پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / نصرالله ایمانی / متن / خاطرات دوستان / خسته شهادت

دکتر کاظم پدیدار : فرمانده ای بزرگ بی ادعا و گمنام در سوسنگرد مشغول خدمت خدمت بود. همه برادران جبهه سوسنگرد بخوبی او را می شناختند. او عمر خود را وقف خدمت در جبهه سوسنگرد کرده بود. اولین بار که او را در سوسنگرد دیدم، در خانه ای از خانه های سوسنگرد با دیگر برادران رزمنده بعد از نماز جماعت دعای الهی عظم البلاء می خواندند.

او از قبل از شروع حمله عراقی ها با برادران کازرونی در سوسنگرد بود، در دفاع از شهر سوسنگرد و بیرون راندن دشمن زحمات زیادی کشید و طولی نکشید که به عنوان فرمانده در سوسنگرد مشهور شد. در عملیات 27 شهریور سال 60 بعنوان معاون محور و فرمانده ما هدایت نيروهای رزمنده را بعهده داشت. در این عملیات برادران رزمنده که تعداد بسیار کمی بودند موفق شدند خطوط اول و دوم دشمن را تصرف و ضربه سنگینی بر پیکر مزدوران وارد نمایند.

یادم هست در منزل دو طبقه ای مستقر بودیم که یک حیاط خلوت هم داشت. شهید ایمانی نصف شبها بلند می شد و با صدای بلند نماز شب می خواند وقتی به او گفتم چرا با صدای بلندنماز شب می خواني ،گفت من اگر بلند نماز نخوانم نمی فهمم چه می خوانم.

شب و روزهای حساس و سختی را با رزمندگان در جبهه های سوسنگرد سپری کرد. علاوه بر برادران کازرونی دوستان بسیار دیگری شهید نصرالله داشت که بعضاً در فواصل مختلف هر کدام به نوعی به درجه رفیع شهادت نايل می آمدند و این برای نصرالله بسيار سخت بود. از ناراحتیهای او در غم از دست دادن دوستان می شد میزان خشم و نفرت او از دشمن و پایبندی او به ادامه راه آنان را فهمید، آخر شوخی نیست، از دست دادن گلهایی چون شهید پيرویان، ديده ور، شهید رضوی ، شهید باستان شهید رضازاده، فتاحي ، بهبود ،  و .... انسان را از پا می اندازد.گوشت و پوست نصرالله با در و ديوار سوسنگرد عجين شده بود . هم سوسنگرد اورا خوب مي شناخت و هم او سوسنگرد را. گويي عشقي بود دو طرفه ، كه هر كدام محتاج طرف ديگر.نميدانم چرا نصرالله در سوسنگرد شهيد نشد ، و نميدانم چه چيزي توانست بين اين دو فاصله بيندازد ، ولي هرچه بود ، اين بود كه بايد گفت  ديگرفراق بس است . اينجا نشد جايي ديگر . نصرالله بايد شهيد بشود. هرچند كمي دورتراز سوسنگرد.او بايد همين جا مزد زحمات خودرا بگيرد .و او بايد تا دير نشده به جمع دوستان و همرزمان خود كه مدتهاست فراقشان اورا آزرده كرده است برسد .

بدنبال روزنه اي بود تا خودرا از اين قفس سخت دنيا برهاند كه، خبر عمليات بيت المقدس طنين انداز شد.اما او اين بار تصميم ديگري گرفته است . اين بار مي خواهد عطاي فرماندهي را به لقايش ببخشد و همانند يك بسيجي بي نام و نشان دل را به معشوق بسپرد و در درياي بيكران بسيجيان همچون سيل خروشان بر تارك خصم بتازد.

او که به فرماندهی مشهور بود پیش من آمد و گفت من این بار تصمیم دارم فقط سلاح را در دست بگیرم و بجنگم. به او گفتم که درست نیست تا شما هستید من مسئول باشم ولی قبول نکرد. در این عملیات ما علاوه بر برادران كاز رونی تعدادی از مسئولان تیپ عاشورا را هم جذب کرده بودیم و امید داشتیم که نصرالله با تجربه و توان بالاي خويش نجات بخش ما در صحنه هاي سخت پيكار عليه خصم زبون باشدو مارا در مشكلات و تنگناهاي پيش رو ياري رساند.

نصرالله خسته و کوفته از مدتها جنگ و خدمت در سوسنگرد بدنبال جایی می گشت که غریبانه و بی ادعا و نه به عنوان فرمانده بلکه به عنوان فرمانبر در خدمت رزمندگان باشد. قبل از شروع عملیات به روال همه عملیاتها با هم صحبت می کردیم. به او گفتم که بعد از این عملیات قصد داری چکار کنی. گفت اگر زنده از عملیات برگشتم ،می خواهم ابتدا بروم و سر و سامانی به زندگی ام بدهم، ازدواج کنم و بعد دو مرتبه با روحیه ای مضاعف برگردم. مثل اینکه خداوند تبارک تعالی صیغه او را در جای دیگری خوانده بود و قرار نیود اوخود را گرفتار اين دنيا نمايد.دوستان نصرالله مشتاقانه منتظر او بودند ، آخر او واسطه فيض خيلي از آنان با معشوقشان بوده و نوبتي هم باشد ديگر نوبت اوست كه دنيا را بگذارد و خود را به معشوق برساند.

در مرحله اول عمليات بيت المقدس ، ماموريت ما حمله به خطوط دفاعي دشمن در جلو شهر هويزه بود كه بدليل استحكامات زياد ، حساسيت شديد دشمن ، ميدانهاي چند لايه مين و تمركز شديد قواي دشمن در اين منطقه پيروزي چنداني توسط رزمندگان حاصل نگرديد و مسئولين صلاح را در اين ديدند كه ما اين منطقه را رها و به جمع رزمندگان در جاده اهواز – خرمشهر به پيونديم.

بعد از استقرار در پشت جاده اهواز – خرمشهر به اتفاق اين شهيد بزرگوار و همرزمان ديگر راهي عمليات شديم . دشمن درمانده و وامانده از فتوحات رزمندگان به صورت بسيار فجيعي اقدام به بمبارانهاي هوايي، آتشهاي شديد توپخانه و شليك با تانك مي نمود. رزمندگان جهت در امان ماندن از تير و تركشهاي سرگردان عراقي اقدام به زدن سنگرهاي تعجيلي نمودند. شهيد ايماني و شهيد راسخي خسته و كوفته از چند روز بي خوابي و مجاهدت در سنگر تعجيلي خود مي خواستند كمي استراحت نمايند كه ناگهان انفجار يك گلوله توپ اوضاع را دگرگون ساخت . من نزديك آنان بودم و زودتر از دوستان به آنان رسيدم ، وقتي من رسيدم هنوز گردو غبار گلوله توپ موجود بود ، با برطرف شدن گرد و غبار مشخص گرديد كه نصرالله و محمد هر دو از ناحيه سر به شدت مورد اصابت تركش و موج انفجار توپ قرار گرفته اند، ولي هنوز زنده بودند و نفسهاي آخر را با مشقت زياد در اين دنيا تجربه مي كردند. با اين همه به سرعت آنها را روانه عقب و پشت خط نموديم به اميدي كه شايد معجزه اي پيش آيد و بار ديگر بتوانيم چهره دلرباي آنان را در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل نطاره گر باشيم.ولي افسوس و صد افسوس كه ديدن يار همانا و وعده ديدار همانا. به اين اميد دل خوش داشته ايم كه آن روز ، همانند اين روز كه ياريمان مي كرد ، ياريمان كند. شير مرد جبهه هاي سوسنگرد پرواز كرد ، به سوي معبودش شتافت ، رفت به ابديت ، به بي نهايت.رفت تا ما زمينيان همچنان در حسرت نمازهاي شب او به خود به پيچيم كه راز و رمز صداي بلند او در چه بود و او عشق را چگونه معنا مي كرد كه ما از درك او عاجزيم. خدايش رحمت كند و او را در زمره شهداي كربلا قرارش دهد . انشاالله .

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

[بازگشت]