|
روزي كه پوستر تبليغاتي ايشان را روي ديوار ديدم، شايد هيچگاه فكر نميكردم زماني بخواهم براي رفتنشان دلتنگ شوم، و بخواهم براي رفتنشان قلم به دست بگيرم.
وقتي نوشته بود از آنها كه مرا ميشناسند بپرسيد، ديگر براي من پرسشي باقي نماند، چرا كه ايشان را ميشناختم اگر چه كامل نبود اما همين آشنايي اندك كافي بود كه به تواناييهايشان پي ببرم.
رفتارهاي موقر و متينشان انتخاب را برايم آسان ميكرد، شايد ميتوانستم حتي براي انتخاب ديگران راهگشا باشم. پس از اين با رأي بالايي در شوراي شهر وارد شدند و براي چند سال با اقتدار تمام رياست شورا را به عهده داشتند.
اما وقتي كه كرسي شهردار كازرون خالي ماند،. زماني كه شايد هيچكس نميتوانست براي اين كرسي گزينهي شايستهاي بيابد.
آن مرد آمد....
شايد كسي فكر نميكرد يك معلم، بتواند اين قدر شايستهي شهرداري شهر شود. اما او يك فرهنگي كاركشته بود و كار فرهنگي را خوب ميدانست.
حال او شهردار بود.
شهردار شهري پر از مشكلات، پر توقع از مردي كه از جنس خود شهر بود، از همين آب و از همين خاك.
به حق توانست براي اين شهر، گزينهاي مناسب باشد.
امروز كه براي رفتنش ميخواهم بنويسم، با قلمي لرزان و دلتنگ مينويسم.
شايد تنها چيزهايي كه ميتوانم بگويم اين است كه:
خاطرهي شما و در هميشه باز اتاق شهردار، خاطرهي شما و پارك 1100 شهيد، خاطرهي شما و بوستان مرداني را، خاطرهي شما و فرهنگسراي مرداني، خاطرهي شما و استقبال بينظير از رهبري و رئيس جمهور، خاطرهي شما و فضاي سبز كازرون، خاطرهي شما و شگفتي ميهمانان نوروزي و تابستاني از اين همه تغيير و تحول در شهر و مديريت شهري، خاطرهي شما و درختان نوراني ، خاطرهي شما و جشنهاي ميلاد، خاطرهي شما و لباس پاكبانان را، خاطرهي شما و استعفاهاي سراسر دردتان را....