پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

کد خبر: ۱۵۶۹۴
تعداد نظرات: ۸ نظر
تاریخ انتشار: ۰۷ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۲
داستان کوتاه:

شب آرام می گذشت، ابر سیاهی آسمان ده را پوشانده بود، باد سردی از سمت غرب می وزید که خبر از بارش باران می داد. سکوت بر ده حکم فرما بود، فقط گه گاهی صدای بع بع گوسفندان و پارس سگ ها سکوت را می شکست. یک مرتبه کرم علی جارچی آبادی قایم صدا زد:

- آهای ... ایها الناس صد هزار تومن پیل غلومسین بچه ی مظفر به نشونه ای که در کیف جیبی سیاه رنگی بوده اُمرو سر چشمه گم شده، هرکه او رو پیدا کرده سه بار بگه یا علی)ع)؛ ولی جوابی شنیده نشد، تا اینکه کرم علی پنجاه ساله و نابینا که به روی سکوی جلوی خانه اش ایستاده بود، دوباره دستش را به روی گوشش گذاشت و قایم صدا زد:

- آهای ... ایها الناس صد هزار تومن پیل غلومسین بچه ی مظفر به نشونه ای که در کیف جیبی سیاه رنگی بوده، اُمرو سر چشمه گم شده، هر که او رو پیدا کرده سه بار بگه یاعلی(ع). اما این بار در سمت شمال ده سه بار صدا زده شد.

- یا علی(ع)

- یا علی(ع)

- یا علی(ع)

و بعد مخاطب خود را معرفی کرد "مونُم عابد بچه ی مش صفر".

مظفر دست کرم علی را گرفت و به داخل اتاق برد و به روی گبه ای که در اتاق گسترده شده بود نشاند و دست کرد در جیب کُتش و پانصد تومان پول درآورد و پاداش به کرم علی داد، کرم علی پول را بوسید و به روی پیشانیش گذاشت و گفت :

- خدا بده برکت ، انشاالله که همیشه مال دار باشی و پول را در جیب کتش قایم کرد. مظفر میان سال با لب و لوچه ی بزرگ و ابروهای پرپشت از کرم علی خداحافظی کرد و از اتاق زد بیرون و به سمت خانه ی مش صفر رفت. شهربانو زن مظفر که همسایه ی دیوار به دیوار خانه ی مش صفر بود، با شنیدن صدای عابد پشت دیوار آمد و جیران زن مش صفر که در وسط حیاط چمباتمه زده زیر شکم گاوی نشسته بود و دستهایش فرز و چابک بالا و پایین می رفت و شیر از سینه ی گاو شُر شُر درون ظرف مسی که روی زمین قرار داشت می ریخت را صدا زد :

- دی [1] عابد سلام، انگار دَسِ ست گیره؟ جیران سرش را زیر شکم گاو بیرون کشید و رو کرد به شهربانو و گفت :
- علیکم سلام دی غلومسین، چه کنم گرفتار شوم پختن بیدم، نتونسم سر پسین گایل رو بدوشم، حالا اومدمه می دوشمشون ، بفرما بیو خونه دی غلومسین. شهربانو که دماغی بلند و صورتی کشیده و دو تا از دندان های جلو دهانش افتاده بود، خمیازه ای کشید و با مهربانی گفت :

- خیلی ممنون، یه قابلمه ی شیری گذاشتمه رو تش، الا برم می ترسم خراب بشه، صدای عابدو که شنیدم گفتم یه توک پا برم پشت دیوار هم سلامی اَ مش صفر و جیران کنم هم پیل غلومسین رو بگیرم و واگردم، که مظفر یا الله گفت و وارد حیاط مش صفر شد. سگ زردی که به روی تلگدان[2] که در سمت جنوب شرقی حیاط دُمش را وسط پاهایش قایم کرده بود و هوشیارانه حیاط را زیر نظر داشت، پارس کنان به طرف مظفر رفت، جیران با قدی کوتاه و اندامی متوسط خود را زیر شکم گاو بیرون کشید و پا شد و سگ را چُخ کرد.

- چُخ ! چُخ !

سگ آرام گرفت و کنار رفت. مظفر با لبخندی به جیران سلام کرد. جیران سلامش را جواب داد و دستش را به طرف ایوان که در سمت شمال غربی حیاط که چسبیده به دو اتاق چهارپله ای قرار داشت دراز کرد و با مهربانی گفت :

- بفرما کاکا، تشریف ببر تو ایوون پیش مش صفر، و دوباره مشغول دوشیدن گاو شد.

مظفر به سمت ایوان رفت و به مش صفر که به روی نمدی در وسط ایوان کنار چاله [3] که آتش در آن می سوخت نشسته بود و قلیان می کشید سلام کرد. مش صفر نی قلیان را به روی لبش برداشت و سلامش را جواب داد و با دست اشاره کرد و گفت:

- بفرما بنشین مظفر، مظفر زانو زده در طرف دیگر آتش نشست و دستانش را به روی آتش گرفت و رو کرد به مش صفر و گفت :

- چقدر سرد شده هوا، ای شوها مش صفر؟! مش صفر خمیازه ای کشید و فلاکس چای خوری که کنارش گذاشته بود را برداشت و استکان چای ریخت و جلو مظفر گذاشت و گفت :

- به قول "زمستان شبی، پیران تبی" دیگه سی ما پیرمردها یه شو سرمای زمسونم سخته،  بفرما چای بخور مظفر، مظفر با لبخندی گفت :

- شیرین کام باشه صرف شده، مش صفر اَ دیدارتم سیر نمی شم می خواسُم لطف کنید پیل غلومسین رو بدی تا خدمت مرخص شم. مش صفر پُکی به قلیان زد و گفت :

- مظفر ای پیل که مال غلومسین نی که مو بِدُمِش اَتو!

مظفر از تعجب چشمانش گشاد شد و دستش را به طرف مش صفر دراز کرد و گفت :

- کاکام، جونم ای حرفای بی رضای خدا چیه می زنی؟! پس مال کیه ای پیل ها؟! ما رو که سگ هار نگرفته که بی جهت بیاییم در خونه ات بگیم پیل بده! پیل بچم اُمرو سر چشمه گم شده رفتم اَ کرم علی گفتم جار زده، در جوابش عابد بچت گفته یا علی(ع(؛ دیگه شک و تردیدت چیه؟! شهربانو که پشت دیوار به حرف های مظفر و مش صفر گوش می داد، چین به پیشانی انداخت و چشمانش را تنگ کرد و با تشر گفت :
- مش صفر مگه آبرو علف خرسه که ایطور با مظفر گپ می زنی خجالت بکش؟! حالا می خوای اُو رو شولو پولو کنی پیل بچه مونا ورداری! مش صفر بلند شد و از ایوان بیرون آمد و رو کرد به شهربانو و قایم گفت :
- زن دهنتو ببند! ای پیل هارو مو اَ یه تال می بچم نمی گیرم. جیران گاوها را داخل طویله کرد و تند به سمت مش صفر آمد و با تشر گفت :

- صفر چه خبرته؟! می خوای ای شو مردمو بکشی رو سرمون؟! اگه پیل مال بچه ی مظفر نی، سی چه اَ عابد گفتی جار بزنه یا علی (ع) ؟

مش صفر نگاه زیر چشمی به جیران کرد و گفت :

- تا تو کش بیای! زنکه بی ادب برو اَ کارت برس! صد بار گفتم رو حرف مردت حرف نزن! انگار مغز گنجشک خورده، بیس و چهار ساعت زبونش اَرویه! زن مو به خاطری که کرم علی نوم علی(ع) رو اُورد اَ بچم گفتم جار بزنه . البته چون عصر آن شب هنگامی
که عابد گاوها را به خانه آورده بود در حیاط کیف را به مادرش جیران نشان داده بود و گفته بود

- دی اُمرو ظهر که گایل رو بردم سر چشمه اُو بدُم ای کیفو دیدم صد هزار تومن پیل با یه کارت شناسایی توشه، ولی مشخصاتی که در کارت نوشته شده صاحب کیف اهل این ده نی، زیبا دختر مظفر که پشت دیوار آن ها را می بیند و حرف هایشان را می شنود برای مادرش شهربانو همه چیز را از سیر تا پیاز تعریف می کند و مادرش هم برای این که پول را تصاحب کنند، این برنامه را اجرا می کند.

بالاخره مردم با صدای مش صفر و مظفر و زن هایشان که با هم مشاجره داشتند به خانه مش صفر آمدند. خورشید که سر و صورتش را با پارچه ای پوشانده بود پارچه را به روی صورتش پس زد و با لحن اعتراض آمیزی گفت :

- مش صفر مگه بچه شده ای با آبرو و حیثت مظفر و خونواده اش بازی می کنی، بچه ات جار می زنه یا علی(ع) خودت حاشا می کنی؟! مش صفر یکی دو قدم جلو آمد و گفت:

- خورشید مو که حاشا نمی کنم، مو می گم ای پیل مال بچه ی مظفر نی! صاحب ای پیل کس دیگه ایه! نمی خوام فردای قیومت بازخواست پس بدُم. خورشید سر تکان داد و با طعنه گفت :

- اَگه دیگه بوآی مو، تو گور زنده بشه بیا بگه ای پیل مال مونه! آخه پس مال کیه که سر قضا دم نمی زنه ؟! مش صفر دست کرد در کیف و کارت را بیرون آورد و قایم گفت :

- ایها الناس پیل مال ای بنده ی خدایه که کارت شناسایی اش تو کیفه، و کارت را به طرف خورشید گرفت و ادامه داد:

- خورشید ای کارت رو بگیر بلند بخون تا سی خودت و همه مشخص بشه پیل مال کیه؟!

خورشید سرش را بالا انداخت و گفت :

- مو سواد ندارم مش صفر بدش یکی که سواد داره تا بخونش. شهربانو دستش را به طرف مش صفر دراز کرد و دوباره گفت:

- ور بده صحرا ای قاغذها رو. مردکه حقه باز! انگار ما شده ایم انگل دس ای پیرمرد، هر دقه یه سازی می زنه! یه دقه میذاره دهن بچش می گه جار بزنه یا علی(ع)، یه دقه دیگه یه قاغذی تو جیبش در میاره می گه مال صاحب ای قاغذه ، برو دارت[4] بکن زیر گل مردکه حروم خور! مظفر رنگ به رویش پرید و لحظاتی هاج و واج ماند و نگاهش را بالا گرفت و با لحن التماس آمیزی گفت :

- خدایا وازگار آدم بد اَ تو! نمی دونم مش صفر چه بوآ کشته ای با مو داره که با آبروم بازی می کنه!

خدارحم کلاهش را برداشت و سر طاسش را خاراند و گفت :

- آغایون مو میگم مظفر قسم بخوره! مردم شروع کردند در گوش هم پچ پچ کردند و تایید کنان سر تکان دادند. شهربانو که دل تو دلش نبود رو کرد به خدا رحم و گفت :

- خدارحم اگه حرف نزنی جرمت می کنند؟! پیل بچه مونا مردکه اَ خدا نشناس ورداشته قسمم بخوریم؟!

مظفر رو کرد به شهربانو گفت :

زن ساکت باش! آغایون مو قسم می خورم و دستانش را بالا گرفت و گفت :

- به همون قرآن که اَ سینه ی محمد(ص) نازل شده، ای صد هزار تومن پیل مال غلومسین بچمه که اُمرو سر چشمه گم شده. مش صفر پول را در کیف درآورد و به حاج برات که بغل دستش ایستاده بود داد و گفت:

- حاجی ای پیل، ای هم مظفر، جلوی چیشش پیلو بشمار بدش تا صبا یه بهونه ی دیگه ای نیاره.

خدارحم لبخندی زد و گفت :

- گره ای که با دست واز می شه سی چه آدم بخواد با دندون وازش کنه و با مکثی قایم اضافه کرد.

- "بر محمد و آل محمد(ص)" آغایون دیگه مزاحم مردم نشید! در خونه ی ملا پاک .

مردم صلوات فرستادند و از حیاط زدن بیرون. اما مظفر تا وارد خانه اش شد شهربانو که مضطرب کنار بخاری که قابلمه ی شیر به رویش می جوشید نشسته بود دستش را محکم به زانواش زد و سر تکان داد و گفت :

- آخه مرد می خواسن ببرنت پای جوخه ی دار که قسم خوردی؟! غلومسین سر اندر پاشو بتکونی سی نمونه هزار تومن پیل تو جیبش می افته زمین که دساتو می بری بالا قسم میخوری؟!

مظفر با تعجب گفت :

- پس سی چه اَ مو گفتی برو اَ کرم علی بگو جار بزنه که صد هزار تومن پیل غلومسین اُمرو سر چشمه گم شده ؟! و دستانش را بر سرش کوبید و صدایش را بالاتر برد.

- آخ که بدبخت شدم. همی دنیام رو اَ دس دادم، هم دنیای آخرتم رو! شهربانو پاشد و به طرف مظفر آمد و دست های مظفر را گرفت و گفت :

- مظفر چه خبره؟! صداتو بیا پایین، حالا دیگه یه کاری شده، تکشو در نده که آبرومون میره ! مظفر زانو زده نشست و به دیوار تکیه زد و سرش را بالا گرفت و التماس کنان گفت:

- خدایا ببخش، توبه! توبه! 

و زد زیر گریه! اما لحظه ای بعد سرش را پایین گرفت و اشک هایش را با سر آستینش پاک کرد و نگاهش را به شهربانو که مقابلش ایستاده بود دوخت و گفت :

- خدا لعنتت کنه زن! مث بوآی خدا نیامرزت مال یتیم رو می خورد دنبال مال صغیر می گشت یه رگ راسی تو بدنت نی!

شهربانو با تشر گفت :

- مظفر بسه دیگه، چه کار اَ بوآی خدا بیامرز مو داری؟! تقصیر دخترت زیبا بی، اومد اَ مو
گفت :

- دی پشت دیوار بیدُم، عابد که گایل رو اَ صحرا اُورد خونه یه کیف سیاهی تو جیب کاپشنش در اُورد و نشون جیران دی ش داد و گفت :

- دی اُمرو ظهر که گایل رو بردم سر چشمه اُو بدم ای کیفو دیدم صد هزار تومن پیل با یه کارت شناسایی توشه اما ایطور که تو کارت نوشته شده صاحب پیل مردم ای ده نی! مو هم گفتم حالا که ای پیل تو ای ده صاحب نداره تا بشیم صاحبش ، چه می دونسم که خدارحم بچه ی عوض که الهی نون اَ نافش نرسه میاد زبون بد میذاره! حالا هم نترس، تا یه چن رو دیگه اُو اَ آسیو بیفته صد هزار تومن پیل رو صدقه ی سرت میدیم یه بره ای قربونی می کنیم.


پی نوشت :

1- مادر

2- محلی که زباله و کود حیوانات را در آنجا می ریزند.

3- در وسط ایوان گودی کم عمق حفر می کنند و در آن آتش می افروزند و برای پختن غذا در اطراف اجاق سه سنگ قرار می دهند به نام کچک چاله که ظرف غذا را بر آن قرار می دهند .

4- قد و بالا.

نویسنده: لطف الله شفیعی سیف آبادی
برچسب ها: داستان کوتاه
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۸
ناشناس
|
Germany
|
۱۸:۲۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۸
0
0
خیلی زیبا و دلنشین بود، خصوصن آخرش.
یوحنا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۲۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۸
0
0
اسلام همشهریان گرامی هنوز بعد از سالها صدای هواپیماهای عراقی که از روی شهرمان عبور میکرد در گوشم است و صدای شلیک پیاپی ضدهوایی.از سالهای پر از رنج و سختی بحمدالله عبور کردیم تا الان که من به فردی مسن تبدیل شدهام من متولد سال 56 هستم در خانه ای مذهبی بزرگ شدم جایی که نماز اول وقت حرف اول و آخر میزد با هر سختی روزگار گذشت به امید روزی که من به عنوان نان اور خانه باشم یک شکست در درس باعث شد دیگر خانه نشین شوم الان 15 سال از ان روزها گذشته بعنوان سرباز غایب احضار شدهام با پدر و مادر پیر و سالخورده همشهری عزیز شما مرا در این مرحله کمک و راهنمایی کنید نه پولی و ان راهنمایی و کمک معنوی میخواهم هر کس کمک و راهنماییم کند دعای خیر در انتظار ت میباشد باتشکر فراوان
بارگاهی روستای پلنگی شبانکاره
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۳۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۹
0
0
بسیار پر محتوا و علی بود درود بر اقای شفیعی سیف ابادی
رضا شفیعی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۳۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۱۴
0
0
آقای شفیعی بسیار داستان زیبایی بود
FRANK LAMPARD
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۱۴
0
0
درود بر نویسنده خوش ذوق و هوادار متعصب استقلال جناب آقای لطف الله شفیعی سیف آبادی ...ما به داشتن دوستی همچون شما به خود می بالیم...
KLOD MAKELELE
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
0
0
ممنون خیلی خوب بود...
ROMAN ABRAMOVICH
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۵
0
0
درود بر نویسنده خوش ذوق جناب آغای شفیعی ...ممنون از داستان زیبایتان بسیار عالی بود باشد که ما قدر هنرمندانی چون شما را بدانیم
محسن
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۴۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۹
0
0
سلام آقای شفیعی عالی بود
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۲/۰۸
اذان صبح
۰۴:۵۸:۴۰
طلوع افتاب
۰۶:۲۴:۱۰
اذان ظهر
۱۳:۰۱:۲۶
غروب آفتاب
۱۹:۳۷:۵۶
اذان مغرب
۱۹:۵۴:۴۳