|
بهتر كه در اين وضعيت نامعلـــوم
پنهان شده وبلاگ نويسي بكنيد.
و بعد هم اين غزل:
"(طنز مي گويم) و اميد كه اين فن شريف
چون هنرهاي دگر موجب حرمان نشود"[1]
مثل موسيقي و گِل بازي تردستي و رقص
كه بــــدون نظر قبلـــي شيطــان نشــــــود
آب درياچــه كشيدند و در آن جــاده زدند
مطمئنا دگر اين حوض، "پريشان"[2]نشود
راه با سبزه گرهْ خورده ي بن بستِ "بَناف"[3]
با دو تا جـــــــــاده باريك كه جبـران نشـــــــود
تا سر هر فَلَكـــه باغچـــه ها گُل ندهند
شهر ساساني ما مولِدِ سلمان[4]نشود
رمز آزادي و پيروزي مــا در اين بـــود
كه تن خسته ما طعمه طوفان نشود
"اين" اگر "مصلحت" و حرف "حقيقت" "آن" است
بهتــر اينســـت كه "اين" گُنـــده تر از "آن" نشــود
هر كسي خواست كه يك عمر سلامت باشد
چاره اينست كه نزديك به "نيســـــان"[5]نشود
همه وبلاگ نويسيد و ساسر احساس
ليك هشدار! كه اين پنجره، دكّان نشود
اگر از بنده بپرسيد كه رمزش در چيست
در همينست كه درگير غـم نـــان نشـــود
بخورنـد و بخَرَنـد و بِبُرنـد و بِبَرنــد
منتها سهميه فهم تو ارزان نشود
***
بُگْذَر از هر چه كه گفتم، قند كيلويي چند؟
آدم خــوب و ارادتمنـــــد كيلويي چنــــــــد؟
ما به غـم بيشتر از جشن ارادت داريم
ارزش لحظه اي از لبخند كيلويي چند؟
وقتي از رجعت قاجار سخن مي گوئيم
اَرگ و حمّام وكيــــــلِ زند كيلويي چند؟
[2]درياچه پريشان كازرون كه مورد تجاوز واقع شد
[3]پروژه جاده كازرون – بوشهر كه به خاطره هاي پيوست
[4]ورودي شهر كازرون نوشته اند"به شهر سلمان خوش آمديد"
[5]ماشيني است باربر و چموش