحوم باقری نژاد مردی مذهبی بود و بیشتر با بهاییت مبارزه می کرد و اهل سیاست نبود
6- آقای حسن حاتمی و برادر ایشان هوشنگ حاتمی روز بعد از حادثه برای آن مرحوم در مسجد امام زمان ختم برای آن مرحوم گرفتند
7- مشخص نیست که آقای اسدزاده در چه زمانی زندگی می کنند ، 50 سال یا 100 سال پیش .پیشنهاد می کنم به نیروگاه اتمی بوشر بروند و ببینند همین کمونیستهای روسی در کنار مهندسان ایرانی مشغول کار هستند و یا در مخابرات مهندسان چینی کمونیست با مهندسین مخابرات ایرانی در حال انجام پروژه های ملی می باشند.

حالا این موضوع ها را مطرح می کنید که چه بشود و می خواهید به کجا برسید و هدفتان چیست؟ در خاتمه اگر بخواهی نانی در سفره خود بگذاری سعی کنید نانی حلال و از راه درست انتخاب کنید و روح آن مرحوم را عذاب ندهید.تا آنجا که خانواده اش را می شناسم رازی نیستند که شماها برای سودجویی خودتان آنهم بعد از 48 سال با روح آن مرحوم بازی کنید.
والسلام
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۶:۰۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۷
نظر شما بيانگر اين است كه شما بدون دقت درباره مطالب ديگران اظهارنظر مي كنيد.
1- اين متن مصاحبه با جناب آقاي حسين مختاري از مبارزان انقلابي كازرون است و آقاي مهدي اسدزاده فقط مصاحبه گر بوده است. پس اگر شما حرفي براي گفتن داريد بايد مخاطب خودتان را آقاي مختاري قرار بدهيد نه آقاي اسدزاده!
2- آقاي حسين مختاري علاوه بر اينكه رابطه بسيار نزديكي با مرحوم باقري نژاد داشت شوهر خواهر وي نيز مي باشد.
3- آقاي مختاري با شهامت حرفهايش را زده است خوب است شما هم اگر نظري داريد با شهامت نامتان را بنويسيد و الا به صورت ناشناس ادعاهاي پوچ تاريخي مطرح كردن هيچ ارزشي ندارد.
4- مثلا شما از كجا فهميدي كه مرحوم باقري نژاد پشت فرمان خوابش برده بود؟! درون ماشين بودي؟ آقاي مختاري لااقل اگر حرفي مي زند با خواهر وي كه در اين حادثه حضور داشته ازدواج كرده است.
5- وقتي شما مدعي مي شويد كه حسن حاتمي علي رغم آنكه مرحوم باقري نژاد با او و عقايدش مبارزه مي كرده براي وي در مسجد امام زمان ختم مي گيرد! پس به طريق اولي دوستان او كه تعدادشان خيلي زياد بوده است مي بايست برايش مجلس ختم بگيرند پس طبق ادعاي شما 40 روز مجلس گرفتن براي وي بعيد نيست.
6- و...
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۱/۳۱
اذان صبح
۰۵:۰۸:۲۲
طلوع افتاب
۰۶:۳۲:۰۲
اذان ظهر
۱۳:۰۲:۵۳
غروب آفتاب
۱۹:۳۲:۵۸
اذان مغرب
۱۹:۴۹:۲۹