پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

کد خبر: ۱۰۱۸۶
تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۸
کتاب ایران و قضیه ایران اثر جورج ناتانيل كرزن‏ در باب جغرافيا و تاريخ و سياست ايران و شامل هزار و يك نكته خواندنى است‏. اين كتاب نتيجه سه سال كار تقريبا بى‌‏انقطاع و مسافرتى هم به مدت شش ماه در سرزمين ايران و سفرى قبلى به نواحى همجوار آن و از آن پس نيز ادامه مكاتبات با مقامات صاحب‏نظر مقيم آن كشور می‌باشد. در این اثر هم اطلاعاتی دربارة کازرون آمده است که ذکر آن در این‌جا خالی از فایده نخواهد بود:

كازرون‏

در پائين تپه از راه سنگ‏فرشى به نام آبگينه، جاده از كنار مرداب به درياچه و سپس به جلگه كازرون منتهى مى‌شود كه تا شهر در حدود هشت ميل فاصله است. وقتى كه از دشت ارژن به ميان كتل رسيدم تفاوت محسوسى در ميزان گرما احساس نمودم و اين تغيير هوا در جلگه كازرون باز هم بيشتر است.

اين نقطه تا اقامتگاه شب گذشته من 3700 پا اختلاف ارتفاع داشته، هوا نيك گرم و دلچسب بود و منظره درختان خرما كه از دور نمايان بود چشم‏اندازى مى‏نمود كه با آنچه تا آن موقع در ايران ديده بودم اختلاف بسيار داشت و بنابراين باز به صحنه و اقليم عادى مشرق زمين رسيده بودم.

چادرنشينان در دشت كازرون‏ كازرون كه از ديرزمانى پيش روزگار آبادانى‏اش طى شده بود در محل و موقع بسيار متناسبى واقع شده است، هواى مطلوب و سالم داشت و همچنين آب فراوان و بواسطه محصول پرتقال و قاطر، اين ناحيه نيك مشهور است. چون نيمى از چارواداران از اهالى همين ناحيه‏اند مسافر بايد از عذر و بهانه‏هاى خدعه- آميز ايشان برحذر باشد، زيراكه ايشان ترجيح مى‏دهند كه در اين مركز خانوادگى خويش شب را حتى بگذرانند، نه‏اينكه سى ميل ديگر تا كتل‏هاى تنگستان پيش بروند.

كازرونى‏هاى غيور، تاريخ شهر خود را به دوره‏هاى بسيار قديم منسوب مى‏دارند، اما بعيد مى‏نمايد كه اين شهر پيش از اسلام وجود داشته.

ابن بطوطه مراكشى در سال 1330 ميلادى به آنجا رفته بود تا مزار ابو اسحق كازرونى‏ را زيارت كرده باشد. اما اين وجود قدسى از آن پس پاك فراموش شده است. شهرى جديد را كه شامل بالا و پائين محله است جعفر خان زند در حين آشفتگى‏هاى اواخر قرن گذشته ويران و برج و باروهاى آنرا با خاك يكسان كرد. كازرون فعلا 2000 تا 2500 نفر سكنه دارد.

علاوه‏بر چيزهائى كه اشاره كرده‏ام اين شهر بواسطه كشتى‏گيران پهلوان خود نيز مشهور است و نيز محصول پنبه و موم كه مك‏گرگور براى رفع نيازمندى‏هاى سربازان هندى توصيه كرده بود. در خارج شهر باغ خوش‏منظره‏اى هست به نام باغ نظر كه بنابر قول آرنولد مربوط به يكى از پادشاهان قديم موسوم به تيمور ميرزا بوده است. گاهى آنجا را براى اقامت خارجى‏ها اختصاص ميدهند.

من در تلگرافخانه اقامتگاه راحتى داشتم. در جلگه كازرون خشخاش و تنباكو فراوان كاشته مى‏شود و زمين را با آب قنات آبيارى و بدين وسيله كشت و زرع مى‏كنند و سبزيجات و حبوبات نيز مى‏كارند.

ديدارى از ويرانه‌‏هاى شهر شاپور

هنگام توقف در كازرون خواه در حين سفر به جنوب يا برعكس هيچ مسافرى نبايد از بازديد ويرانه‏ها و نقوش برجسته و حجارى‏هاى پايتخت قديم شاه شاپور كه به نام او نيز مشهور است صرف‏نظر كند. الواح سنگى بر كوه در اينجا خواه از لحاظ تعداد و اندازه و يا اهميت از آنچه در فصل نقش رستم تعريف كردم بالاتر است.

شاپور در انتهاى شمال غربى جلگه كازرون واقع و تا آنجا پانزده ميل فاصله است و يك سوم راه هم در مسير جاده خليج‏فارس واقع شده است كه بنا براين در بين راه نيز مى‏توان باين كار پرداخت و به مقصود رسيد. مسافر بيگانه هنگام عزيمت از خليج‏فارس بايد ترتيبى بدهد كه از كمريج به آنجا برود به اين ترتيب كه صبح زود حركت كند تا بتواند روز طولانى در شاپور بگذراند و چون در آنجا وسيله اقامت نيست هنگام غروب به كازرون وارد شود. چون من قاطرها را براى انجام اين سفر انحرافى نيز اجير نكرده بودم ناچار شدم چهارپايان ديگرى در كازرون براى رفتن به شاپور كرايه كنم، اما فقط با كمك حاكم كه از كار گستاخانه چاروادار جلوگيرى نموده بود بانجام اين مقصود نايل شدم.

سفرى سواره تا شاپور (بيشابور)

مسافران را بوسيله راه‏هاى مختلف از جلگه كازرون به شاپور برده‏اند. من از تيرهاى تلگراف از راه كمريج تا پنج ميل رفتم، سپس با انحرافى به سمت راست در جهت شمال غربى عازم مقصد شدم.

جاده از بيشه‏هاى خاردار مستور و برگ‏هاى سبز اين بيشه‏ها خوراك خوش‏گوار شترها بود كه چندين رأس از آنها با وجود خارهاى درشتى كه بر اين بوته‏هاست سرگرم چريدن بودند.

چادرهاى ايل ممسنى سراسر جلگه مجاور را سياه كرده بود. مردهاى ايشان قيافه ستبر و شهرنشين داشتند و زن‏ها از دردسر رو گرفتن فارغ بودند. در نزديكى شاپور مساكن آنها واقع بود كه بوسيله نى كه از رودخانه فراهم مى‏كنند به شكل بسيار بدوى مى‏سازند و با خارى تيغ‏دار به‏جاى ديوار محوطه جالبى براى گاو و گوسفند فراهم مى‏شود.

وقتى كه در جهت انتهاى شمالى جلگه روانه شدم، كوهپايه پر از تپه‏هاى مصنوعى (تومولى) شامل سنگ‏هاى وارفته و بناهاى فروريخته تا حدود چند ميل جلب توجه مى‏كرد. اين تپه‏ها از كف جلگه مجاور پنجاه تا شصت پا ارتفاع داشت. در همان حوالى صدها خاكريز قنات ديده مى‏شود كه با خرابه‏ها و سنگ‏ها منظره خاصى تشكيل مى‏دهد. گاهى نيز به ديوارهائى با سنگ درشت برخورد مى‏كنيم كه به قدرى مستحكم و پرمصالح ساخته شده كه با وجود آسيب‏هاى قرون از خطر فنا مصون مانده است. آنجا ويرانه‏هاى شهر شاپور است.

راجع به جلگه شاپور حكايت‏هاى متعدد خوانده و شنيده بودم و همچنين شرح رودخانه‏اى كه خرامان از ميان اين شهر ويرانه جارى است و حجارى‏هائى كه بر كرانه‏هاى اين رودخانه است. من حيران بودم كه آن آثار پس در كجاست كه ناگاه از كنار صخره شمالى جاى وسيعى نمودار شد و دهانه‏اى كه تقريبا صد يارد عرض داشت نمايان گشت كه از بالا تا پائين شكافته مى‏نمود، از اين دهانه رودخانه شاپور جارى بود و آن بسترى پرسنگ و كرانه‏اى پوشيده از نيزار و بوته‏هاى گلدار داشت.

آن سوى ساحل حجارى‏هاى معروف شهريار ساسانى ديده مى‏شود. اين دهانه كه به تنك‏چكان معروف است در قسمت داخلى تا 400 يارد عرض دارد و سپس به جلگه‏اى باز مى‏شود كه گرد آنرا كوه فراگرفته تو گوئى آمفى‏تآترى به‏وجود آورده است. صخره‏ها در بيشتر جاها تا چندصد پا ارتفاع، سطح صافى دارند.

شهر ساسانى‏

هرچند بنابر نظر علما استخر يا تخت جمشيد پايتخت پادشاهان ساسانى بوده و ديرزمانى اهميت خود را از لحاظ كانون تجديد حيات آئين ملى حفظ نموده، باز مانند اسلاف هخامنشى خويش پادشاهان اين خاندان نيز بنابر راه‏ورسم مشرق‏زمين به تغيير دادن مقر خود علاقه‏مند و طالب نمايش و ابراز دستگاه جداگانه شاهى خود بودند.

تيسفون پايتخت اشكانى مقر ديگر اين پادشاهان به‏شمار مى‏رفت، بعدا در زمان خسرو دوم كاخ باشكوهى در دستگرد و نيز در دشت كلده ساخته شد.

در جاهاى ديگر هم اشاراتى راجع به قصور سروستان و فيروزآباد داريم، ولى هيچ كدام از پادشاهان ساسانى مثل شاپور ذوق و علاقه بناى ساختمان‏هاى بزرگ نداشته است.

از آثار عمده او در شوشتر كه بعدا ذكر خواهم كرد و شهر خود او واقع بين دزفول و شوشتر است كه ويرانه‏هاى آن اكنون جندى‏شاپور نام دارد. بعضى‏ها بناى پل دزفول را نيز به وى نسبت مى‏دهند. در نقش رستم نقوش برجسته راجع به پيروزى‏ها و شكوه پادشاهى او را ديده‏ايم، اينك در محلى به نام خود او ما در يك شهر شاهى هستيم كه وى آنرا بنا كرده و به مثابه جاودان‏ترين اثر پادشاهى خود باقى گذاشته است. سنت ايرانى تاريخ قديم‏ترى به اين شهر نسبت مى‏دهد و مى‏گويند كه شهر باستانى را اسكندر ويران كرده بود و شاپور آنرا تجديد بنا كرد نه آنكه خود از پايه و بن ساخته باشد. بر دروازه اين شهر ساسانى بود كه پوست تن مانى، بانى آيين مانوى بعد از قتل او بوسيله بهرام اول به سال 5- 272 ميلادى آويخته شد (مى‏گويند پوستش را كنده بودند) هنگامى كه تازيان بر ايران تاختند شهر شاپور اولين هدف حمله و غضب بت‏شكنى آنها شد، حجاريها مخدوش و شهر ويران گرديد.

در قرن دهم ميلادى اصطخرى شرحى راجع به وضع ويرانه آنجا باقى گذاشت:

«بيشابور را شهريار شاپور ساخت، چهار دروازه دارد، در وسط شهر تپه خاص يا برآمدگى شبيه به برج يا گنبد هست ... در ناحيه شاپور كوهى است و در آن كوه مجسمه‏هاى تمام سلاطين و سرداران و افراد ممتاز روحانى و مردان نامى كه در پارس مى‏زيسته‏اند. در آنجا كسانى هستند كه به آنها نسب مى رسانند و شرح روزگار آنها را به رشته تحرير كشيده‏اند»

با اين حال حيرت‏انگيز است كه هيچ‏كدام از جهانگردان قديم آنجا را نديده‏اند- هرچند كه كمپفر ظاهرا بنابر شايعات شرحى اجمالى، اما نسبتا صحيح درباره خصايص عمده آنجا نوشته است و كاشفين پركارى مانند تاورنيه و ته‏ونوت كه هر دو از كازرون عبور كرده بودند- تا آنكه موريه در سال 1809 به اين كار پرداخت، ولى غارى كه حاوى مجسمه بزرگ شاپور است بعدا كشف شد.

كى‏نر در كتاب «يادداشت‏هاى جغرافيائى» خود مى‏نويسد كه پيكره مشهورى نيز در آنجا بوده است كه علاقه‏مندانش آنرا با روغن مى‏اندوده‏اند، اما از چنين مجسمه‏اى اثرى باقى نيست. موريه در سفر اول و يا دوم موفق نشده است كه غار واقعى را پيدا كند، هرچند كه بعضى از همراهان او غارى كه خالى بود يافته بودند.

اين اكتشاف چند هفته بعد (1811) نصيب سرگرد استون شده كه تعريف او در كتاب اوزلى درج شده است. از آن پس جهانگردان بسيار به آنجا رفته و شرح حجارى‏ها و آثار باقى از روزگار شاپور را بازگفته‏اند.

ويرانه‏‌هاى فعلى‏

در وادى ويرانى كه از سنگ انباشته است و محل شهر قديمى است آثار معدودى قابل تشخيص مى‏باشد. موريه نوشته است كه در آنجا مجراهاى زيرزمينى متعددى بوده است كه بايستى بوسيله حفارى كشف شود و خود او نتوانسته بود اطلاع درستى در اين باب به‏دست آورد و جهانگردان بعد از او هم در اين زمينه توفيقى حاصل نكرده‏اند. محوطه ويرانى را كه تقريبا صد پا مربع مساحت دارد بعضى‏ها برج و بعضى ديگر مسجد پنداشته‏اند.

باكينگهام در سال 1816 دو آتشگاه كوچك مانند آنچه در مقبره كوروش بوده و اشاره كرده‏ام كشف كرد و چون نوشته بود كه قابل انتقال است از قرار معلوم بعدا از آنجا برده‏اند. تنها ويرانه قابل ملاحظه ساختمانى است به وسعت پنجاه پاى مربع كه يكى از ديوارهاى آن كاشى‏كارى زيبائى داشته و هنوز آثارش پابرجاست. اگرچه نيمى از آن در خاك پنهان مانده است و قاب پنجره هلالى و بقاياى ستون‏هائى كه سر گاو دارد بدون شك تقليدى از سبك كار تخت جمشيد است كه شايد روزى گچ‏بريها يا سقفى بر آن واقع بوده است. موريه مى‌‏پنداشت كه صحنه‏‌اى در عقب آن وجود داشته است.

ارگ‏

صخره دهانه غار كه از طرف جنوب شرقى پيش‏آمدگى دارد شبيه برج مخروطى است كه دو جناح آن بوسيله ديوار كهنه‏اى محصور گرديده و بر رأس آن يك بناى قديمى است. اين بنا كه ايرانيان قلعه دختر مى‏نامند بدون ترديد آثار ارگى كهنه است كه بر دهانه گردنه كاملا مسلط بوده است و همان ساختمانى است كه اصطخرى در شرح مذكور فوق به آن اشاره كرده است.

نقوش برجسته‏

از زاويه اين تخته‏سنگ ما به غار وارد و راست در مقابل حجارى تصاوير برجسته واقع مى‏شويم كه مانند آثار مشابه در نقش رستم بهتر محفوظ مانده است و موقعى كه آثار آجرى يا سنگى سبكتر از ميان برود، باز طى قرون آينده يادگار دوران افتخارآميز مجد و عظمت ساسانيان باقى خواهد ماند.

از اين نقوش برجسته دوتا در سمت راست دهانه يعنى كنار رودخانه و چهارتا در طرف ديگر يا سمت چپ در كرانه شرقى است. من ابتدا شرح آن دوتا را كه مقابل نظر تماشاگران است و در كنار جاده آسان قابل دسترسى است بيان مى‏كنم.

لوحه اول شاپور- والرين‏

اولين صحنه كه برخورد مى‏كنيم در اثر مرور زمان و بدست افراد خراب‏كار آسيب بسيار ديده است. قسمت فوقانى آن پاك از بين رفته است، اما در زير دو پاى اسب ديده مى‏شود كه چهره سواران سخت مخدوش گرديده است. اسب سمت راست پيكر مغلوبى را كه صورت او به طرف خارج و سرش بر دست راست به حالت استراحت و بازوى چپ او در كنارش بر زمين نهاده شده لگدكوب كرده است و در مقابل سوار شخصى با حالت تضرع زانو زده است، وى جامه رومى بر تن دارد و دست‏ها را به علامت تمنا پيش آورده است و قيافه‏اى نزار دارد.

مشخصات صورت محو شده، اما وضع و حالت او مطابق عكسى كه من گرفته‏ام و در اينجا (صفحه 260) چاپ شده است هنوز سادگى و حسن تأثير دارد و از گزند زوال نسبة مصون مانده است و ترديدى نيست كه داستان اين تصوير پيروزى شاپور بر قيصر مقهور است و سوار اسب پادشاه كامروا و شخص متضرع والرين و پيكر مغلوبى كه لگدكوب شده است لشكر شكست يافته رومى است.

لوحه دوم شاپور- والرين و سيرياديس‏

صد يارد جلوتر صحنه ديگرى است كه بزرگ‏تر است و يكى از الواحى است كه آنتيوش، سيرياديس كه مرد گمنامى از سوريه بود در حضور والرين كه امير است خلعت و مقام بدست مى‏آورد. طول اين صحنه چهل و يك پا و ارتفاع آن بيست پاست، چون اين لوحه در زير تخته سنگى قرار گرفته بود نيك محفوظ مانده و آن شامل سه قسمت است: در يكى شاپور سوار اسب است با بقيه افراد صحنه در ميان، در لوحه‏اى كه 12 پا طول و 8 پا ارتفاع دارد. در عقب آن دو لوحه است كه يكى در پائين و ديگرى در بالاست و در هركدام پنج تن سوار در عقب پادشاه قرار گرفته‏اند. در جلو او سه لوحه ديگر در طبقه تحتانى است و دو تا باز در بالاى آنها شامل تصوير جنگاوران و ديگر كسان كه پياده ايستاده‏اند.حال به توضيح دقيق اين صحنه مى‏پردازم و از لوحه وسطى شروع مى‏كنم.

شاپور را بواسطه ديهيم ويژه كه كره‏اى هم بر آن است و موهاى طره‏وار و چهره زيبا و ريش او كه گره خورده و در زير چانه است مى‏توان آسان تشخيص داد.

از فرق او سربندهاى ساسانى در هوا متموج و تركش بزرگى از كمر او آويزان است و به رسم دوره ساسانى شلوار گشادى در پا دارد و بر اسب تنومندى سوار است كه در تمام صحنه‏ها با قامت دلاور سوار متناسب نيست. وى با دست راست خود دست راست كسى را كه در كنار اسب او ايستاده گرفته است و هاله‏اى از تاج گل بر سر و نيم‏تنه رومى و پابند دارد و مانند لوحه قبل پيكر مقهورى در زير سم اسب پادشاه ديده مى‏شود كه حاكى از شكست و نابودى لشكريان رومى است.

نخستين نقش برجسته در شاپور: والرين در حالت تضرع‏ در مقابل پادشاه شخصى به زانو افتاده و او نيز جامه رومى در تن و تاج‏ گلى بر سر دارد. در جلو سر اسب كتيبه‏اى در پنج سطر ديده مى‏شود، اما الفباى معمولى فارسى نيست و بر فراز آن تصوير بچه بالدارى يا مظهر نبوغ به حال پرواز است و سربندى را به شهريار تقديم مى‏دارد. مسئله مهم در اين لوحه مانند ساير نقوش برجسته‏اى كه همين صحنه را نشان مى‏دهد شباهت وضع كسى كه به زانو افتاده با آن دو تن ايستاده است. آيا شخص متضرع سيرياديس است و آنكه ايستاده والرين يا برعكس، ابتدا با دلايلى كه داشتم و در اينجا قابل ذكر نيست با نظريه اول موافق بودم، اما پس از رسيدگى دقيق تمام حجارى‏ها به اين نتيجه رسيده‏ام كه آن‏كس كه به زانو افتاده والرين امپراتور مخلوع است و آنكه ايستاده و دست شهريار در دست اوست جانشين وى و امير جديد است.

در عقب كسى كه به زانو افتاده دو نفر ايستاده‏اند كه ظاهرا منصبداران ايرانى‏اند. سوارهاى عقب پادشاه هم بدون شك نگهبانان هستند كه لباس پارسى بر تن دارند و دست راست هركدام بالاست و انگشت سبابه، به طرزى كه در غالب حجارى‏هاى زمان ساسانى ديده مى‏شود به حال اشاره بلند شده است و به‏درستى، علامت احترام محسوب داشته‏اند.

تصاوير پنج صحنه كه در مقابل شهريار است بيشتر مربوط به جنگاوران است كه بعضى از ايشان اسلحه دارند و بعضى ديگر چيزهائى كه ماهيتش درست روشن نيست و اغلب صاحب‏نظران نفرات لشكريان مغلوب دشمن پنداشته‏اند و بعضى‏ها نيز خادمان دربارى شمرده‏اند. تمام اين حجارى‏ها بر تخته‏سنگ بلندى تيشه‏كارى شده است و عمق تورفتگى آن از يك تا پنج پاست.

ساحل مقابل و آب‏رو

در اينجا از همان راهى كه آمده بوديم بازمى گرديم. حال كه نقوش برجسته طرف راست دهانه را سير كرديم رودخانه را در چند قدمى پائين ارگ عبور و سپس الواحى را كه در سمت ديگر يا شمال غربى صخره است بازديد مى‏كنيم. دسترسى به اين چند صحنه خيلى سخت‏تر از بقيه است، چون در ارتفاع بيست تا پنجاه پا از سطح رودخانه واقع است. درحال‏حاضر راه يا معبرى به آنجا ديده نمى‏شود و اگر چنين معبرى روزى وجود داشته كه لابد هم بوده است بعدا و شايد زمان سلطه تازيان تبديل به آبرو گرديده است و از كنار تخته‏سنگ مجرا ساختند، بدون اينكه هيچ‏گونه احتياطى براى محافظت نقوش مزبور نموده باشند. بطوريكه يكى از آنها را بريده‏اند و اين براى آن منظور بوده است كه آب چشمه كوچكى را از داخل جلگه به آسيابى كه در دشت كازرون بوده است برده باشند.

براى رسيدن به حجارى‏ها بايد از راه باريكى گذشت و سپس از ساحل رودخانه چهار دست و پا بر صخره بالا رفت. دليل آنكه در بعضى جاها آبرو هم‏سطح زمين نيست، بلكه چنانكه در مورد فوق اشاره شده است كه بر كمره صخره بريدگى ايجاد كرده‏اند اين است كه در روزگارى كه مجرا را ساخته بودند و مورد استفاده بود، خاك را در دو ساحل رودخانه انباشتند. حضرات استولزه و اندريس كه به سال 1877 در آنجا رفته بودند تا براى كتاب سنگين خود عكس‏هائى تهيه نمايند اين توده‏هاى خاك را كنده و متفرق كردند و همه حجارى‏ها برهنه و آشكار شده است، از اينجاست كه آن محل در نظر اشخاص بيگانه ظاهر تعجب‏آورى دارد. از چهار صحنه اين رودخانه سه تا هم‏سطح جريان آب و چهارمى دوازده پا بالاتر است.

صحنه سوم- خلعت گرفتن سيرياديس‏

نقش اول كه در طرف چپ دهانه است به شكل محدب در صخره كنده شده است بيش از سى پا طول دارد كه بواسطه تغيير رنگ سنگ كبود مى‏نمايد. عكسى كه از اين صحنه برداشته بودم بمناسبت وضع و اندازه بزرگ صحنه اصلى قابل چاپ درنيامده است. صحنه شامل چهار قسمت است كه سراسر صفحه را فراگرفته است و تصاوير فراوان دارد. دو رشته زيرين پنج پا و نيم و دوتا در بالا سه پا ارتفاع دارد، در وسط طبقه دومى از پائين باز هم تصوير شاپور اول سوار اسب است كه همان مراسم را كه قبلا ذكر كردم انجام مى‏دهد. وى در اينجا نيز دست مردى را كه جامه رومى بر تن دارد بدست گرفته و اسب او پيكرى را لگدكوب نموده است و آن كسى كه در جلو او زانو زده است‏ دومين نقش برجسته در شاپور: خلعت گرفتن سيرياديس‏ داراى همان خصايصى است كه در لوحه ديگر بوده كه به عقيده من والرين است و آن شخص ايستاده سيرياديس است كه خلعت دريافت مى‏دارد.

تصاوير عقبى خادمان‏اند كه تاج گلى را به شاپور تقديم مى‏كنند تا به دست- نشانده اهل سوريه او تفويض شود و مظهر نبوغ هم برفراز سر او در پرواز است و سربند ساسانى را كه باز نشده است به شاپور اهدا مى‏كند. در حجارى آن افرادى كه كلاه‏خود نوك‏تيز بر سر دارند نگهبانان شاهى‏اند و جمعا پنجاه و هفت نفرند و انگشت سبابه را به علامت حرمت بلند كرده‏اند. پانزده نفر در پائين و چهارده تن ديگر در هريك از دو رديف‏اند. در قسمت ديگر صحنه در مقابل پادشاه گروه انبوه جالبى از اسيران و خراج‏گزاران و ملازمان و نشانه‏هاى پيروزى ديده مى‏شود.

در طبقه زيرين دو ارابه كه اسب‏ها مى‏كشند و رومى‏ها بيگا، مى‏نامند و بيرقى كه ظاهرا عقاب رومى است كه در جنگ بدست آمده است و ديگر خادمان كه سينى بر دست دارند.

صحنه دومى كه موازى با پيشگاه شاهى است داراى دو رديف تصوير است. دسته جلو بنابر قول تكسيه توسن جنگى والرين و فيلى همراه مى‏برند و دو رديف بالا هم خادمان‏اند كه غنايم و پيش‏كشى‏ها را بر دوش حمل مى‏كنند و دو شير يا پلنگ همراه دارند. تصاوير مقابل پادشاه سى و سه نفرند. طبقه پائين صحنه را آب مجراى مذكور به كلى برده است.

لوحه چهارم- اسيران‏

صحنه بعدى همان است كه بواسطه آب مجراى آسياب آسيب شديد ديده است. قسمت زيرين آن هم در اثر كار آقايان استولزه و اندريس صاف و تميز شده است و يكى از شهرياران ساسانى را سوار اسب نشان مى دهد كه تعظيم و تقديمى‏هاى اسيران را دريافت مى‏دارد.

پادشاه از سمت چپ صحنه كه اندازه آن بيست و يك پا طول و دوازده پا عرض است پيش مى‏آيد، كلاه‏خود بالدارى نوك‏تيز بر سر دارد كه در بين بال‏ها كره ويژه ساسانى واقع شده است. موهاى سرش نيك تابيده و برآمده است و يراق خاندان ساسانى در عقب سر و شانه او در هوا متموج است. دم اسب او گره بزرگى‏ چهارمين نقش برجسته: اسيران‏ خورده و از كفل آن حلقه منگوله معمولى آويزان و از كمر شهريار تركش سنگينى آويخته است.

مجراى آب راست از ميان پيكره اسب و سوار آن عبور نموده و دهان و بينى اسب را بكلى از بين برده است و به همين نحو صورت كسانى نيز كه به پيشگاه پادشاه مى‏آيند آسيب ديده است. نفر اولى يكى از جنگاوران است كه كلاه مجمه‏اى‏شكل بر سر اوست و حلقه‏هاى زلف تابيده‏اش در عقب آويزان و بازوانش محكم بر دسته شمشير بزرگى است.

وى نگاهى حاكى از تسليم دارد كه به‏وجهى نيكو در نقش بر سنگ نمايان است. در عقب او سه تصوير ديگر ديده مى‏شود كه نوعى دستمال (كفيه) كه اعراب بر سر مى‏پيچند برسر دارند و از دنبال اسب روانند. در طبقه بالا دو شتر و دو خادم ديده مى‏شوند، سر يك شتر نيك محفوظ مانده و از همه گروه آثار كار مشهود است و ترديدى نيست كه صحنه پيروزى يكى از شهرياران ساسانى است و طرف مغلوب دارد تسليم مى‏شود، بنابراين حقيقت كه تاج بالدار تا دوره بهرام مرسوم نشده بود (275- 292. م.) بعضى‏ها پنداشته‏اند كه اين صحنه مربوط به آن پادشاه است.

كانن رالينسن معتقد است كه آن صحنه تسليم شدن اهالى سجستان (سيستان) را نشان مى‏دهد كه بهرام دوم با آنها نبرد كرد و پيروز شد. از جهت ديگر نيز آن قيافه شباهت تام با چهره شاپور اول دارد و حاكى است كه با غرور تمام يكى از سفراى عرب را بار حضور داده است، سفيرى از جانب ادناتوس‏ «1» رئيس قبيله پالميرا و شوهر «زنوبيا» است كه در نصيبين در اولين نبرد رومى و يا در پيروزى بر عليه سيتارون پادشاه سوريه است. بواسطه شكل سربند اين افراد كه شبيه به كلاه اعراب است من با آن نظريه موافق هستم كه سفيرى از عربستان بار مى‏يابد.

لوحه پنجم- هرمزد و نرسى‏

بواسطه ارتفاع بيشترى كه اين نقش داشته خوشبختانه از خدشه و آسيب از نقوش ديگر محفوظتر مانده است و مجراى آب فقط پيكره اسبها را در قسمت زيرين خراب كرده است. ارتفاع آن در حدود شانزده تا هيجده پاست. دو سوار وسط صحنه به يكديگر مى‏رسند، آن‏كه در طرف چپ است حلقه شاهى (سيداريس) را با ستونى از نور تفويض و سوار مقابل براى دريافت آن دست دراز مى‏كند. كتيبه‏اى به خط پهلوى در گوشه راست هست كه نخستين‏بار بوسيله آقاى لونگ پريه‏  خوانده شده است و حاكى است:

«اين تصويرى از ستاينده اهورامزدا خداوند نرسى شاهنشاه اقوام آريائى و غيرآريائى از تبار خدايان فرزند ستاينده اهورامزدا خدايگان شاپور شاهنشاه آريائى‏ها و غير ايشان از تبار خدايان و فرزند خداوند ارتشتر (اردشير) شاهنشاه است»

بنابراين اطلاع حاصل مى‏كنيم كه يكى از دو سوار نرسى است كه از سال 292 تا 301 ميلادى پادشاهى داشته و سپس تاج شهريارى را كنار گذاشته است.

وى را فرزند يا برادر بهرام دوم نواده يا برادرزاده شاپور اول پنداشته‏اند، اما خود او در اين كتيبه خويشتن را فرزند شاپور مى‏خواند و نواده اردشير. «تامس» اظهار كرده است كه شايد اين شيوه سخنورى نرسى بوده كه بدان‏وسيله از ذكر نام پادشاهان گمنام خوددارى نموده باشد، ولى به‏نظر من بهتر است گفته نرسى درباره نسب خود حجت باشد و بايد اين شرح نسبى او را قبول كنيم، زيراكه احتمال خلاف در آن نيست.

از دو پيكره، آن‏كه در سمت راست است پادشاه جوان است، وى تاج مرصعى بر سر دارد كه كره ساسانى بر رأس آن قرار گرفته زلف سر نرسى بسيار زيبا بافته شده است و در عقب شانه حلقه‏وار فروريخته است. وى قيافه آرام و ملايمى دارد و موى كوتاه ريش او گره خورده است.

پيكره طرف چپ كه سيداريس تفويض مى‏كند بدون شك اهورامزدا است كه تاج قبه‏دار بر سر دارد و در رأس و عقب آن زلف طره‏اى‏اش فروريخته است.

مشخصات چهره، نيك محفوظ مانده و موى سر و ريش پيرانه دارد، نه سيماى جوانان.

دم دو پر اسب او و يراق تجملى هردو اسب و رگ‏وپى و عضلات رانها به‏وجه حيرت‌انگيزى برجسته مى‏نمايد و استادى سازنده آنرا نشان مى‏دهد. تخته‏سنگى كه اين حجارى‏ها بر آن شده است در اثر مرور زمان به رنگ كبود درآمده است.

لوحه ششم- پيروزى خسرو

ششمين و آخرين صحنه سبك كار خشن‏ترى دارد و فاقد مهارت هنرى است و حجارى‏هاى آن از همه لوحه‏ها بدتر است، در فرورفتگى عميقى واقع شده است و بواسطه سايه درخت تيره بزرگى (نارون) كه در آنجاست نتوانسته‏ام عكسى از آن بردارم. اين لوحه شامل صحنه مستطيل بزرگى است كه سى و چهار پا طول آن است و داراى دو طبقه تصاوير يكى در بالا و ديگرى در زير است.

در وسط رديف بالا پادشاه در حال جلوس مقابل تماشاگر است، تاج دوبر بر سر دارد و موى سرش از دو پهلو سخت برآمده است. پاها كاملا از هم جداست‏ و با دست راستش كه بلند كرده است چيزى را برگرفته كه فلاندن، بيرق پنداشته است، ولى به‏نظر من تبر بزرگ رزمى است و دست چپش بر دسته شمشير است. در صحنه بالا طرف چپ گروه درباريان ايستاده‏اند و انگشت سبابه را بلند كرده‏اند. در صفحه پائين عده‏اى از اشراف ايرانى ديده مى‏شوند (آرايش مو و لباس و شمشير ايشان شبيه پادشاه است) كه از دنبال توسن جنگى شهريار روان‏اند. اسب با زين و برگ است، اما سوار ندارد، در سمت مقابل يا راست لوحه در رديف بالا اسير مجروحى به‏نظر مى‏رسد و اسير ديگر كه دستش را از عقب بسته‏اند و خادمان ايرانى او را جلو مى‏برند.

در طبقه پائين نفر آخرى دو سر بريده را در دست دارد و از پى او عده‏اى اسيران و ملازمان در حركت‏اند كه در ميان آنها طفلى نيز با حالت تضرع ديده مى شود كه شايد فرزند امير سربريده باشد. كودك ديگرى بر فيل حقيرى سوار است.

كانن رالينسن به استناد اين‏كه مهارت هنرى در اين صحنه ناچيز است و تنها شهريارى كه در سكه‏هاى ساسانى مقابل تماشاگر است و دو دست را بر دسته شمشير صاف خود مى‏گرفته است خسرو انوشيروان بوده ترديدى ندارد كه اين نقش مربوط به آن پادشاه است. شايد قول او صحيح باشد، ولى من دليلى براى صحت اين نظر كه آن تصوير خسرو اول است كه از اسيران رومى خراج دريافت مى‏دارد سراغ ندارم، زيراكه اسيران قيافه و يا جامه رومى ندارند و علائم حاكى است كه آن لوحه راجع به پيروزى بر يكى از طوايف مشرق زمين است كه امير آنها كشته شده است.

ارزش هنرى‏

اين بود شرح الواح حجارى كه در بيشاپور هست و مى‏توان ديد كه هم واجد مزايا و هم نقايص نقوش برجسته نقش رستم است. خشونت و سنگينى در سبك كار ديده مى‏شود و فاقد مايه استادى و ذوق هنرى است. از طرف ديگر صحنه‏ها بواسطه قرائن زمانى و تجانس وضع و صورت وقارآميزى دارند كه هر دو كار را سزاوار تحسين مى‏سازد. در صحنه‏هاى بيشاپور از نبرد سواره كه نقوش نقش رستم و فيروزآباد را متنوع و ممتاز مى‏سازد اثرى نيست، اما آداب و مراسم دربارى در اين لوحه‏ها عمده‏ترين آثارى است كه از دوره نخستين سلاطين ساسانى باقى مانده است. نكته مهم‏تر كه بايد در خاطر داشت اين است كه ساسانيان جانشين بلافصل خاندان پارت يا اشكانى شده‏اند و پيش از ايشان آثار هنرى پاك معدوم و ناپديد شده بود، پس اين حجارى‏ها شاهدى بارز و حاكى از تجديد حيات استعداد ملى است كه هم شايان توجه است و هم موجب حيرت.

غار و مجسمه شاپور

حال بايد از غار بزرگى كه در همان حوالى است ديدن و مجسمه شاپور اول را كه در آنجاست وصف كنيم و آن يگانه مجسمه قديمى (به استثناى بدنه مجسمه‏اى كه هنوز در طاق بستان وجود دارد) است كه در سراسر ايران باقى مانده است. جهانگردان بسيارى از پيدا كردن غار واقعى بازمانده‏اند، زيراكه گاهى هيچ‏كس از افراد ايلات در آن حدود نيست و يا آنكه هميشه راهنمائى صحيح نكرده‏اند.

اين غار در قسمت علياى تنگ شاپور واقع بر صخره‏اى است به ارتفاع 700 پا، رفتن به اين محل چندان آسان نيست و موجب خستگى است و از پائين دره تا آنجا سه ربع ساعت راه است. در دهانه غار مقدار زيادى تخته‏سنگ ريخته است كه بدون مددگار عبور از روى آنها مقدور نيست. سپس به دهانه غار مى‏رسيم كه پنجاه پا ارتفاع و صد و چهل پا پهنا دارد.

در داخل غار پايه سنگى بزرگى است با ارتفاع چهار يا پنج پا و ده پا قطر كه از صخره اصلى بريده‏اند و پاى مجسمه كه بر زمين افتاده است هنوز روى پايه ديده مى‏شود و پيداست كه مجسمه را با حدت تمام از جا كنده و به پهلو انداخته‏اند.

بازوى چپ آن شكسته و بازوى راست از ناحيه شانه شكاف يافته است، اما دست هنوز بر ران مانده است.

صورت مجسمه سخت مخدوش و قسمت بالاى تاج و سر در زير خاك مدفون است، با وجود اين از ظواهر و آثار آشكار است كه آن پيكره شاپور اول بانى آن شهر و آن حجارى‏هاست و چنين مى‏نمايد كه شهريار خيال داشته است بنابر مضمون كتيبه‏ها كه وى و جانشين‏هاى او را همواره مقام خداوندى داده تمثال خود را چون معبودى‏ در آنجا قرار دهد و بطورى‏كه كينر دريافته است بعدا هم اين مجسمه مورد پرستش واقع گرديده است و از ظاهر كار استنباط مى‏شود كه مجسمه از بالا و پائين به صخره اصلى متصل بوده و مثل اين است كه مجسمه را در همانجا كنده‏كارى كرده بودند و خيلى هم به خود او شبيه شده بوده است.

ارتفاع مجسمه ظاهرا بيست پا بوده و آنچه مانده است پانزده پاست. فلاندن بلندى سر را سه پا و سه اينچ و پهناى شانه را هشت پا و دو اينچ قيد نموده است و تكسيه در كتاب خود تصويرى از مجسمه كامل مزبور چاپ كرده است. بايد اذعان كنم كه اين تصوير كامل هرچند كه با آنچه در جاى ديگر بوده متفاوت است، باز كم‏وبيش چهره واقعى آن پادشاه را نمودار مى‏سازد. لباس او در اينجا با آنچه در نقوش برجسته هست زياد تفاوت ندارد، تاج ويژه بر سر اوست و موها از دو پهلو و عقب ريخته است، سبيل و ريش او نيك تابيده و طوقى دور گردن اوست. در بالاتنه زره پوشيده و در پائين شلوار گشاد و شمشيرى هم بر پهلوى چپ اوست كه بندش بر شانه راست آويخته است.

انشعاب‏هاى داخلى‏

در كنار محلى كه مجسمه پائين افتاده است جاهائى را در ديوار غار صاف و آماده كرده بودند كه كتيبه يا نقش بر آن بنگارند و اين كار ناتمام مانده است. اگر مسافر با درايت كافى چند شمع همراه برده باشد خواهد توانست قسمت‏هاى درونى كوه را نيز سير و تماشا كند. بى‏اعتمادى عاقلانه نسبت به راهنماهاى ممسنى بسيارى از مسافران را از تعقيب آن كار بازداشته است، ولى چيزهاى بسيار براى تماشا هست. در پنجاه يارد از مدخل غار كه رفته‏رفته تنگ‏تر شده است به گنبد بزرگى با ارتفاع 100 پا و محيط 120 پا مى‏رسيم.

بعد از اين دو مدخل تازه به قسمت داخلى وارد مى‏شويم كه يكى از آن دو آب‏انبارى دارد كه در كوه كنده‏اند و پس از پنجاه يارد امتداد ناگهان مسدود مى‏شود. انبار ديگر بعد از چند حوض آب به تالار وسيعى مى‏رسد با ستون‏هاى عظيم كه تا سقف برآمده است. طول اين شعبه كه اهل محل مى‏گويند بى‏انتهاست در حدود 400 يارد است. دهليزها و انشعابات ديگر نيز هست كه هرگز چنانكه بايد و شايد مورد اكتشاف واقع نشده است.

كمريج‏

پس از بازديد و بررسى ويرانه‏‌هاى شاپور در جهت جنوب غربى به جاده خروج از جلگه كازرون بازگشتم و در جاده كاروانى به راه افتادم بعد از يك ساعت و نيم از ده شاپور يا شابور و سپس رودخانه شاپور كه در سمت راست ما واقع بود عبور كردم و در انتهاى غربى اين نقطه است كه از دشت كازرون بيرون مى‏روند و پس از گذشتن از چند تپه كوتاه و اراضى ناهموار به گردنه مارپيچى كه تنگ تركان نام دارد و از آنجا هم به جلگه كمريج مى‏رسيم.

تيرهاى تلگراف و راه ما در امتداد تپه‏هائى است كه در سمت راست واقع است. از كازرون راه مستقيم كوهستانى به كمريج از ميان رشته‏هاى كوه مهمى هست كه هر چند مسافت نصف مى‏شود، اما خيلى سرازيرى است و حيوانات باربر از آن راه امكان عبور ندارند. در همين حوالى بود كه به سال 1874 كاروان سروان ناپير را ممسنى‏ها مورد حمله و غارت قرار دادند.

بالاخره تنگ تركان به وادى كمريج و دهكده آن مى‏رسد كه چند درخت خرما سايه باريكى بر آلونك‏هاى محقر آنجا افكنده است. در اين محل آسايشگاه اداره تلگراف هست كه بالاخانه‏اى دارد كه از چاپارخانه قبلى بهتر است، در اينجا به چهارپايان قراردادى خودم كه به‏راحتى از كازرون حركت كرده بودند پيوستم.

كتل كمريج‏

در عقب دروازه دهكده جاده از رشته‏هاى كوهستانى بالا مى رود و در فاصله نيم ساعت به قله سومين راه نردبانى مخوف طبيعى كه بين شيراز و درياست مى‏رسيم كه به نام محلى است كه تازه از آنجا آمده‏ايم. شيب اين راه از هر چهار كتل ديگر تندتر و سخت‏تر است و در امتداد يك ميل مسافت 1200 پا سرازير مى‏شود و گاهى كوره راه به‏قدرى باريك است كه قاطرهائى كه از دو جهت آمده باشند بدون خطر امكان عبور ندارند، هرچند كه شيب به حد اشد مخوف است، اما اين جاده از دو كتل ديگر پيره‏زن و دختر جالب‏توجه‏تر است، زيراكه از روى صخره‏ها مى‏گذرد، نه سنگ‏پاره‏ها و يا سنگ‏فرش خراب.

درواقع كم‏وبيش مثل پله است و رفت‏وآمد قاطرها جاده را در كمره كوه به‏صورت پلكان درآورده است و در سخت‏ترين قسمت، آنجا كه جاده بر گردنه‏اى راست معلق است ديواره ساخته‏اند. مناظر آن حدود تمام كوهستانى و با عظمت است و در رشته‏هاى جبال شكاف‏هاى عظيم ديده مى‏شود و تركيب طبقاتى روى همرفته عمودى دارد.

نگهبان جاده در كتل كمريج‏ در جبهه‏هاى برهنه كوه گاهى خاك آهكى به رنگ‏هاى گوناگون ديده مى‏شود. در بدترين ناحيه اين گردنه كه كمر نام دارد در سال 1752 اسد خان سردار افغانى را كه پس از مرگ نادر شاه مدعى تخت و تاج شده بود كريم خان زند بنابر توصيه رستم سلطان سركرده ناحيه خشت مورد حمله قرار داد. نفرات رستم، خود را در زير پرتگاهها پنهان كرده بودند. سربازان كريم خان نيز از اصفهان و شيراز وارد و در جلگه پائين مستقر شده بودند. بين اين نقطه مهيب و دريا فقط يك راه باريك فرار هست.

اسد خان در دام عجيبى گرفتار شده بود، ولى سرانجام خود او گريخت و بعدا مورد عفو و عنايت فاتح بلندنظر قرار گرفت. پائين رفتن از كتل سه ربع ساعت طول كشيد. در دامنه كوه دوباره به كرانه رودخانه شاپور رسيدم و چندى از ساحل چپ آن جلو رفتم و سپس در جهت جنوبى، جاده خشت را در پيش گرفتم و به آبادى كنار- تخته كه تقريبا در وسط جلگه است وارد شدم.

جلگه خشت‏

جلگه خشت به‏نظر من چندان زيبا نيامد فقط دو نخلستان وسيع داشت، ولى خارشتر و بوته‏هاى ديگر در آنجا فراوان بود. به راستى كه تفاوت آثار طبيعت در ايران در فصل‏هاى مختلف سال به اندازه اختلاف فاصله قطب جنوب تا شمال است، چنانكه يكى از جهانگردان سابق كه در موسم بهار از خشت عبور كرده بود نوشته است:

«در ميان كشتزارها گل خشخاش سرخ، گل ميمون، گل داودى، گل ميخك، گل خطمى و انواع گل‏هاى پيچكى و اقسام ديگرى بود كه هيچ‏وقت در انگلستان نديده بودم. چون فصل بهار بود همه شكوفه داشت و منظره دلپذيرى ايجاد شده بود كه مرا به ياد ايام تابستان انگلستان انداخت‏ «1» مسافر فرانسوى پتى دولاكروا «2» در سال 1674 در خشت بود و به قدرى گرماى هوا او را ناراحت ساخته بود كه تمام روز در رودخانه دراز كشيد و مى‏نويسد صدها ماهى در پيرامون وى همى‏گشتند و سراسر بدنش را نوك مى‏زدند و به قدرى هم رام بودند كه هر مقدارى كه مى‏خواست مى‏توانست با دست بگيرد»

كتل ملو يا ملعون‏

در فاصله سه ميل از كنار تخته، جاده در جهت جنوبى مدتى سربالا امتداد مى‏يابد و سپس تا 1000 پا سرازير مى‏شود و اين همان كتل ملو يا (ملعون) است و به احتمال قوى لعنت‏ها تماما در موقع بالا رفتن نثارش مى‏شود و براى مسافران طرف پائين راه چندان سختى ندارد، زيراكه هنگام سرازيرى مسافر خدا را شكر مى‏كند كه سرانجام سفر سخت و دشوار خود را در كتل‏هاى تنگستان به پايان رسانيده است. پس امكان فروريختن اشك شادمانى از ديدگانش به مراتب بيشتر از اظهار ناسزاگوئى خواهد بود. بعلاوه كتل ملعون نه سنگ‏پاره زياد دارد و نه مثل كتل‏هاى قبلى مايه ناراحتى است، هرچند كه در مرحله اول راه شيب تندى هست كه يادآور خطر و وخامت كتل‏هاى ايرانى است، كناره اين كتل را روزگارى فرش كرده‏اند كه بهتر از بيشتر جاها كه من در ايران ديده بودم سالم مى‏نمود، اما اين راه به قدرى ليز و داراى دست‏انداز است كه كاروان‏ها از آنجا عبور نمى‏كنند.

رودخانه دالكى‏

از پائين گردنه صداى خوش‏آيند جريان آب به گوش رسيد.

در ته دره با رودخانه دالكى كه در جهت جنوب غربى جارى بود برخورد كرديم.

سرچشمه اين رودخانه در كوه‏هاى فارس در ناحيه جنوبى شيراز است كه با اسامى متعدد به طرف شمال غربى جارى است و عام‏ترين نام آن دالكى است، زيرا كه از اين دهكده‏ عبور و آنرا مشروب مى‏كند و در دشتستان به رود شاپور ملحق و در شمال بوشهر با نام رود حله يا رود شاپور وارد دريا مى‏شود.

از رأس كتل تا ساحل رودخانه را در ظرف يك ساعت و بيست دقيقه پياده آمدم. نسيمى كف جويبار را كه آبش همان‏جا در زمين وسيعى پخش مى‏شده است نوازش مى‏داد و با وسيله عادى ماهى فراوان صيد كردم. سپس يك ميل در ساحل راست رودخانه پيش رفتم و از پلى كه فقط يكى دو طاق ويرانش باقى مانده بود بگذشتم و به پل ديگر رسيدم كه شش طاق سالم داشت و به راه سنگ‏فرش مى‏پيوست. اين پل و سنگ‏فرش آنجا از تمام ساختمان‏هاى ديگر كه در ايران ديده بودم سالم‏تر مى‏نمود و از بناهاى مشير الملك بود كه شرح داده‏ام.

برج‏ها مكعب بلندى بر مدخل پل بود و مأمورى در آنجا پاسبانى مى‏‌كرد.

درحال‏ حاضر رفت و آمد از طريق گردنه‏‌ها بى‏‌خطر است، اما تا بيست سال پيش بدون محافظ مسلح عبور از آن حدود دور از امكان بود و هنوز چند تن راهدار يا پاسبان در جاده ديده مى‏شوند و مخارج آنها برعهده دهات مجاور است و من با چند نفر از ايشان كه كار ژاندارمرى مى‏كردند برخورد نمودم. در ته دره جاده دو ميل ديگر امتداد مى‏يابد و به محلى مى‏رسيم كه از بوى زننده‏اى، استنباط مى‏شود كه آب آنجا گوگرد دارد.

در اين دره باز مقدارى پيش مى‏رويم آن‏گاه بيابان پهناورى در جانب درياست كه در كنار و گوشه آن نخلستان سايه انداخته است و خليج در انتهاى ديگر اين بيابان واقع است. در مسافت دو ميل از دامنه كوه به دهكده دالكى مى‏رسيم. آخرين منزل اين سفر را كه مى‏گفته‏اند چهار فرسخ است پانزده ميل بود كه در ظرف پنج ساعت و ربع طى كردم.

ايران و قضيه ايران، جورج ناتانيل كرزن‏،  ج‏2، ص252 - 276، با استفاده از وبلاگ كازرون شناسي

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۲/۰۱
اذان صبح
۰۵:۰۷:۰۷
طلوع افتاب
۰۶:۳۱:۰۰
اذان ظهر
۱۳:۰۲:۴۰
غروب آفتاب
۱۹:۳۳:۳۵
اذان مغرب
۱۹:۵۰:۰۷