صحبت کردن در جمع علما بهطور طبیعی سخت است ولی برای من اینگونه نیست. برای اینکه ما پای منبرها بزرگ شدیم و با روحانیون و علما همسفره بودیم و پای درس آنها نشستیم.
آنچه که بنده و امثال بنده مطرح میکنیم که از جای دیگر نیامده است. هرآنچه که در مکتب درس علماء یاد گرفتیم را بازگو میکنیم و چیز جدیدی نمیگوییم که این بحث باشد که اساساً نظریهای مطرح بشود. و بعد ببینیم که این نظریه آیا جای گفتن دارد یا ندارد؟ مگر یک نظریه جدیدی داده شده است که یک فردی از من میپرسد تو چقدر تحصیلات داری؟ کجا درس خواندی؟ چه کتابهایی نوشتی؟ خوب اگر من کتاب هم مینوشتم همین سؤال باقی بود که چرا کتاب نوشتی؟ کجا درس خواندهای که کتاب مینویسی؟ اصلاً موضوع این نیست. مگر نظریه جدیدی آمده، مگر اندیشه دیگری آمده که این بحث را بکنیم که اصلاً چرا بگیم؟ چه کسی باید بگوید؟ چه وقت باید بگوید؟ اگر چنین چیزی است بحث دیگری است. ولی اصلاً چنین چیزی نیست.
نه جایی حرف زدیم، نه مصاحبهای کردیم و نه حتی فیلمش را پخش کردیم. سایتها شروع کردند به نوشتن. از همان اول دروغ نوشتند که در آنجا اعتراض و داد و بیداد کردند ولی همه اینها دروغ بود. کسی اعتراض نکرد. آنجا دو سه نفر از آقایان سؤال کردند. یکی از آقایان که از طرفداران پروپاقرص آقای دکتر احمدینژاد و آدم شریف و متدین و باسوادی بود بلند شد و گفت آقای مشایی حالا شما این حرف را زدید. من یادداشت کردم بحثی هم ندارم ولی شما یک سال سکوت کن. چون اینها متمرکز شدهاند و میخواهند از شما یک چیزی بگیرند. و گفت: شما با حرفهایت برای دولت احمدینژاد و شخص احمدینژاد هزینه درست میکنی. و این چیزهایی که میگویی هزینهساز است.
*داستان جن کرمانی
یکی دیگر از آقایان هم بلند شد و با احساسات گفت که آقایان علما! این آقا حرف ما را میزند. و در آن جمع غیر از این دو نفر کسی حرفی نزد. بقیه هم که سؤال داشتند سؤالشان را مطرح کردند. سؤالها هم عمدتاً همینها بودند. و دوسه تا هم که برادر عزیزمان اضافه کرد. و من هم اگر برسم دوسه تا اضافه میکنم. ما در تمام عمرمان دو بار رفتیم هندوستان و آن دو دفعه هم مأموریت اداری رفتیم و اسنادش هم هست. و حالا بعضیها میگویند من هفتگی میروم هندوستان یا ماهانه یا سالانه و... حالا چرا هندوستان مگر هندوستان چی دارد؟ لابد همان مرتاضهاست دیگه؟!
اتفآقا یکی گفت که از جن کرمانی بگو، گفتم ببخشید من مازندرانیام، کرمانی را برو از اهلش بپرس. من دو بار هندوستان رفتم. یک بار با احمدینژاد که جلسه رسمی بود و یک بار هم رفتم در سمینار یک ایرانی که از قدیم آنجا بود شرکت کردم و با اساتید زبان فارسی و انجمن دوستی ایران و هند جلسه داشتیم و من که آن موقع رفتم معاون رئیس جمهور بودم و پاس ما را وزارت خارجه میدهد و من که بدون اجازه رئیس جمهور نمیتوانم سفر بروم چه برسد به سفر خارج از کشور. باید رئیس جمهور موافقت کند و وزارت خارجه باید تأیید کند. اینها را برای این میگویم که اگر فردا گفتند مثلاً رفته سریلانکا شما مکانیزم را بدانید. ما بدون محافظ که نمیتوانیم سفر برویم. محافظ همراه ماست. و با ماشین میآیند پای پلکان هواپیما، ما را سوار میکنند و میبرند سفارت. من که نمیتوانم به سفیر بگویم آقای سفیر اجازه بدهید من بروم قدم بزنم! طبق برنامه ملآقاتها باید انجام بدهیم و هر برنامهای هم که هست را سفیر طراحی میکند. من که نمیتوانم در هر کشوری که بروم خودم برنامه بگذارم. سفیر ما را میبرد و هر برنامهای هست را اجرا میکنیم و برمیگردیم.
اصلاً این موضوع به کنار، وقتی این که در سایتها میگویند فلانی به محافظین گفت ماشین را نگه دارید، بعد رفت لای درختان و بعد از مدتی برگشت و حالش دگرگون شده بود. در حالی که من اصلاً در عمرم حالم دگرگون نشده. (خنده حضار) حالا گیریم که حالش دگرگون شده بعدش چی؟ بعد مشایی گفته من حضرت امام عصر را زیارت کردم. مگر حضرت امام عصر لای درختان است؟ من اول که این چیزها را شنیدم خندهام گرفت و گفتم الحمدلله رب العالمین که این دم خروس را نشان میدهد. چون آدمی که این حرفها را میزند همه مخاطبین میبینند که واقعاً این افرادی که این حرفها را میزنند منطق ندارند که رفتند سراغ این حرفها و اینها را کسی نباید باور کند.
*دروغهای بزرگ با جزئیات میگویند
یکی از دوستان از مجلس آمد (ولی خودش نماینده نبود) گفت فلان نماینده از من سؤال کرد و گفت این قضیه مرتاض چهارصدساله چیست؟ راست است؟ من واقعاً تعجب کردم. گفتم جامعه اسلامی انقلابی که داعیه مبارزه با شرق و غرب را دارد و نظام غربی و شرقی را زیر سؤال برده است، نماینده مجلس هم تردید دارد و میگوید این مرتاض چهارصدساله ماجرایش چیست؟ اصلاً مگر میشود کسی 400ساله شود؟ آنها برای این که خبرها را تأثیرگذار بکنند میگویند دوجور باید دروغ گفت که اثر کند: یکی این که باید دروغ بزرگ گفت، این حرف گوبلز است (رئیس تبلیغات نازیسم). دوم این که دروغ را با جزئیات بگویید. یعنی آنقدر جزئی بگویید که هرکس خبر را میخواند باور کند. بعد هم در خبرها نوشتهاند جالب این است که آن آقای مرتاض 400ساله از ایران فقط یک نفر را به حضور میپذیرد. من اولش فکر میکردم که اینها جوک است ولی بعد دیدم که نه؛ بعضی آمدند به ما گفتند که این قضیه لابهلای درختان چیست؟
حتی یکی از آقایان وزرا به من گفت که ما در جلسهای خدمت مقام معظم رهبری نشسته بودیم یکی آمد گفت که یک همچنین ماجرایی است و ایشان در ماشین حالش به هم خورده است و گفته به من الهاماتی شده است. که آقا فرمودند که آقا این حرفها درست نیست.
*قصه مرتاض 400ساله دروغ است
ما دو بار بیشتر هند نرفتیم. یک بار با احمدینژاد رفتیم و یک بار هم با یک هیأت رفتیم. ما که تنهایی سفر نمیکنیم. بعد هم آنجا با نخستوزیر و رئیسجمهور آنجا ملآقات کردیم و همچنین با وزیر فرهنگ آنها و نیز با انجمن دوستی در سمینار شرکت کردیم. دو جا هم در این سمینارها سخنرانی کردیم و با اساتید زبان فارسی که از قدیمالایام آنجا هستند دیدار کردیم. من که ملاقاتی با مرتاض 400ساله نداشتم و فکر میکنم اصلاً مرتاض 400ساله یک قصه است و یک دروغ است. اصلاً مرتاض 400ساله کیست؟ من فکر کردم آنهایی که میگویند این سفر میکند یک پروژه است که هفته بعد بگویند این طیالارض میکند. لابد با طیالارض میرود. البته از این بدتر هم گفتهاند. شخصی آمده خدمت دکتر احمدینژاد گفته که فلان شخصیت بسیار ارزشمند گفته که میگویند مشایی احمدینژاد را سحر کرده است. برای من عجیب است که جامعه ما چگونه ظرفیت دارد که این حرفها را بپذیرد. من یک روز خدمت حضرت آیتالله خزعلی عرض کردم گفتم حاج آقا ما تا بحال جبهه دین، دیانت، تفکر شیعی، تفکر اسلامی، طرف ایمان، طرف خدا، طرف مقابل را به سحر متهم کرده است؟ برعکس این بوده است. این طرف شیطان و طرف باطل است که طرف من را متهم به سحر میکند. چرا اینطوری است؟ دلیلش روشن است چون کسی که میگوید فلانی ساحر است قصدش این است که بگوید اصلاً گوش نده، ببین، نرو وگرنه اگر آدم حق باشد که اینگونه نیست. بله ما میدانیم که کومونیزم باطل است، میدانیم مکتب اگزستانسیالیزم باطل است، میدانیم اومانیزم غربی باطل است، میدانیم لیبرالیزم باطل است ولی نمیگوییم که نروید چون سحر میشوید. برعکس تریبون در اختیار آنها میگذاریم.
*جبهه باطل جبهه حق را متهم به سحر و جادو میکند
من بارها در تریبونهای مختلف در داخل و خارج و در خیلی از دانشگاههای دنیا گفتهام. هر جایی کرسی دایر بشود بیایید بحث کنیم. نظام مدیریتی دینی ما و هرنوع نظام مدیریتی ما آماده بحث هستیم. الآن هم میگویم. جبهه حق، حق ندارد بیاید راه را ببرد. چون یک سری آدمهایی که آن طرف خط ایستادهاند، شما خط را قطع کنید و بحث و گفت و گو را قطع کنید آنها همانطور بهحالشان میمانند. باید به آنها فرصت بدهی تا ببینی حق چیست و باطل چیست و حضرت آیتالله خزعلی هم تأیید فرمودند. مشایی باطل است؟ خوب بیایید بحث کنیم. اگر تو حق هستی چرا میگویی این سحر میکند؟ تو که حق نداری این را بگویی. تو باید بیایی بشنوی که مشایی چه میگوید؟ دین ما در برابر سحر مگر شکست خورده است؟ یعنی ما در برابر سحر ناتوانیم؟ قدرت نداریم؟ نور خدا در سحر هضم میشود؟ این چه منطقی است؟ اگر وقت کردیم من دلیلش را میگویم. اصلاً این منطق باطل است. جبهه باطل جبهه حق را متهم به سحر و جادو میکند. پیامبران به سحر و جادو متهم بودند. اولیاء و اوصیا متهم به سحر و جادو بودند. چون اصلاً مردم نروند پیش اینها.
*اندیشه دینی از اساس برای حکومت است
من آنجا از پیامبران مختلف اسم بردم ولی همه حضرت نوح را میگویند. در مورد حضرت نوح و بحثی که مطرح شد و بحثهای دیگری که مطرح شد و سؤال نشد و من اضافه میکنم راجع به انسان و خدا، و بعضی بحثهای دیگر. من دو سه دقیقه مطلبی را خدمت شما عرض میکنم بعد میگویم که این بحث چیه، من چه گفتم؟ و چرا لازم است که این را بگوییم؟ و چه کسی باید این را بگوید؟ امام(ره) وقتی رهبری انقلاب را بر عهده گرفت میدانست که بر عهده داشتن رهبری سیاسی یک جامعه و مدیریت یک جامعه یعنی پذیرش همه مسئولیتهای آن جامعه. فکر میکنید همه کس میتوانست اعلامیه بنویسد و بگوید مردم بریزید توی خیابان؟ این کارها شجاعت و جسارت میخواهد. پای خون مردم در میان است. پای جون مردم در میان است. یک اعلامیه در پاریس بنویسی که مردم برزید به خیابان تظاهرات کنید و بیان حضرت امام، خیلیها نمیتوانستند این کار را بکنند. ایشان مسئولیت را پذیرفته. برای این که باور عمیق دارد که اندیشه دینی از اساس برای حکومت است. اندیشه دینی از اساس آمده است تا حکومت را مستقر کند. همه انبیاء و اولیاء مأموریتشان این بود که بیایند حکومت را برپا کنند. البته شاید همه نباشند، چون برخی از پیامبران آمدهاند که برای خانوادههایشان بودهاند. بعضیها برای خودشان بودهاند. و روی آنها بحثی نداریم ولی شاید همه مأموریت نداشتند. ولی حداقل پیامبران اولوالعزم که دارای رسالت بودند (همه انبیاء که رسول نبودند) مأموریت داشتند به نسبت جوامعشان. اولوالعزمها اندیشههایشان جهانی بود و دعوتشان هم جهانی بود. معنایش این است که آنها میخواستند جامعه جهانی بر اساس اندیشههای الهی را برپا کنند. این اتفاقات در تاریخ افتاده یا نه؟ دلیل این که این بحث چرا امروز ضروری است این است که بعد از حاکمیت کلیسا و ضربهای که کلیسا به حوزه اندیشه الهی زد و با عملکرد جاهلانه، با دکانداری و با منفعتطلبی رهبران کلیسا کار به جایی رسید که یک فشار عمیق در درون جامعه شکل گرفت برای فرار از نظام حاکمیت کلیسا. یک دین غیردانشبنیان، یک اندیشه غیرمنطقی و ناصواب که در دایره عقله انطباق عقلی، کلامی و فلسفی ندارد. ظرفیت توجیه تفکر انسان را ندارد. بعد هم به همین دلیل میافتد و در برابر علم میایستد و تقابل بین دین و علم شکل میگیرد. در حالی که علم با دین تقابل ندارد. ولی او با یک تعریف غلط از دین در برابر علم میایستد، و معلوم است که محکوم به شکست است و بعد هم رنسانس شکل میگیرد. بعد یواشیواش میروند به این سمت که بهطور کلی این اندیشه را جایگزین بکنند که دین با همه لوازمش یک مسأله شخصی است و جنبه معنوی دارد و مربوط است به نفسانیات و درون انسان و ربطی به دیگران ندارد. هرکس میتواند هرطور که بخواهد فکر کند. در این شرایط در عرصه حکومت سکولار مطرح میشود، در عرصه اقتصاد لیبرال مطرح میشود و همینطور مسائل دیگر.
*انقلاب اسلامی یک زلزله 8 ریشتری بود
آنها رفتهاند سراغ این که دین کارکرد اجتماعی به این معنا که وارد سیاست بشود و مدل و الگوی یک نظام همهجانبه مدیریتی بشود ندارد. این چند صدسال است که در غرب مطرح است و پذیرش فراوانی هم در دنیا پیدا کرده است. بسیاری از نظامهای سیاسی امروز حتی در سرزمینهای اسلامی هم از همین الگو تبعیت میکنند. چرا راه دور برویم در همین کشور قبل از دولت نهم مدعیان مدیریت جامعه اسلامی همینها را میگفتند. یعنی آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که دین یک مسأله شخصی انسانهاست. این را هم نوشتند و هم گفتند. عزیزان من انقلاب اسلامی یک زمینلرزه 8ریشتری بود در حوزه اندیشه و تفکر و بعد در اقتصاد و عدالت. برای این که مکتبی را عرضه میکند که این مکتب میتواند انسان و جهان را اداره کند و نجات ببخشد.
فروپاشی نظام کمونیسم، بنبست نظام غربی، انحطاط اخلاقی در جهان غرب و مسائلی از این دست همه محصول نگاههای غیرالهی به انسان است. اینها به دنبال این هستند که بگویند دین کارکرد سیاسی ندارد. خیلی از اینها اصلاً کارکرد سیاسی دین در تاریخ را منکر میشوند. برخی از اینها کارکرد سیاسی دین در تاریخ را منکر نمیشوند بلکه بدتر از انکار چنان وانمود میکنند که هرگاه که دین در عرصه سیاست ورود پیدا کرد همان وقت جامعه به انحطاط رفته است. البته سند و مدرک هم کم ندارند. برای این که در تاریخ مدیریتهای دینی که همه سالم نبودند. بعد از پیامبر بزرگوار اسلام مدیریت دست کی بود؟ بعداً آمد در حدود چند ماه کمتر از 5سال دست مولا امیرالمؤمنین علی(ع) دادند؟ آیا شرایط را فراهم کردند که علی(ع) آنچنان که میخواهد مدیریت بکند؟ بعدش هم که دیدید چه شد و تا الآن در این دوران به نام پیامبر حکومت کردند، اما ای کاش که اینها ادعای دین نمیکردند. در خیلی از جوامع دیگر هم خیلیها ادعای دین کردند اما بر مردم حکومت کردند و فاسد و منفعتطلب بودند.
همین سریال حضرت یوسف را که دیدید. به نام دین حکومت میکردند. اینها با سوءاستفاده از اتفاقات تاریخی این حکم را سالیان سال است که میخواهند جا بیاندازند که اساساً دین ظرفیت ورود به سیاست ندارد، مدیریت جامع دینی اصلاً شدنی نیست و توجیهشان این است که ببینید حضرت عیسی(ع) آمد چه کار کرد؟ حضرت موسی آمد چه کار کرد؟ بقیه چه کار کردند؟ بحث ما در مقابل این است. ما میگوییم مدیریت الهی آنچنان که هست در تاریخ مستقر نشده است. چون ما معتقد هستیم که نظام دینی واقعی، حقیقی، الهی، بر مبنای اندیشههای منطقی و عقلی، با اسناد به منابع اصیل باید در اختیار انسانهای کامل باشد. این اتفاق نیفتاده است.
*نسبت دادن یک تاریخ خراب به پیامبران ظلم بزرگ به آنان است
من مثال زدم گفتم این که یک تاریخ خراب رو به پیامبران نسبت بدهیم بزرگترین ظلم به پیغمبران است. مثلاً میگوییم تاریخ که این همه خرابی دارد پیامبران آمدند و کارهایشان را انجام دادند همان چیزی که میخواستند انجام شده و حاصلش این است. خوب اگر این است پس نظام دینی به چه درد میخورد؟ برعکس است ما باید فریاد بزنیم در عالم که حضرت عیسی کجا مدیریت کرده؟ کی مدیریت کرده؟ حضرت عیسی 33سال پیامبر بوده. در این 33سال آیا مدیر هم بوده؟ چی دستش بوده؟ آیا اقتصاد در اختیار حضرت عیسی بوده. آیا سیاست در اختیار حضرت عیسی بوده؟ آیا اجتماع و فرهنگ در اختیار حضرت عیسی بوده؟ حضرت عیسی که پیوسته تحت فشار و تعقیب بوده است. بعد از سی و سه سال هم رفتند بکشنش. مسیحیا میگن او را به صلیب کشیدند، ما براساس فرمایش خداوند در قرآن که میفرماید: «و لاکن شبه لهم» معتقد هستیم که یک نفر دیگر جای حضرت عیسی به صلیب کشیده شده و حضرت عیسی رفته در آسمانها. فرقی نمیکند. رفتهاند حضرت عیسی را بکشند. نتیجه این است که دسترسی مردم به حضرت عیسی از بین رفته. حضرت عیسی در جامعه دیگر نیست. مدیریت او وجود ندارد. من عرض کردم چرا به نام حضرت عیسی بنویسیم؟ اگر حضرت عیسی بود و مدیریت میکرد آن هم مدیریت جامع که فقط مال پیغمبران است و کس دیگری حق ندارد بگوید من مدیر جامع هستم و مال انسان کامل است. وضع اینگونه بود. ما باید از ساحت قدس ائمه و پیامبران اینها را پاک کنیم. اینها دروغ است. اگر ما فکر کنیم که حضرت امام موسی کاظم(ع) که سالیان سال زندان بودند. مگر امام آمدند که زندان باشند؟ برخی از ائمه ما در جوانی امام شدند، هنوز میانسال نشده شهید شدند. چرا؟ چون نگذاشتند. اما شما فرض کنید آنها حضرت عیسی را نمیکشتند چه میشد؟ آیا حضرت عیسی سی و سهسالگی میرفت آنطرف؟ نه خیر میماند. میتوانست 300سال باشد. که در این 300 سال نه فقط زنده است؛ بلکه یک مدبر جامع است که کار دستش است، اقتصاد دستش است، سیاست دستش است. جامعه چه میشد؟ اگر حضرت موسی 500سال پیغمبر میبود که کار دستش بود آنگاه جامعه چه میشد؟ بعد آنجا من مثال زدم و گفتم شما یک وقت شک نکنند که 350سال و 500سال را من همینجوری میگویم، نه خیر این یک چیز طبیعی است. در قرآن آمده است: و لقد ارسلنا نوحاً علی قومه فلبس فیهم الفه الا خمسین عاما فاخذهم الطوفان. پیغمبر یک سنی داشته، مبعوث شده، از زمان مبعوث بودن تا طوفان 950سال مردم را دعوت کرده بعد تازه طوفان آمده و در روایات تا 2500سال هم برای سن حضرت نوح گفتهاند. اصلاً من راجع به حضرت نوح بحث نکرده بودم. بحث من این بود. حداقل دیگه قرآن وقتی میگه 950سال نمیتوانیم بگوییم که حدیث جعلی است. همین 950سال را هم بپذیریم بس میشود. حضرت نوح هم همینطور بوده است. مگر حضرت نوح در این 950سال که مردم را دعوت کرد اوضاع اقتصاد و سیاست و مدیریت جهان مگر دست حضرت نوح بوده است که به حساب حضرت نوح میگذاریم.
*اگر قبول کنیم حضرت نوح 950 سال مدیریت کرده، به انبیا توهین کرده ایم
این توهین به انبیاء است که ما قبول کنیم که حضرت نوح 950سال مدیریت کرد و محصول مدیریت او این بوده است که در آخر چند نفر اندک سوار کشتی شدند. الان اگر بروی در خیابان یک زن اگر روسریاش کمی عقب باشد میآیند داد میزنند که آقای وزیر ارشاد تو چه کار میکنی؟ آقای رئیس جمهوری چه کار میکنی تو؟ فرماندار، شهردار، بخشدار چه کار میکنید؟ شما چه کار میکنید که وضع حجاب اینطوری است. شما دارید از مدیر جامعه میخواهید. این که میگویید این نتیجه مدیریت شماست اشکال داره. آیا شما همین سؤال را هم از پیغمبران میکنید؟ اگر معتقد به مدیریت پیغمبران باشید که باید سؤال کنید 23سال پیغمبر چه سختیها و رنجهایی کشیده، در حجةالوداع مؤمنین همراهش بودند، باز میترسید جانشینش را معرفی کند. از خودم که نمیگویم از شما (خطاب به حضار) شنیدم. اگر نیست بگویید نیست. این ایه قرآن است: و الله یعصمک من الناس و ان لم تفعل فما بلغت رسالتک. حال اگر بگوییم همه مسائل دست پیغمبر بوده است به خدا نبوده است. آن همه توطئه شده که خیلیهایش را ننوشتهاند. چرا پیغمبر سخت است. وگرنه پیغمبری که از جان و مال و آبرو که نمیترسد. او انسان خالص است.
*اگر می گذاشتند جامعه ما الان چیز دیگری بود
آنوقتی که پیامبر در بستر بیماری است و عدهای رفتهاند ملآقاتشان فرمود قلم و دوات بیاورید (اینها نظریه نیست من از شما شنیدم) آقایان علما، آقایان طلّاب قلم و دوات را برای چه میخواست؟ این را علمای برجسته ما نوشتهاند که پیغمبر بزرگوار اسلام قلم و دوات را برای چه میخواست؟ برای این که دریافته بود که آن حرفها که در غدیر خم زده ظاهراً دارد در جامعه حذف میشود و میترسد که اگر از دنیا برود آن معرفی امیرالمؤمنین در جایش اثر نکند. برادران بزرگوار پیغمبر وقتی رحلت فرمود علمای ما، مورخین مؤمن ما نوشتهاند چند نفر بالای جسد پیغمبر بودهاند، بیشتر از 10نفر کسی نوشته است؟ بقیه کجا بودند؟ نخبگاناند، سقیفه عوام عندالعیال یا در بازار؛ غیر از این است؟ همانهایی که از آن روز اول ایمان نیاورده بودند ولی تسلیم نفوذ پیغمبر شده بودند آمدند تو سیستم و خودشان را آوردند تا لحظه آخر و آن بلا را بر سر بشریت آوردند. اینها را باید به حساب پیغمبر بگذاریم؟ به خدا گناه است. آن چه پیغمبر میخواست به خدا چیز دیگر بود. یعنی پیغمر طوری مدیریت کرد که باید امام حسین(ع) غیر از آن همه بلا که بر سر علی رفت نتواند ادامه خط پدرش را بدهد و تسلیم بشود. (تسلیم به معنای ظاهری را عرض میکنم.) یا آن بلا بر سر امام حسین(ع) بیاید. اینها را نباید به حساب پیغمبر بگذاریم. این حرف من الان هم هست.
جمهوری اسلامی 30سال است که بر مسند قدرت نشسته است. مدیریت جامعه دستش است. به خدا این که الآن دست ما، دست رهبر معظم انقلاب مدیریت هست همین قدرش هم دست پیغمبران نبوده است. من نمیدانم حضرت سلیمان مدیریت داشته یا نه ولی بقیه را میدانیم چهطور بوده است. همین الان نابسامانیهای جامعه ما را به رهبر عزیزمان منتسب میکنید؟ این ظلم نیست؟ رهبر چه میخواهد؟ خیلی جاها چه میشود؟ نه رهبر، آقای رئیس جمهور چه میخواهد؟ میگذارند؟ چهکار میکنند؟ ما نباید اینجوری فکر کنیم. ما در برابر مدعیان راهبری انسانها در دنیا که میگویند قبله آدمها غرب است داریم داد میزنیم. کسی گفته قبله آدمها غرب است؟ قبله آدمها اندیشه پاک دینی است که در نظام جمهوری اسلامی تازه دارد تکوین میشود. اگر دشمنان ما میگذاشتند اگر جماعت میگذاشت، اگر خرافات میگذاشت، اگر حسادت و کینهها میگذاشت، اگر همه برای خدا بودیم، الآن جامعه ما چه بود؟ چیز دیگری بود. بحث روشن است.
*به پیر به پیغمبر انبیا مدیر جامعه نبودند
من گفتم اینها باید مدیر جامعه میبودند و لیکن نبودند. حالا یک نفر اصرار دارد بگوید بودند. پس بفرمایند همه مسئولیتها را بپذیرند. تاریخ میگوید نبودند. به پیر به پیغمبر نبودند. حالا چه میشود؟ من در آن سخنرانی گفتم آن آقا که میآید. آن انسان کامل که میآید به لحاظ حکمت باید نظام عادل، جامع و کامل را مستقر کند. که آن از اختیار انسانها خارج است. خدا به انسانها اختیار داده که انتخاب کنند. رفتند با هرکس که دلشان میخواست بیعت کردند. اما در دوره او دیگر نمیشود. برای این که اگر او هم نیاید این کار را نکند، آن وقت آفرینش عبس و بیهوده است و اندیشه الهی و حکمت الهی نقض میشود. بنابراین ما این همه فساد تاریخ را به خودشان نسبت میدهیم. به دور شدنشان از منطق الهی نسبت میدهیم. نه این که اینها را وارد حوزه پیغمبر بکنیم و به نام پیغمبر ثبت بکنیم. آنها به دنبال این هستند که بگویند اینها عرضه نداشتند. دین بیش از این ازش ساخته نیست. من میگویم ائمه ما کجا (امامت تکوینی را عرض نمیکنم، امامت تشریعی را هم نمیگویم، مدیریت بخشی از امامت تشریعی است) کجا این اتفاق افتاده است. امام رضا(ع) چه کار کردند؟ شما تاریخ را نگاه بکنید. ما باید بگوییم امام رضا(ع) آنچه را که میباید انجام میدادند. نگذاشتند که انجام بدهند. این بد نیست ولی بعضیها بد برداشت میکنند. فکر میکنند اگر ما این را بگوییم. خدای ناکرده حضرت رضا(ع) مأموریتش را انجام نداده است. مأموریتش را انجام نداد نه این که نخواست بلکه نگذاشتند که انجام بشود. ما باید این را بگوییم این است که نظام ما و اندیشه الهی ما را در منظر افکار جهان روشن میکند. این حرف را ما باید بزنیم که امروز مدیریت نظام جمهوری اسلامی بالاخره یک گوشهای هم دست ماست. ماها باید این را بگوییم ما مسئول هستیم به دنیا جواب بدهیم. توجه داشته باشیم که مأموریت ما ارائه اندیشههای دینی و الهی است و این غیر از آن چیزی است که محقق شده است.
*دوره اسلام گرایی تمام شده نه دین
خیلیها به من میگویند توگفتی دوره اسلام تمام شده، بلکه دوره اسلام گرایی تمام شده نه اسلام. چرا دورهاش تمام شده؟ کدام اسلام؟ من معتقدم زمانی که علی(ع) حاکمیت را به دست گرفت دوره آن اسلام تمام شده. اسلام تازه دارد شروع میشود. اسلام که همه ظرفیتهایش در دنیا محقق نشده است.
الآن در دنیا اسلام را چه کسی تبلیغ میکند؟ چه کسانی اسلام را تبلیغ میکنند؟ یکی جمهوری اسلامی ایران است که اسلام ناب را تبلیغ میکند؛ فرهنگ عمیق و انقلابی تشیّع را تبلیغ میکند. ولی آیا همه تبلیغات اسلام در دنیا این است؟ به خدا خیلی از این تبلیغات اسلامی که امروز در دنیا میشود همهاش همهاش خیانت به اسلام است. برای این که دروغی به نام اسلام تبلیغ میشود.
*مهدویت جزو اتهامات ما سالکین است
من همان هند که رفتم، رفتم جامعه اسلامی آنجا، یعنی دانشگاه اسلامی دهلی و خواستیم آنجا کرسی ایرانشناسی راه بیاندازیم. و سخنرانی کنیم، آنجا بحث داشتیم که ما یک مقدار به اینها کمک کنیم که کرسی ایرانشناسی راه بیفته. مثلاً ده هزار دلار، یا بیست هزار دلار یا از این مبالغ به آنها کمک کنیم. وقتی برگشتم یک ماه نشد که به ما خبر دادند که یک ملکی (نمیخواهم نام ببرم) از یکی از این کشورهایی که مدعیان اسلام هستند و خودشون را جلوتر از ما میدانند، رفته آنجا، 30میلیون دلار پول داده برای کتابخانه ماکجاییم، آنها کجا؟ بحث من و موضوع سخنرانی من که آنجا گفتم دوره اسلامگرایی تمام شده است موضوع سخنرانی امام زمان است. این نیست که امروز فقط یک نفر بیاید بگوید اسلام؛ این که کافی نیست، کدام اسلام؟ این که همین جور بگوییم اسلام، اسلامگرایی این انحراف است. در دنیا امروز بخش مهمی از انحراف را به نام اسلام دارند ایجاد میکنند. که خط اصیل نگاه به آن آینده زیبا و درخشان محو بشود. موضوع سخنرانی امام زمان است مگر میشود ما به امام زمان(ع) معتقد باشیم ولی به اسلام معتقد نباشیم. ولی ما میگوییم میشود به اسلام معتقد بود ولی به امام زمان معتقد نبود. میشود اسلامگرایی کرد ولی از توش امام زمان(ع) درنمیآید. سالها کردند، هزار و دویست، سیصد سال است بعد از امام زمان همین کار را دارند میکنند که آقا هم به درستی دلش سوخته برای امام زمان(ع) من ایشان را بوسیدم البته حق بود که ببوسمش ولی بیشتر به خاطر همین حرف پایانی ایشان و این دلسوختگی ایشان نسبت به ساحت قدس مهدویت جزو اتهامات ما سالکین همین است. برای اینکه خداوند به من این لطف را کرد که من دعای عهد را هر روز بعد از هر نماز صبحم حتی اگر قضا شده باشد دعای عهدم ترک نمیشود.
*در دوره شهرداری دکتر احمدی نژاد شهر پر شد از اسماء ائمه(ع)
محبت به ساحت قدس مهدوی بزرگترین نعمت خدا بر من است و بنده رفتم رادیو پیام بعد از این که اصلاحطلبان آمدند ما را از وزارت کشور بیرون کردند من رفتم صدا و سیما. خدا رحمت کند مرحوم کردان را. من دو سه ماه صدا و سیما بودم بعد به من گفتند تو بیا رادیو پیام. بعضیها در روزنامه گفتند که رادیو پیام را این راه انداخته است. درحالی که من راه نینداختم. رادیو پیام چند سال قبلتر از رفتن من هم بود. شاید در حدود 5 یا 6سال. من رفتم رادیو پیام، در رادیو پیام چه اتفاقاتی افتاد؟ برای همین برادر عزیز بگویم هیچ روزی بر رادیو پیام نرفت مگر آن که بارها و بارها از ساحت قدس مهدوی در رادیو صحبت شد. من حتی یک برنامه 4ساعته رادیو پیام در شب جمعه از ساعت 10 تا 2 شب که پرشنوندهترین برنامه آن ساعت در رادیو بود را به موضوع امام عصر(عج) اختصاص دادم در حالی که در منطق رادیو پیام موضوعی بحث کردن اصلاحات ساختار رادیو پیام است. و من ساختارشکنی کردم به رادیو ربطی نداشت اما بنده مسابقه پژوهشهای برتر مهدویت را راه اندازی کردم.
از مرکز پژوهشهای اسلامی قم حاج آقا صادقی آنجا مسئول بودند در آن زمان که مربوط است به سال 77 تا 79 در این حدودها. پژوهشهای برتر مهدویت با مؤسسه فرهنگی انتظار را با جمکران با سایر دوستان مسابقه را برگزار کردم. در رادیو پیام نه رادیو معارف. یا شهرداری که آمدیم همه یادشان رفته است شهر تهران چهطور بود قبل از شهرداری احمدینژاد و در دوره احمدینژاد چه شد؟ نام علی(ع)، نام پیامبر(ص)، نام امام صادق(ع)، نام امام زمان(عج) در تمام شهر پر شد. اینها کروکی بود؟ حوزه فرهنگی هنری که من بودم، نشستهای ویژه مهدویت همه کارهای دوره خود ماست. البته آن موقع ما را متهم کردند که اینها حجتیه هستند. تو این مملکت هرکه اسم امام زمان(عج) را میبرد یکی از توطئهها این است که بگویند حجتیه تا طرف دست بردارد ولی ما دست برنمیداریم، همه فحشها را خوردیم، باز هم میخوریم. ما عشق داریم.
*ماجرای خرید کتاب کیلویی برای فرهنگسراها
یک روز یک آقایی که اگر من اسمش را بگویم شما تعجب میکنید و میگویید دروغ است. اسم نمیبرم میترسم ولی به من گفت شما مرا اینقدر در مورد امام زمان(عج) حرف میزنید؟ گفتم مگر غیر از امام زمان(عج) دین هم داریم؟ گفت شما نباید این جور حرف بزنید. گفتم من نمیدانم شما بپذیرید، نپذیرید، من معتقدم. منهای امام زمان اصلاً دین نیست. همه چیز امام است، همه زیباییها، همه خوبیها، همه عشقها امام است. یک روز یکی دیگر آمد بغل گوشم گفت آقا این همه از امام زمان نگو؛ گفتم چه کار کنم؟ گفت یه کم هم بگو امام رضا(ع)، یه کم هم بگو امام جواد؛ گفتم عزیزم شما چرا اینطوری نگاه میکنی؟ ما وقتی میگوییم امام زمان یعنی امام حسن عسکری(ع)، یعنی امام هادی(ع)، یعنی امام جواد(ع)، یعنی امام رضا(ع) و همینطور تا آخر. امام زمان که خودش از بقیه منفصل نیست. ولی اگر فقط راجع به امام رضا(ع) حرف بزنی کسی خط رو در نمییابد، مأموریت امروز را درنمییابد، یک روز یکی از آقایان روحانیون چند تا کتاب چاپ کرده بود. (و آمده بود سازمان فرهنگی، هنری. آدم بسیار شریفی هم بود آمد چند تا کتاب رو آورد و گفت که کمک کنید. من این کارها را میکنم پول ندارم شما یک تعداد بخرید. من هم یک تعدادی را از ایشان خریدم و این از جمله کارهای ما بود که خریدیم و توزیع کردیم در فرهنگسراها در حالی که دوره قبل از ما با وانت رفته بودند از خیابان انقلاب رو به روی دانشگاه کیلویی کتاب خریده بودند برای کتابخانههای فرهنگسراها.
*چرا کار طلا نمی کنی؟ کارهای تو کار نقره و برنز است!
من به او روحانی عزیز نویسنده یک شوخی کردم. البته شوخی هم نبود واقعیت بود. گفتم حاج آقا چرا کار طلا نمیکنی؟ کتابی که نوشته بود در مورد پیغمبر بود یکی هم راجع به حضرت زهرا(س) بود و دیگری راجع به حج بود. راجع به امر به معروف و نهی از منکر بود. به او گفتم چرا کار طلا نمیکنی؟ متوجه منظورم نشد. گفتم اینها همه نقره است. برنز است. گفت یعنی چی؟ گفتم الآن دوره، دوره معرفی انسان کامل و مدیر امروز ماست. این را امروز باید معرفی کنیم. امام عصر(عج) را که معرفی کنی پیغمبر معرفی میشود. ولی خیلیها داعیه پیغمبر دارند. شماها دیدهاید که اشک میریزند برای پیغمبر. ولی اصلاً علی را نمیشناسند. طرف قنوت میگیرد یک ربع و هی برای خدا اشک میریزد «و من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتاً جاهلیه»، در مورد حجاب این ماجرا مال یک روزنامه ترکیهای است که یک خانمی خبرنگار آمد و یک مصاحبه با ما انجام داد و رفت. بعد از مدتی دیدم روزنامهها از روی سایت نوشتهاند که فلانی گفته حجاب آزاد است هرکه میخواهد داشته باشند و هرکه نمیخواهد نداشته باشد. و نیز گفتهاند که فلانی گفته شراب خوردن هم آزاد است.
البته به این جور چیزها اصلاً نباید توجه کرد و نباید باور کرد. مگر ما از کجا آمدهایم؟ ما تا حالا کجا بودهایم؟ ما تا به حال توی همین مملکت بودیم توی همین دستگاهها بودیم توی همین نظام بودیم. مدیریت داشتیم و همه اینها عملکرد ماست. یه نفر از تلویزیون آمد گفت شما چه کار میکنی که این حرفها را میزنند. من گفتم بنده دو هزار مرتبه این را تکذیب میکنم. معلوم بود به آن خانم گفتهاند اینجوری توی سایت بنویس یا خودشان نوشتند به نام آن خانم. گفته من داشتم میآمدم داخل، مأموران به من گفتند برو وضعت را درست کن و من خودم را جمع و جور کردم. بعد که آمد داخل اتاق دیدم آقای مشایی گفت نهخیر اصلاً لازم نیست شما هرطور که میخواهی آزاد باش. دروغگو کم حافظه است. این مطلب را که نوشته، چون خبرنگار با من عکس گرفت. بغلش عکس خودش با من رو زده که حجابش از خانمهای شمال شهر تهران بدتر است. اگر تو آزاد بودی پس چرا عکس با حجاب است. البته من بعید میدانم آن خانم این کار را کرده باشد. حالا آن که راه دور است. یک راه نزدیک با شما بگویم. یکی از سخنرانیهایی که من کردم در جلسهای بوده که رؤسای دانشگاههای پیامنور که در خارج به آن میگویند آزاد یا همچین چیزی که سمینارشان در ایران بود از 25کشور، چهل و خوردهای آدم آمده بودند من سخنرانشان بودم.
من در آنجا این بحث را مطرح کردم که امروز ما شاهد بحران در جهان هستیم. درگیریهای فراوانی در دنیا برقرار است. این الان هست و در گذشته بوده است. در تاریخ جنگ و ستیز زیاد بوده است. علت چیست؟ چرا دنیا اینطوریست؟ چرا ملتها با هم اختلاف کردند؟ گفتم علتش مسأله توحید است. مشکل را باید در توحید جست و جو کنیم. این همان بحثی است که آقای احمدینژاد همهجا مطرح میکنند و در سازمان ملل میگویند. دنیا باید به منطق انبیاء برگردد. باید به اندیشههای انبیاء برگردیم. من هم همین بحث را مطرح کردم. گفتم آقاجون علت خداست. علت معرفت نسبت به خداست. خدای واحد، وحدتآفرین است. کلمه توحید نتیجهاش توحید کلمه است. علت اختلاف این است که توحید مشکل دارد. توحید برقرار نشده در جامعه. انسانها خدا را خوب در نیافتند. بنابراین اگر میخواهیم جامعه به صلح پایدار برسد این با دستورالعمل و بخشنامه نمیشود. باید جامعه انسانی رشد پیدا کند. به کمال برسد. من بحثم این است که تنها راه وحدت توحید است. یک دفعه دیدیم که سایت زده «مشایی: خدا نمیتواند محور وحدت باشد.» اصلاً این درست نقطه مقابل بحث من است. اگر اون حرف را مشایی نه، رئیس دفتر احمدینژاد نه، هرکس دیگری توی جامعه ما، میشود این حرف را زد؟ مگر کسی جرأت دارد همچین حرفی بزند؟ آن هم پیش این همه آدم دانشمند و مسئول مملکتی که آنجا نشسته است. بعد آن خبرنگار زنگ میزند به آقای جوانفکر و میگوید به خدا من درست گزارش دادم این سردبیر خودش تغییر داده است. یکی دو تا هم که نیست که برویم شکایت کنیم. من اگر بخواهم شکایت کنم؛ عدد بیشمار است. البته چند تا شکایت کردیم و در جریان است و باید ببینیم نتیجهاش چه میشود؟ بعد بقیه شکایتها را بکنیم. چون باید افکار روشن بشود. این کارهای مختلفی است که میکنند. در مورد اسرائیل هم توضیح میدهم (سؤال نامفهوم یکی از حضار)
*از نظر شریعتمداری من اصلاً مسلمان نیستم
جواب مشایی: من گفتم که من برای تبیین مسائل این موضوع را پیگیری میکنم تا آخر. حالا الآن یادم نیست. حتی اگر همین جمله را هم گفته باشم قبول دارم. یعنی تکلیف مسلمانی من برای این که مسلمانیام را اثبات کنم از نظر آقای شریعتمدار من اصلاً مسلمان هم نیستم. چون جاسوس هستیم، عضو انقلاب مخملی هم هستیم و دیگر حرفهایی که ایشان زدهاند. منافق هستیم، اسرائیلی هستیم. این تکلیف اسلامی است و من این جمله را رد نمیکنم. ولی یادم نیست دقیقاً چی گفتم ولی اگر این هم باشد من رد نمیکنم. چنانکه به دنبالش هم هستم که این اتفاق بیفته و شکایتهای فراوانی هم علیه آقای شریعتمداری در دستور دارم که به نوبت انشاءالله اعمال خواهد شد. بعد هم میگویم چرا چون ممکن است برای خیلی از شماها آقای شریعتمداری مظهر یک حزباللهی و مدافع دولت و آقای احمدینژاد باشد ولی از نظر من ایشون هیچ نسبتی با آقای احمدینژاد ندارد و اصلاً احمدینژاد را قبول ندارد و دلیل هم دارم و اگر وقت نشد دلیلم را بگویم و یا این که کسی دلیلم را قبول نکرد یک سال دیگر همه متوجه میشوید.
(سؤال نامفهوم یکی از حضار)
پاسخ مشایی: من صریح جواب میدهم اگر فکر میکنید جایی زیاد است من کمترش کنم.
(سؤال نامفهوم یکی از حضار)
پاسخ مشایی: شریعتمداری جزء بحث ما نیست. این همه فحش به بعضیها دادید (خطاب به سؤال کننده) که بعضاً مسئولیتشان از شریعتمداری بالاتر است. شما فحش دادید توی خیابانها
(ادامه سؤال یکی از حضار)
*هدف سیاسی این بود که ما اختلاف بیندازیم
پاسخ مشایی: ببین عزیز من اگر هرکسی هر کاری میکند و نسبتی دارد در احکام به هر جا این که دلیل نیست که شما توی خیابان به بعضیها فحشهای خیلی بدتر دادید که مسئولیتهایشان از نایب مقام معظم رهبری خیلی بالاتر بود. خود آقا خیلیها را نقض کردند. امام(ره) هم خیلیها را نقض کردند که مأموریت داشتند نه یه کمی باید منطقیتر نگاه کنیم. به این مسائل و هوشمندانهتر برویم جلو. من اصلاً راجع به آدمها حرف نمیزنم و اگر ایشان سؤال نمیکرد اصلاً حرف نمیزدم. و بقیهاش هم راجع به آدمها حرف نمیزنم. اما در مورد اسرائیل در جامعه وعاظ یکی از آقایان سؤال کرد گفت ماجرای دوستی با اسرائیل و ملت اسرائیل چه بود؟ یکی از آقایان روحانیون که جلو نشسته بود بلند شد و گفت آقا ایشان که گفته اسرائیل مرده است و فقط تشییع جنازهاش نکردهاند. یعنی دیگه این سؤال لازم نیست. یکی دیگر از آقایان گفت دیر گفته باید قبلاً میگفت و فکر کرد که این جمله را من به نفع اسرائیل گفتم بعد که فشار به من زیاد آمده من حرفم را پس گرفتم. فکر میکرد اینطوری است. من توضیح دادم. گفتم نه برادر عزیز من. آن حرف که راجع به اسرائیل از من نقل شده روز شنبه است. آن حرف که من گفتم اسرائیل مرده است فقط تشییع جنازه نشده مربوط به پنجشنبه قبلش است.
*اسرائیل از نظر من مرده، فقط تشییع جنازهاش مانده است
در مراسم 13شهید در یک روستا در ارتفاعات تنکابن که بنده عکس آن 13شهید را آوردم بالا گفتم این که میگویند شهیدان زندهاند. این است که 20سال از اینها گذشته امروز شما جمع شدید دارید اینها را تشییع میکنید. دشمنان اینها چه کسانی بودهاند. یکیاش رژیم اشغالگر قدس بود. آنجا گفتم ببینید اسرائیل کارش به کجا کشیده که این خونهای پاک است که اسرائیل را محو کرده است. امروز اسرائیل که یک روز مدعی بود که باید همه دنیا را بگیرد کارش به اینجا رسیده که الان برای موجودیت خودش هم دچار مشکل است و نمیتواند خودش را هم حفظ بکند. بعد گفتم اسرائیل از نظر من مرده است فقط تشییع جنازهاش مانده است. و این تتمه کاری است که ما باید انجام بدهیم این حرف مال قبل از آن است. آن حرف هم که من راجع به اسرائیل زدم عبارت من این بود. به من گفتند تو چرا گفتی ملت اسرائیل. گفتم من نگفتم ملت اسرائیل من یک بحث فرهنگی داشتم در مورد این که مأموریت ما جهانی است و مثل پیامبر که اندیشهاش را به دنیا عرضه میکند. این موضع نسبت به دنیا یک موضع دوستانه و محبتآمیز است. پیغمبر که آمد صفبندی نکرد. به همه اعلام دین کرد. گفتم پیام انقلاب ما یک پیام دوستانه است. ما دشمنی با مردم و با کسی نداریم. و جمله من این بود که ما با همه مردمان دنیا دوست هستیم حتی مردم امریکا و اسرائیل. من اصلاً منظورم امریکا یا اسرائیل نبود. حالا میگویند هدف از این حرف چه بود؟ این هدف ایدئولوژیک و فرهنگیاش بود اما هدف سیاسی این بود که ما اختلاف بیندازیم بین مردم و دولت در رژیم صهیونیستی. این یک کار طبیعی است. امریکاییها هرسال که سالگرد انقلاب میشد سالگرد ریاست جمهوری امریکاییها هم در همان ماه بهمن است. یا اواخر دی. و قبل از راهپیمایی 22بهمن همیشه میگفتند که مردم ایران چنین و چنان هستند ولی نظام جمهوری اسلامی برعکس مردم است تا میان مردم و نظام فاصله بیاندازند. این کارها جنگ روانی است که همه میکنند. این هم یک جنگ روانی است.
*مگر میشود من طرفدار اسرائیل باشم
این حرف را هم آقای احمدینژاد بارها در سخنرانیها و مصاحبههای جهانیاش گفته بود برای این که اختلاف بیاندازد. بعدش هم رسید که در آن جملهای که حضرت آقا بیان فرمودند پنجشنبه قبلش هم آقای احمدینژاد در توضیح حرفهای من گفت این موضع دولت است و این حرف جدید نبود. ولی عجیب این است که بنده آدم ناشناختهای نیستم معاون رئیس جمهوری هستم که در مقابله با رژیم صهیونیستی شاگرد دوم هم ندارد. و فاصلهاش در دنیا از همه زیادتر است. من معاون ایشون هستم مگر میشود من طرفدار اسرائیل باشم و ایشون نفر شماره یک ضداسرائیل در دنیاست. همان موقع که از من سؤال کردند گفتم من صدها سخنرانی بر علیه رژیم اشغالگر قدس کردم. توی همین سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران هم یک دوره صهیونیسمشناسی را ما خودمان طراحی و برگزار کردیم و کلاس گذاشتیم و سیدیهای آن را منتشر کردیم. بعد هم اگر من هفت، هشت ماه قبل در مورد اسرائیل سخنرانی کرده بودم و این حرفها را میزدم ممکن است مثل بقیه آقایانی که بودهاند و گفتند که اینها قبلاً یک حرفهایی میزدند و بعدش استحاله شدند بریدند، منفعل شدند. ولی الان دو روز فاصله است. ما در دو روز که منفعل نشدیم. بعد هم من واقعاً فکر میکردم که این کار علیه اسرائیل است و به همین دلیل هم وقتی از من پرسیدند من گفتم حرفم را قبول دارم و رد نکردم.
*برخی گفتند مشایی در برابر اسراییل تعظیم کرده است
مقام معظم رهبری وقتی دیدند بحث ما بالا گرفت و عدهای ولکن نیستند و در روزنامهها نوشتند این با آن جلسه گذاشته، آن با این جلسه گذاشته، این کار را کردند، آن کار را کردند، و اصلاً بعضی از روزنامهها اصلاً اجاره بود برای این منظور. آقا فرمودند: بس کنید چه خبر است؟ این چه چیزیه که شما شلوغش کردید. حرف آقا اصلاً متوجه من نبود. بعد آقا فرمودند البته این حرف درست نیست. این قسمتش متوجه من بود. من این قسمت را به عنوان یک سرباز کوچک گفتم سمعاً و طاعتاً، فوری بیانیه نوشتم و دادیم صدا و سیما آن شب هر وقت که فرمایش آقا را تلویزیون پخش کرد در هر بخش خبری بعد گفت در پی فرمایشات مقام معظم رهبری در خطبههای نمازجمعه آقای مشایی رئیس سازمان میراث فرهنگی در بیانیهای تبعیت خود را از فرمایشات مقام معظم رهبری اعلام کرد. ولی آیا برخی از پیروان مدعی تبعیت از ولایت فقیه رها کردند؟ نه هنوز هم دارند هی آن را میگویند و فحش میدهند یعنی آخرش که دیگه گفتند این در برابر اسرائیل تعظیم کرده است. صفحه اول کیهان نوشته تعظیم کرده است. تکریم کرده است. نباید بیانصافی کرد. ولی بعضیها دوست داشتند بیانصافی بکنند. من که بیانیه دادم اعلام کردم. اصلاً من که نگفته بودم ما دوست مردم اسرائیل هستیم. اصلاً مقصود من این نبود. یارو گفت آقا سیگار نکشید حتی وینستون و این هم مثل این است. موضوعیتی ندارد. آن فقط جنبه جنگ روانی بود علیه اسرائیل. آن هم تازه برداشت من این بود که مواضع آقا هم همین است برای این که آقا در همان چند روز قبلش در سمیناری که سفرا امده بودند فرمودند ما موضع آقای حمال عبدالناصر را قبول نداریم، موضع صدام را هم قبول نداریم و به دنبال انتخابات آزاد در آنجا هستیم. من اصلاً فکر نمیکردم که موضع من مخالف موضع کسی باشد. وگرنه که گفتن این معنا نداشت. اصلاً موضوعیت نداشت. بعضیها همان شب بعضیها به من گفتند، آقایان وعاظ عزیزم به من گفتند پس چرا تکذیب نکردی گفتم من تکذیب کردم. آنها رفتند جریان راه انداختند و از 200نفر علیه من امضاء جمع کردند. حالا من نمیخواهم بگم آن آدمی که امضا جمع کرد اصلاً چرا این کار را کرد. آن دیگر تمام شده و من نمیخواهم وارد بشوم.
همان شب تلویزیون، برنامه 2:30 به من زنگ زد که 200 امضاء علیه شما جمع شده است شما نظرتان چیست؟ من گفتم حق دارند. من اصلاً از این بابت ناراحت نیستم. رژیم صهیونیستی دشمن شماره یک جمهوری اسلامی است. و این سیاست قطعی و استراتژیک جمهوری اسلامی است. من رفتم کمیسیون فرهنگی توضیح دادم. آقایان فرمودند مکتوب هم بکنید که سند باشد. من مکتوب کردم. 5صفحه توضیح دادم. گفتم آقایان کی دیده؟ گفتند هیچکس. گفتم روزنامه ایران چاپ کرده. من سند رسمی دادم به کمیسیون فرهنگی مجلس. همین است دیگر یعنی آن جوسازیها همه گوش میدهند و توجه میکنند. اما کسی دیگر به پاسخ توجه نمیکند.
(سؤال یکی از حضار)
*ماجرای معاون اولی و نامه رهبر فرزانه انقلاب
مشایی: شب جمعه جلسه دولت در استان خراسان دولت نهم و دولت دهم هر دو برای تبرک اولین جلسه مرا در کنار مرقد مطهر حضرت ثامنالحجج جلسه تشکیل شده من در بیرون جلسه داشتم به یکی دیگر از آقایان که قرار بود یک مسئولیتی بگیرد و به قول خودمان یهکم ناز میکرد داشتم توجیهش میکردم که این کار، کار مهم و خوبی است شما بپذیر. اومدم تو دیدم مرا نگاه کردند و خندیدند و تبریک گفتند. گفتم چی شد؟ گفتند آقای احمدینژاد در جلسه اعلام کرد شما معاون اول هستید. البته آقای احمدینژاد پیشتر موضوع را به من گفته بودند. من علاقهای اصولاً به سیاست به این معنا شخصاً نداشتم و الآن هم علاقهمند نیستم. من به ایشان گفتم من که شما هر کاری بگویی انجام میدهم لازم نیست که من معاون اول باشم. اما ایشون اصرار بسیار زیادی داشتند که حتماً من معاون اول باشم. که اگر از ایشان بپرسید خودشان توضیح خواهند داد و این که حالا چرا اصرار دارند به خودشان مربوط است و باید از خودشان بپرسید. شب جمعه حکم معاونت اول من اعلام شد صبح جمعه که برگشتیم دولت تمام شده بود، هنوز دولت جدید شکل نگرفته بود. دوشنبه هم مبعث بود من هم رفتم مرخصی. چون تو اون دوره که ما مرخصی نرفته بودیم. من دوشنبه برگشتم. تو این فاصله آقای احمدینژاد به من زنگ زدند و گفتند کجایی گفتم هنوز بیرون از تهران هستم. گفت اگر میشود زودتر بیا. گفتم چشم. من دوشنبه آمدم و دیگر دوشنبه را استفاده نکردیم و یه راست رفتم خدمت ایشون. ایشون به من ماجرای این نامه را فرمودند و گفتند آقا یک همچین نامهای نوشته. متن نامهاش هم اینطور است. پرسیدم خوب باید چهکار کنیم. دکتر احمدینژاد دوشنبهها با آقا دیدار داشتند. آن روز هم دوشنبه بود. گفت من امروز خدمت آقا میرسم و با ایشون صحبت میکنم. و آن ساعتی که قرار داشتند رفتند و دیدارشان را با آقا انجام دادند و شب مجدداً برگشتم خدمت ایشون. شنبه و یک شنبه من اصلاً از ماجرا اطلاع نداشتم. اصلاً نبودم من شبی که دوباره برگشتم خدمت دکتر احمدینژاد گفتم چی شد؟ گفت من با آقا صحبت کردم آقا گفت اینها فشار، البته این بحثها را من نمیخواهم بگویم. اصلاً درست نیست و تا شخصیت تراز بالای مملکت هستند من نباید حرفشان را بگویم. ولی کلیاش را عرض میکنم. آقای احمدینژاد گفتند که (شما تو متن نگاه کنید که چرا این متن نوشته شده) من اصرار کردم که این خوب است و باید اینطور باشد. گفتم خوب نتیجه چی شد گفت من با آقا صحبت کردم و شما کارت را شروع کن. ما هم به حسب این که این صحبتها شده کارمان را شروع کردیم. البته شروعی هم که نبود چون چیز زیادی اتفاق نیفتاد. چهارشنبه دولت بود و ما رفتیم تو دولت نشستیم بغل دست آقای احمدینژاد دست راست ایشون به عنوان معاون اول. جمعه غروب من بیرون تو ماشین بودم دیدم یکی از دوستان به من زنگ زد و گفت خبر را شنیدی گفتم نه، گفت متن نامه مقام معظم رهبری منتشر شده. اون از نامه خبر نداشت ولی من خبر داشتم. یه چیزی هم بگویم تو این فاصله آقای احمدینژاد که رفته بودند خدمت آقا به آقا گفتم که این نامه خبرش را بعضیها بیرون میدهند. و دنبال کار سیاسی هستند. آقا فرمودند نه. بعد ایشون نامه را به من نشان داد. نامه یک چیزی کوچکتر از این (اشاره به یک کاغذ 7،8 سانتی متری) اینقدر نامه بود. در یک پاکت دستساز. انگار خود آقا پاکت را درست کرده بودند. بعد نامه هم داخل آن بود. درش هم چسب خورده بود محرمانه و داده بود دست آقای احمدینژاد. آیا این نامهای بود که آقا به آقای احمدینژاد دادند. آخه بعدش گفتند چرا شما تعلل کردید چرا تأخیر کردید؟ من اصلاً نبودم. بعد هم آقای احمدینژاد با آقا صحبت کردند و آقا گفتند ادامه بده. ما هم به آقای احمدینژاد اعتماد کردیم. الآن هم اگر از آقای احمدینژاد سؤال کنید همینها را میگوید این نامه اینجوری دوشنبه که مبعث آقا سخنرانی میفرمایند و خیلیها هم خدمت آقا رفتند. برخی از دوستان سهشنبه با من تماس گرفتند که فلان حاج آقا نماینده ولی فقیه گفتهاند آنجا بعضیها از دفتر به ما گفتند یک همچین نامهای صادر شده است. در حالی که این نامه نامهای بود محرمانه بین آقا و احمدینژاد و اولین بار هم نبود که از این نامهها داده میشد.
آقا هر جا که تشخیص میدهند در هر مسألهای نقطه نظرشان را میدهند هر روز که آقا و احمدینژاد دیدار نمیکنند. بعضی وقتها یادداشت میفرستند. و یک چیز محرمانه است بین رهبر و رئیس جمهور. احمدینژاد هم اگر در مورد نظر آقا، نظر تکمیلی یا نظر مشورتی ندارد چون بعضی وقتها ممکن است نظر دیگری داشته باشد. مثلاً در مسائل هستهای، سیاست بینالملل و...؛ اگر نظر آقا عیناً همان چیزی باشد که احمدینژاد فکر میکند، همان لحظه برای انجام آن اقدام میکند و اگر غیر از این باشد نگه میدارد و در ملاقات میگوید مثلاً این چیزی که شما فرمودید را من بررسی کردم و این طور نیست اصلاً خبر چیز دیگری است یا این طور که شما مرقوم فرمودید ما اگر مثلاً این طور بگوییم بهتر است. یا اصلاً شما بفرمایید که فلان کار این طوری انجام بشود و من نگویم و این طور مسائل طبیعی است. اگر خبر به بیرون درز نمیکرد نامه هم به صدا و سیما نمیرفت، بعد هم در دوشنبه بعد که ملاقات بود آقا میفرمودند آقای احمدینژاد من بررسی کردم و حتماً آقای مشایی معاون اول نباشد و مشکل هم نبود. مگر اصلاً کسی دنبال این بود که معاون اول بشود؟ الآن هم بنده معاون اول نیستم خیلی هم خوشحالتر هستم. من به همان اندازه کارم را میکنم و هرچه که از دست بر بیاید ولی کسی مسئولیت از من نمیخواهد و به اندازه رئیس دفتر مسئول هستم این طور که خیلی برای من بهتر است. ولی بعضیها دنبال یک چیزهای دیگری هستند و چنان این را جوسازی کردند. من بعد از این که نامه منتشر شد خدمت آقای احمدینژاد رفتم و نامهای که نوشتم ذرهای از آن برنیامده که من ناراحت هستم و من خدمت خیلیها ازجمله جامعه وعاظ عرض کردم خداوکیلی من پیش خدا خیلی خوشحال و روسفید هستم. چون این یک امتحان برای من بود. حتی من با آقایان علما یک شوخی کردم. گفتم حاج آقا یک چیزی من میگویم یک کم روی این فکر کنید. رفتی بالای منبر یک نفر آمده دست شما را گرفته و میگوید بیا پایین. سخت هست یا نه؟ خداوکیلی، سخت هست یا نیست؟ به شما بگوید جای شما آنجا نیست بیا پایین. بالاخره آدم بیادب پیدا میشود. ببینید چه قدر سخت است من که معاون اول بودم. وقتی فرمودند نه، سمعاً و طاعتاً، من یک سرباز هستم. اولین عبارت من این بود «در پی انتشار خبر دستور مقام معظم ولایت»، بعد هم من گفتم من سرباز هستم. من که کار دیگری نمیتوانستم انجام بدهم. من گفتم یک نفر را سراغ دارید که مشایی بعد از این ماجرا اظهار گله کرده باشد. یک نفر بیاید بگوید بعد از این جریان مشایی گله کرد، حرف آقا تو دلش مسأله داشت. من گفتم پیش خدا روسفیدم. خدا میداند نه تنها آشکارا حرفی نزدم بلکه در خلوت خودم با دوستان نزدیک هم گله نکردم. یک نفر دیگر هم بیاید جای من همین امتحان را بدهد. من از شما و خیلی از آقایانی که مدعی هستند سؤال میکنم اگر جای من بودند چه کار میکردند؟ من منظورم این نیست که بیایند در برابر رهبری بایستند. اصلاً در این مملکت کسی جرأت ندارد در برابر رهبری بایستد. چون همه پدرش را درمیآورند. ولی منظورم این است که اینها که مسئولیتهای حاشیهای هم داشتند رفتند کنار خودشان شدند منتقدین شماره یک نظام اگر میخواهید اسم ببرم. چه مسئولیتی داشتند؟ رفتند شدند منتقد شماره یک نظام. تا حالا همه انتقادات به خودشان بود حالا رفتند بیرون شدند منتقد نظام. بنده الآن هم میگویم که یک سرباز هستم از رو هم نمیروم، مگر از جسد من رد شوند. من سرباز این نظام هستم. سرباز ولایت هستم و کوتاه هم نمیآیم. (صلوات حضار)
*ما الان داریم از ناحیه دوستان و خواص ضربه می خوریم
آدمی هم نیستم که اهل سکته باشم. (خنده حضار) ولی باور کنید به خاطر من بعضیها سکته میکنند این را بعداً میبینید.
(یکی از روحانیون حاضر میایستد و سؤالش را مطرح میکند نامفهوم)
پاسخ مشایی: البته من به آن برنامه رفتم اما این سؤال را از من نکردند. چشم چشم.
(ادامه سؤال) پاسخ مشایی: بله این فیلم اینجا را شما میتوانی برای همه عالم بفرستی.
(سؤال فرد دیگر) من فیلم جامعه وعاظ را داشتم ولی منتشر نکردم. چون حق آنهایی است که شرکت کردند. فردا همین برادر عزیز میآمد و میگفت شما سوءاستفاده کردید. حق هم دارد بگوید.
(سؤال یکی دیگر از حضار)
پاسخ مشایی: من در خدمت شما هستم. (ادامه سؤال)
(سؤال یک فرد دیگر: با تشکر از حضور برادر عزیز آقای مشایی و حوصلهای که دوستان و برادران به خرج میدهند. منتها جناب آقای مشایی و عزیزان روحانی امروز نظام از ناحیه چند گروه و چند شخص دارد ضربه میبیند. یک عده دشمنان خارجی هستند. دوم کسانی که در داخل به آنها چراغ سبز نشان میدهند و اهداف آنها را پیاده میکنند که ما این را در قالب گروههای جنبش سبز میدانیم همان قباسبزهایی که مدنظرتان هست. اما متأسفانه از یک ناحیه دیگر هم داریم ضربه میخوریم که آن از ناحیه دوستان است و حتی به قول رهبری خواص. خواص و روحانیون و حتی مجتهدین بزرگوار امروز به سه گروه تقسیم شدهاند. یک عدهای که شفاف و روشن موضع خودشان را مشخص کردند و حمایت خود را از رهبری اعلام کردند. دوم آنهایی که ساکت شدند و سکوت هم دستکم از جبهه سوم نیست و جبهه سوم که متأسفانه آن طرفی هستند. تهمتها و اهانتها نسبت به این برادر عزیز زیاد بوده و هست و ایشون خودشان دارند به صورت جدی همانطور که شما جدی حرف زدید صحبت کرد. اما بحث ما این است که این همه راه دراز را ما طی کردیم. قریب به هزار و دویست، سیصد کیلومتر راه به اینجا آمدیم نه برای این به خاطر شخصیت حقیقی آقای مشایی حضور داشته باشیم. برادر عزیز آقای مشایی شما دو شخصیت دارید. شخصیت حقیقی و حقوقی شما و آنچه که الان مد نظر هست شخصیت حقوقی است چون ایشان جایگاه مهمی دارد و منتسب به دولت است. اگر آقای مشایی از خودشان دفاع نکنند و در تریبون عمومی قرار نگیرند و در رادیو و تلویزیون قرار نگیرند و با صراحت این جوابها را ندهند، در آن صورت شخص رئیس جمهور مورد اهانت قرار میگیرند. اصولگرایان مورد اهانت هستند. و حتی خود رهبری. چون الآن هم دوستان اصولگرا و هم دوم خردادیها (نگویید اصلاحطلب چون اینها هیچکدامشان اصلاحطلب نیستند؛ اصلاحطلب واقعی امام بود، اصلاحطلب واقعی رهبری است. اینها دوم خردادی هستند.) الآن دوم خردادیها میآیند به کنایه یا حتی خیلی صریح و شفاف میگویند ببینید این هم رئیس جمهور شما. چه کسی را آورده سر کار آقای مشایی که دارد از اسرائیل دفاع میکند. از آن طرف دوستان اصولگرا هم میگویند ما که این همه زحمت کشیدیم برای انتخابات باز هم رئیس جمهور کسی را انتخاب کرده که از اسرائیل دفاع میکند. برای همین حضرت عالی باید زحمت بکشی و در صدا و سیما حضور داشته باشی و به این سؤالها و اهانتها پاسخ بدهید.
پاسخ مشایی: در مورد تلویزیون و رادیو این فرمایش کاملاً درست است این حق من است و هم تکلیف من است. البته من بارها در برنامههای مختلف تلویزیونی مثال زدم و اینها را گفتهام ولی مشکل این است که یک خبری پخش میشود و یک جوابی داده میشود بعد این جواب داده شده رفته هیچکس روی این جواب کار نمیکند ولی بقیه نشستهاند جبهه درست کردهاند. همانطور که شما فرمودید مشایی مهم نیست. امروز اگر من بگویم دیگر از احمدینژاد خوشم نمیآید برای خیلیها میشوم یک شخصیت متفکر، روشنفکر و باسواد. این هم که شما میفرمایید خودیها، من نقد دارم؛ خیلی از اینها خودی نیستند. خود حضرت آقا فرمودند آقای احمدینژاد به خاطر این دوستان شما این را کانلمیکن تلقی کنید. صدا و سیما بیشتر از صد بار اعلام کرد. برکناری مشایی به دستور مقام معظم رهبری، عزل مشایی در پی فرمان مقام معظم رهبری و... نه عزل توش بود نه برکناری. حتی آقا نوشته بودند آقای رحیم مشایی بعد یک هفته رو به بالا باز کردند نوشتند جناب. اگر دست خط را دیده باشید جناب را هم که از قلم افتاده بود ایشان دوباره نوشتند. من از ایشان ممنونم، پدری کردند. نظر رهبر است. رهبری در جایگاه خودش است. حالا من نمیخواهم بگویم در صدا و سیما چه کسی این کار را کرد. چرا صد بار اعلام میشود برکناری مشایی، عزل مشایی، در این نامه نه کلمه برکناری هست نه عزل.
*کیهان طوری زده بود برکناری مشایی که از شاه رفت پنجاه و هفت هم قویتر و بزرگتر بود
(سؤال یکی از حضار ظاهراً در مورد مراجع) مشایی: یک یا دو روز بعدش آقای مصلحی که رئیس اوقاف بودند قاریان قرآن را برده بودند خدمت آقا بعد از این جلسه آقای مصلحی آمدند دفتر آقای احمدینژاد که تندتند خبر بگویند. من آمدم دیدم آقای احمدینژاد و آقای مصلحی صحبت میکنند. در را بستم ولی آقای احمدینژاد گفت نه بیا بیا. رفتم نشستم دیدم آقای مصلحی دارد توضیح میدهد و هنوز خبر داغ بود و پخش نشده بود. (کیهان دست خط آقا را صفحه اول زد و طوری زده بود برکناری مشایی که از شاه رفت پنجاه و هفت هم قویتر و بزرگتر بود. چون دشمن شماره یک است و ما فهمیدیم دشمن شماره یک مملکت کیه.) قاریان قرآن که رفتند خدمت آقا، آقا فرمودهاند اگر یک کسی را میگوییم یک جا نباشد اینگونه نیست که شما او را از همهچیز ساقط کنید. اینطور نیست که این دیگر هیچ جا نباید باشد. بعد آقای مصلحی گفتند که آقا بعد از این فرمایش، آقای فلانی را از دفتر صدا کردند و گفتند برو به آقای فلانی بگو آقای صفار – چون فردا پس فردا میآید شهرهای شما سخنرانی میکند میگویم که بدانید – این حرف که من زدم اینجا منظورم همین آقای مشایی است. معنای این چیه؟ حالا من در تبعیت از ولایت فقیه مشکل دارم یا این آقایان؟ هنوز هم ول نمیکنند. هنوز هم دارد میگوید و مینویسد. یک چیز جالب برایتان بگویم در همین نمایشگاه هدیه تهرانی که رفتم دیدم یک خانم سانتیمانتال آمد و گفت آقای مشایی من با شما کار دارم. گفتم بفرمایید. گفت بیا اینجا رفتم گفتم بفرمایید. من که میدانستم او از این سبزهاست از ادبیاتش مشخص بود. خیلی هم تند بود. گفت آقا این چه حرفهایی است که راجع به امام زمان میزنی؟ گفتم چه حرفهایی؟ گفت چرا میگویید امام زمان کی ظهور میکند؟ گفتم من کی همچین حرفی زدم؟ هیچ کس نمیداند امام زمان کی ظهور میکند. گفت شما فکر میکنید مردم احمقند؟ این حرفها را میزنید. گفتم شما بفرما من چی گفتم. گفت اصلاً سؤال من اینه مگه رهبر تو رو عزل نکرده چرا تو هنوز هم کنار احمدینژاد هستی؟ گفتم شما خوشحالی که رهبر مرا عزل کرده؟ یا ناراحتی از این که من کنار احمدینژاد هستم؟
*آقای احمدینژاد به من که میرسد میگوید "تو چوب من رو میخوری"
روزنامههای اینوری هم همان حرفهایی را میزنند که روزنامههای آنوری میزنند. الحمدلله رب العالمین. ما از دو طرف خوردیم. نوش جان. آقای احمدینژاد به من میرسه میگه تو که چوب من رو میخوری. من را جرأت ندارند تو را میزنند. البته نوبت احمدینژاد هم میرسد. یک سال و نیم دیگه. اون موقع ببینید احمدینژاد چه میشه. خودش گفته کافر میشوم. یک سال و نیم دیگر کافر خواهم شد. منظور این است که کافرش میشمارند. به آن خانم گفتم من کنار نمیروم. رهبر به من نفرمودند شما از پیش احمدینژاد کنار برو من هستم. ممکن است شما سؤال داشته باشید که چرا بعضی از دوستان این کارها را میکنند. من که مهم نیستم. اصلاً خود مشایی که متهم است را بگذارید کنار. شما که از طرفداران احمدینژاد هستید و باور کردید که احمدینژاد جز عشق به اسلام جز عشق به امام، جز عشق به ولایت فقیه، جز عشق به امام زمان چیزی ندارد. احمدینژاد میگوید زندگی از نظام ولایت فقیه تمرین زندگی در دوران امام زمان(عج) است که من در تلویزیون در برنامهای که اخیراً رفته بودم (برنامه سیاست ایران) در آنجا همین را گفتم. ایشون نه الآن سالهاست که داره میگه یک کلمه اصولگرایی کافی نیست. یعنی من اصولگرا آن آقا هم اصولگرا؟ آقا را که میدانید منظورم با کیست؟ آن که از همه گندهتر است. (حرکت دست برای مجسم کردن یک فرد خیلی چاق) آن هم اصولگرا. الآن معلوم شده آن آقا زاویهاش چقدر است. آقای احمدینژاد قبل از آمدن به انتخابات ریاست جمهوری دولت نهم این را گفت. شورای هماهنگی نیروهای اسلامی که در انتخابات نهم درست شد که یک آقایی رئیسش بود که شما میشناسید. البته من هم احترام میگذارم به همه و قصد بیاحترامی ندارم. اما ایشون در جلسهها شرکت کرد ولی گفت من جزو این شورا نیستم. گفتند چرا نیستی؟ گفت من با این آقایان دیگری که اینجا هستند اصلاً شبیه نیستم. اسم ببرم چه کسانی آنجا بودند؟ (یکی از حضار جواب میدهد بله) پاسخ مشایی: نیاز نیست که همه میدانند. آقای احمدینژاد گفت شما یک شورا درست کردی و همه ما را جمع میکنی از الآن معلوم است که تو چه کسی را میخواهی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری عنوان کنی. (سؤال نامفهوم یکی از حضار)
*برخی بعدازظهر روز انتخابات زنگ زدند و به یکی از کاندیداها تبریک گفتند
مشایی: آقای احمدینژاد یک ماه پیش توی همین تریبون برای مشاورین جوان همین موضوع را گفتند. آقای احمدینژاد گفت من آن آدمی که شما میخواهی به عنوان کاندیدا مطرح کنی را اصلاً به عنوان اصولگرا قبول ندارم. بعد هم آقای احمدینژاد نرفت آخرش هم این شد که آنها همهشان که کاندید شوند. همه این اصولگرایان مدعی کاندید شدند. پس با احمدینژاد نبودند. این روشن است. من که کاندید نشدم که، من پشت سر آقای احمدینژاد ایستادم گفتم ما نوکریم. گفتن ولایت فقیه کافی نیست. مقصد ولایت فقیه است. مسیر کجاست؟ مسیر مهم است باید آن را بشناسیم. مدعی ولایت فقیه زیاد است کدامشان درست است؟ کی امتحانش را پس داده؟ آن آدمی که جمعه بعد از ظهر که هنوز رأیگیری نشده زنگ میزند به وی به او تبریک ریاست جمهوری میگوید منظورش چیست؟ مقصودش چیست؟ چه چیز را دنبال میکند؟ آقای احمدینژاد از آن روز گفت جنس ما فرق میکند. آقایان کاندید شدند که رئیس جمهور بشوند. اما امروز هیچ کس در مورد احمدینژاد تردید ندارد که احمدینژاد اگر وارد عرصه رقابت سیاسی انتخابات ریاست جمهوری شد حداقل من به عنوان یک آدمی که بسیار به او نزدیکم یقین دارم که هیچ تزلزلی هم در این یقینم ندارم که او جز برای عشق خدمت به مردم و ولایت و اعتقاد به آرمانهای مقدس امام به صحنه نیامد. برای این که اینها را خطرناک میدانست. میدانست مسیر اینها یک چیز دیگر است.
*بعضی از اعضای دولت برای یک نفر دیگر کار می کردند
برای این که در زندگیشان عدالت وجود ندارد. باور وجود ندارد. اینها در خلوت مسخره میکنند. چیزهای دیگر میگویند. آنها هم کاندید شدند. همه شدهاند اصولگرا همه هم میخواهند رئیس جمهور بشوند. همین روزنامه برید ببینید آن موقع چه مینوشت؟ ببین آقای احمدینژاد و یک نفر که در پنهان برای او کار میکردند. بعضیهایشان هم وارد دولت آقای احمدینژاد شدند. چارهای نبود. نمیشد اینها را بگوییم کسی باور نمیکرد. اما من که نزدیک آقای احمدینژاد بودم میدانستم، اینها برای یک نفر دیگر کار میکردند. بعد مقاله نوشتند که شما دارید با هم رقابت میکنید و این که هردو آمدید این خلاف است. و فشار این بود که آقای احمدینژاد را کنار بگذارند. یک روزی آقای احمدینژاد خواهد گفت. آن چه که قبل از انتخابات نهم گذشت اینها اسرار است. ولی خواهم گفت. که اینها چه کار کردند. انتخابات مرحله اول یا تا آخر مرحله اول را ماندند یا بعضی از آنها کنار رفتند. آنهایی که ماندند روشن است یعنی یک احمدینژاد داریم یک دیگران داریم. اینها دیگر احمدینژاد نیستند و معتقد هم نیستند احمدینژاد باید کارها را پیش ببرد. بعضی از اینها هم تا روز ثبتنام کنار رفتند و از نامزدی کنار رفتند. من اسم نمیبرم شما بروید نگاه کنید. ببینید کنار رفتند به نفع احمدینژاد کنار رفتند یا به نفع برخی دیگر که هنوز در میدان بودند. یک نفر در اینها پیدا کنید که کنار رفته باشد و بگوید احمدینژاد همان چهره شاخص اصولگرای انقلابی، امامی، ولایی و... است و ما به نفع او کنار میرویم. اگر یک نفر پیدا کردید. بعد چه شد؟ مرحله اول که تمام شد آقای احمدینژاد ماند و آقای هاشمی. شما انتظار دارید که بعضی از این آدمها که تا این لحظه با احمدینژاد نبودند حالا بروند سراغ آقای هاشمی؟ این شدنی نبود. بعضی از اینها آمدند گفتند ما از احمدینژاد حمایت میکنیم. چون بالاخره احمدینژاد مال اردوی اصولگرایان است. وگرنه باور به احمدینژاد نبود. رویشان نمیشد از آقای هاشمی دفاع کنند چون سالها به او فحش داده بودند. بعضی از اینها گفتند ما سکوت میکنیم.
به اعضای ستادشان اعلام کردند که ما اعلام نمیکنیم که کدام طرف بروید ولی یواشکی گفتند هاشمی بهتر از احمدینژاد است. اسنادش هست. احمدینژاد پیروز شد. از روز اول دو نفر از این آقایان آمدند پیش من گفتند آقای احمدینژاد رأی ندارد. آدم خوبی است، حزباللهی است، انقلابی است و... و اگر او رئیس جمهور شود که نور علی نور است ولی احمدینژاد را فقط مردم تهران میشناسند. راست میگفتند کسی احمدینژاد را در کشور نمیشناخت. به من گفتند احمدینژاد رأی ندارد. گفتم چه کار کنم. گفتند راضی نمیشود تو او را راضی کن برود کنار که لااقل فلان کس که در میدان است رأی بیاورد. ولی اگر احمدینژاد رئیس جمهور بشود نور علی نور است. انتخابات تمام شد و احمدینژاد رأی آورد. این دو تا از آقایان که یکیش روحانی بود و دیگری غیرروحانی بر طبق صحبتهایی که کرده بودند بعد از این انتخاب باید میآمدند بشکن میزدند. چون احمدینژاد انتخاب شده و نور علی نور است. ولی اینها از آن روز اول ریاست جمهوری احمدینژاد تا به امروز علیه احمدینژادند و یک روز هم توبه نکردند. اصولگرا هستند. آن آقایان دیگر که از آن آقایان حمایت کرده بودند انتخابات تمام شد آمدند میگویند ما باید دولت تشکیل بدهیم و نظر بدهیم که چه کسی را وزیر بگذاریم. احمدینژاد نمیتواند این کار را بکند. احمدینژاد اینها را میشناسد. اینها بعد شرایط جامعه را برمیگردانند. چون افکار و اندیشههایشان فاصلهای با افکار و اندیشههای آقای هاشمی ندارد. من به آقای هاشمی توهین نمیکنم. فردا نگویید توهین کرد. آقا فرمودند اندیشه آقای هاشمی با اندیشه احمدینژاد از هم فاصله دارد. در همین فتنهها هم که دیدید. در تلویزیون رفتند صحبت کردند. چه گفتند؟ هم این ور مقصر است هم آن ور مقصر است. دیگه روشون نشد کلاً بگویند. اصلاً این ور مقصر است. در پنهان میگویند. میگویند رهبری مقصر است. اصلاً چرا از احمدینژاد دفاع کرد؟ در جلسات خصوصیشان میگویند. دلایلش هم روشن است که چرا اینگونه است. فاصله و تفاوت وجود دارد. این دولت ادامهاش خیلی از این آقایان فکر میکنند بعد از این دولت آنها ریاست را به دست میگیرند ولی از دولت احمدینژاد ادامهاش آنها در نمیآید. سؤال کردند که چرا شما؟
علتش روشن است آقای احمدینژاد بعد از انتخابات ریاست جمهوری چون اعتقادی به افکار و اندیشههای آقایان نداشت و آقایان را اصولگرای واقعی نمیدانست تا آنجایی که مقدور بود تقسیم نکرد. سهم به کسی نداد. آنها ناامید شدند. گفتند این احمدینژاد به ما میدان نداد و سهم ما را نداده. حتماً زود شکست میخورد چون کسی نیست. مگر یک نفری میتواند مملکت را اداره کند؟ زود شکست میخورد. یه کم گذشت. دیدند دولت در همه موضوعها گل میکند و هی بالاتر میرود. از نظر داخلی با یک اقبال شدیدی آمده، در سطح بینالمللی در مبارزه با امریکا و اسرائیل درخشیده، در کل جهان اسم احمدینژاد پخش شده و هر روز هم یک طرح و یک ایده میدهد و یک کار جدید میکند. برعکس این که آقایان فکر میکردند که خیلی زود احمدینژاد تسلیم شود و سراغ آنها برود. آقایان گفتند پس چهطوری احمدینژاد دولتش اداره میشود؟ نشستند آدمها را پیدا کنند. گفتند لابد این چند نفر هستند. من هم یکی از آنها بودم. یک دوره همه این حلقههای اول را شروع کردند به زدن. من هم جزو اولیها نبودم. داستانش مفصل است. تا یواشیواش نوبت به من رسید. بعد به این نتیجه رسیدند که مشایی از همه نزدیکتر است پس لابد نقشش هم بیشتر است. ما اگر این را بزنیم احمدینژاد را زدهایم چون خیلی به او نزدیک است و همه مسئولیتهای زدن این گردن احمدینژاد است. آقای احمدینژاد هم اظهار محبت میکرد. من هم که نمیتوانستم جلویش را بگیرم. او به من اعتماد دارد و مرا قبول دارد و همهجا هم میگوید. ایشان فاش و آشکار میگوید. و ما هم یکی از گناهانمان همین است. گفتند مشایی را بزنیم الآن نمیشود مستقیم احمدینژاد را زد چون از محبوبیت بالایی برخوردار است. نماد اصلی اصولگرایی کشور است. نماد اصلی پیروی از ولایت است. نماد اصلی انقلابی بودن است. و او را نمیشود زد. آقای احمدینژاد همینجا گفتند من میدانم که برای آینده انگشت توجه دولت تعیین کننده است. هرکس نمیتواند بیاید در نظام ولایت فقیه در صدر امور قرار بگیرد. آقای احمدینژاد اعلام کردند دولت آینده به کوری چشم دشمنان، انقلابیتر، عدالتطلبتر و حزباللهیتر از دولت دهم خواهد بود. ما هم باید به این سمت برویم. خوب آنها نگرانند. برای این که آنها از مظاهر حزباللهی و عدالت و... نیستند.
(سؤال یکی از حضار)
پاسخ مشایی: برادر عزیزم شما میفرمایی حکومت دست ماست؟ چی دست ماست؟ یک روزنامه ایران داریم اون هم جرأت ندارد و در 4 سال گذشته در صفحه اولش چند بار عکس کوچک از من زده و جرأت ندارد. اما نگاه کن ببین نشریات روزنامههای چپ و راست و کارگزار و مشارکتی و اصلاحطلب همه حمله میکنند.