نخستين روزهاي فروردين ماه بود كه هفته نامه بيشاپور در گزارشي خبر از نمايش عروسكهاي ساخته دست هنرمند كهنسال كازروني به همراه آثار چندهنرمند ديگر در قالب نمايشگاه آثار هنرمندان خودآموخته در خانه هنرمندان تهران داد. بانوي هنرمندي كه بدون هرگونه آموزش آكادميك، با بهرهگيري از قوه تخيل خود و بر اساس سنتها و آداب و فرهنگ زادگاه خود با استفاده از پارچههاي دور ريز اقدام به خلق شخصيتهاي عروسكي مينمايد كه گاه قهرمانان قصههايي هستند كه براي فرزندان و نوههايش تعريف ميكند.
اما اين روزها مجددا خبر برگزاري نمايشگاه انفرادي عروسكهاي ساخته اين بانوي 88 ساله با عنوان" قصه دوزيهاي بي بي حاضر" در نگارخانه ميرميران خانه هنرمندان بر روي خروجي خبرگزاريها آمد و نظرات بسياري را به خود جلب كرد. اين نمايشگاه نصبت به نمايشگاه قبل داراي سه ويژگي بود. اول انفرادي بودن اين نمايشگاه نسبت به نمايشگاه قبل كه جمعي بود. دوم حضور اين بانوي هنرمند در نمايشگاه و امكان ارتباط مستقيم وي با بازديدكنندگان و سوم عرضه تعدادي از عروسكها براي فروش به علاقمندان. بي بي حاضر اميدواري ثابت كرد كه در اين كهن ديار و در عمق پستوها و اندرونيها زنان و مردان ما حرفهاي زيادي براي گفتن دارند. تنها بايد آنها را ديد و شنيد و معرفي كرد.
بنا به تقاضاي كاربران محترم كازرون نما براي شناخت بيشتر اين هنرمند كازروني، از ايشان كه همسر مرحوم علي پاژنگ هستند و اكنون ساكن شيراز ميباشند خواستيم كه يك مصاحبه اختصاصي با ما داشته باشند و ايشان پس از اتمام نمايشگاه و بازگشت از تهران با بزرگواري درخواست مصاحبه اختصاصي با كازرون نما را پذيرفتند و به سئوالات ما با همان سادگي و صميميت و صفا و بي آلايشي پاسخ دادند. كازرون نما براي انتقال هرچه بهتر اين احساس سادگي وصفاي باطن، متن پاسخ ايشان را به همان صورت محاورهاي تقديم علاقمندان مينمايد.
سئوال: بی بی چند سالتونه؟ چند تا بچه و نوه دارید؟
88 سالمه. 5 تا بچه دارم. 4 تا پسر و یه دختر. 12 تا نوه دارم. 4 تا هم نتیجه دارم. به همشون عروسک دادم. حتی به بقیه بچههای فامیل و آشنا هم عروسک دادم. بهشون میگم شرمنده، شما میرین عروسکای گرون و قشنگ میخرین ولی اونا میگن نه ما اینا رو دوس داریم. اینا رو برمیداریم واسه یادگاری.
سئوال:کازرون رو بیشتر دوست دارید یا شیراز؟
18 ساله شیراز زندگی می کنم. شاید بگن شیراز بزرگ تر و آباد تره اما واقعا هیج جا وطن آدم نمی شه. تو این چند سال هربار رفتم کازرون یه نگاه به آسمون می ندازم می گم وای وطن. یه خونه کوچیک کازرون دارم. درسته که خیلی توش زحمت کشیدم و سختی دیدم اما هرچی باشه خونه پدریمه و اجاق مادرم. یادم به اونا می یفته.
سئوال: مادر عروسک هاتون رو از رو چی درست می کنید؟
بعضی هاشون تو تلویزیون می بینم. از روش درست می کنم. ولی بعضی هاشون از روی قصه هایی که می گفتم درست می کنم. مثل جو بها، عروسک گنگ لاله...
سئوال: این قصه ها رو از کجا یاد گرفتید؟
این قصه هایی که بلدم مربوط می شه به بچگیم. وقتی کوچیک بودم شب ها با مادر و زن عموم و آبجیم و دخترعموهام دور هم جمع می شدیم. به مادر پدرم می گفتیم بی بی قصه بگو. این قصه ها رو بیشتر بی بی برامون می گفت. عاشق شیرینی بود. وقتی چایی بهش میدادن یه حبه قند باهاش میخورد یه حبه قند قایم می کرد زیر رختخوابش برای بعدا. یه وقتایی هم یه بچه مییومد می داد به بچه تا خوشحالش کنه. وقتی مُرد زیر رختخوابش چند تا قند بود. خدا رحمتش کنه.
سئوال: بی بی شما سواد داری؟
خیلی دلم می خواست برم کوتو [مکتب]. یه مدت هم رفتم ولی مادرم دیگه نذاشت. میگفت پیش خودم باش تا کار خونه یادت بدم. میگفت خمیر بهت میدم خراب کن. نون بوسوزون اشکال نداره. اینارو یاد بگیر برای وقتی میری خونه شوهر.
کوتو خیلی خوب بود. میرفتیم پیش یه خانم که صداش میزدیم خاله بی بی. بهمون رووار چیدن یاد می داد [بافت رويه گيوه بوسيله ريسمان كه اصطلاحا در لهجه كازروني به آن رووارچيدن ميگويند. اين رويه ها را بعدا به كفاشها ميدادهاند و آنها با استفاده از چرم براي آن كفي درست ميكرده و به رويه ميدوختهاند و گيوه آماده استفاده ميشده] . وقتی میخواستم برم کوتو مادرم یه دولچه [دلوچه. نوعي ظرف نگهداري آب كه با چرم ساخته شده و با چوب براي آن پايه درست ميكردهاند و تقريبا شبيه كلمنهاي امروزي بوده] کوچیک آب، یه لحافک کوچیک [تشك كوچك زير انداز براي نشستن] برای نشستن و یه کم رنگینک [نوعي غذاي محلي تهيه شده با خرما و آرد و روغن] و نون بهم می داد.
سئوال: دوست داشتید سواد داشته باشین؟
خیلی دلم می خواست سواد داشته باشم. خیلی. وقتی به یه کاغذ که روش نوشته نگاه می کنم مثل آدمیم که چشماش نمی بینه. دلم می خواست سواد داشته باشم اون وقت سرگذشتمو مینوشتم. می دونم که هیچ کس مثل خودم نمیتونه سرگذشتمو بنویسه.
سئوال: شما خودتون وقتی بچه بودید از این عروسک ها درست می کردید؟ اصلا عروسک بازی میکردید؟
وقتی خیلی بچه بودم با سنگ عروسک درست میکردیم. یه کم که بزرگ تر شدیم مادرم یادم داد برای خودم با پارچه عروسک درست کنم. عروسکمون رو عروس میکردیم. مثلا می بردیمش حموم. طلبونش می کردیم [دعوت کردن از چند نفر از زنان فاميل و آشنا برای همراهی عروس یا زن تازه زایمان کرده به حمام] . حتی براش وسایل حموم درست میکردیم: تاس، تاسک و خانم باجی، شیردون و ... . گرد [تور] سبز می نداختیم رو سرش. سرخاب می زدیم صورتش. [می خندد] آرد جو می زدیم صورتش یعنی مثلا سفیدابه.
سئوال: شما فقط عروسک درست می کنید؟ یا هنر های دیگه ای هم بلدید؟
سئوال: عروسک هاتون رو با چی درست می کنید؟
:عروسام و دخترم و نوه هام پارچه های اضافی شونو میارن برام. میگن بذار برات پارچه نو بگیریم ولی من نمیذارم. اسرافه. اگه نبودم این پارچهها به دردشون نمیخورد و میریختنش دور. پارچهها حروم میشد. اما الان همین ها که مثلا به درد نمیخوره رو میکنم چهل تکه یا عروسک. چیزی حروم نمیشه.
سئوال: عروسک درست کردن براتون سخت نیست؟
عروسک درست کردن برام سخته. ولی عشق درست کردنش دارم. کلی طول میده تا بتونم سوزن نخ کنم. موقع دوختنش هی سوزن میره تو دستم. وقتی میخوام داخل عروسکارو پر کنم خیلی سخته. ولی دوس دارم. دل بی عشق کار نمی کنه.
سئوال: از اینکه نمایشگاه گذاشتید چه احساسی دارید؟
خیلی خوشحالم که نمایشگاه زدم. خوشحالم همه میان عروسکهام رو می بینن. آخر عمری سرفراز شدم. همه میان از کارام تعریف میکنن. منم واسشون دعا می کنم. میگم خدا هم شما رو خوشحال کنه. سالم باشین. هرحاجتی از خدا میخواین بهتون بده.