آوردهاند که روزی روزگاری مردی که بار الاغش باروت بود از جلوی پاسگاهی میگذشت، رئیس پاسگاه الاغ مرد را نگاه داشت و گفت: دربارت چه داری؟ مرد جواب داد : خب معلوم است ارزن ، رئیس پاسگاه گفت: مرد نازنین خودت را مسخره کردهای؟ اینها باروت است و مرد جواب داد که خیر شما اشتباه میکنید اینها ارزن است. در همین هنگام رئیس پاسگاه کبریت کشید و به بار نزدیک کرد، بار منفجر شد و شعلههایش صورت مرد را سوزاند، مرد در حالی که صورتش را با دستش پوشانده بود، گفت: حالا فهمیدی که بارم ارزن است؟
کاش روز روشن چراغها را خاموش میکردند. گفتم: خدا پدرتان را بیامرزد که خیابان خرمشهر را از این همه رفت و آمد تریلی و کامیون و دیگر ماشین آلات نجات دادید. والا شهرداری کازرون باید هر سال این خیابان را آسفالت میکرد، و هی بودجههایش خرج این خیابان میکرد. خلاصه کم کم کمربندی را پشت سر گذاشتیم و رفتیم تا خوردیم به جادهی پل آبگینه و از آنجا وارد تونل پلآبگینه شدیم. دیدیم عجب نورانی شده، چراغهای پرنور داخل تونل و چشمک زن اول و آخر تونل همه حکایت از تحولی بزرگ دارد، از این جا هم رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به بورنجان و از آنجا از تمام تونلها گذشتیم. همه پر نور و زیبا. آدم حظ میکرد از این همه کار. آخرین تونل را دور زدیم و برگشتیم. چه دردسرتان بدهم آمدیم تا دوباره سرکمربندی . از کمربندی هم رد شدیم و رفتیم به طرف جادهی تونل بناف که نمی دانم از مشتان بود و یا از مهرنجان که میگذشت. از یک جادهی صاف و تمیز و دو طرفه ، با آسفالت عالی هم گذشتیم و آمدیم تا خود تونل بناف ، تونل بناف هم سوراخ شده بود، عریض هم بود با نور کافی و چراغهای چشمک زن و تهویهی عالی، آدم میمرد برای این همه کار، خدا عوضنان بدهد مسؤولان محترم همهاش یک سال و نیم از انتخابات مجلس نگذشته و این همه کار!!! از تونل گذشتیم و رفتیم تا جادهی بوشهر و از آنجا به طرف کازرون برگشتیم ، از جادهی بوشیگان که گذشتیم. از دور پل غیر هم سطح راهدار را هم دیدیم که اتومبیلها به آسانی از روی آن عبور و مرور میکردند.چقدر جالب بود! بالاخره تا کازرون آمدیم، دوستم گفت: حالا ماشین را بزن کنار تا با قطار گشتی بزنیم. و لا اقل تا شیراز برویم، همین کار را کردم، به ایستگاه قطار رفتیم. اما مانده بودیم که با کدام خط برویم. خط کرمان- خوزستان یا شیراز- بوشهر بالاخره تصمیم گرفتیم ، با قطار شیراز- بوشهر که از کازرون میگذشت، به شیراز برویم، سوار شدیم، وقتی داشتیم میرفتیم، در فکر بودم که چقدر خوب شد هم قطار شیراز- بوشهر داریم و هم کرمان – خوزستان، بعد یادم آمد که همین اردیبهشت ماه بود که میخ کوبیاش کردند، چه زود شد و راستی انگار دورهی آخرالزمان شده که همه این قدر راست میگویند و به این سرعت کار میکنند، در همین افکار بودم که ناگهان قطار خوزستان و کرمان بوق زنان و با سرعت از رو به رو آمد و محکم با قطار شیراز- بوشهر برخورد کرد و من با یک تکان شدید از خواب بیدار شدم. عجب خواب خوشی بود. وقتی از خواب پریدم دیدم وسط اتاق نشستهام و رادیو صبح جمعه برنامه دارد و یکی از طنز خوانان با آهنگی ضربی، شعر نسیم شمال را میخواند:
شبی در خواب دیدم محرمانه
عروس تازه آوردم به خانه
چنین میگفت رقاص زنانه
شتر در خواب بیند پنبه دانه
گهی قپ قپ خورد گه دانه دانه
منبع:هفته نامه سلمان