پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / نویسندگان / محمدرضا سرشار / متن / از نگاه دیگران / رضا امیرخانی

روایت اول شخص جمع!

اولين چيزي که نوشتيم داستان بلندي بود به نام ارميا. تجربه ي اول . يک کاربه قول امروزي ها تين-ايجري. کاردستي نوجواني که کتاب زياد مي خواند. ناشر که فرهيخته تر بود از نويسنده اش به عوض حق التاليف سيصد جلد کتاب داده بود دست ما – که ما را به متاع دنيوي آلوده نکند- و ما هم که هنوز خجول تر بوديم از ان که به در و همسایه و فک و فاميل کتاب بدهيم که يعني افتاديم دنبال توزيع کتاب . دم ضد انقلابيترين پخش کتاب آن روز را ديدم و سيصد جلد را داديم دستش براي توزيع که چک دو ماهه بدهد با کسر سي و پنج درصد پشت جلد . هنوز دو سه هفته اي نگذشته بود که به قول بعضي جهال مافياي پخش تماس گرفت که داداش از کتابهاي استاد باز هم بيار ! که ما خود را کار گزار استاد که خودمان بوده باشيم معرفي کرديم! و هنوز يکي –دو ماهي از اين توزيع نگذشته بود که رفقا خبر دادند که گاوت زاييده حوزه هنري نقدي گذاشته رو کتابت با مديريت محمد رضا سرشارکه من هنوز هم خيال مي کردم از دوستان نزديک رضا رهگذرباشد!

***

اين روايت اول شخص جمع بود از آشنايي اين قلم با جناب سرشار. به همين سادگي و با همين شور .اول شخص جمع نوشتم چرا که عادتي است مذموم در اهالي اين صنف نويسنده که هر خاطره اي را به همين نهج بيان مي کنند.يعني سفرنامه ئ حج مي نويسند جوري که خدا دوم شخص بيافتد ! جناب سرشار که جاي خود دارد ! اما واقعيت امر آن است که آن چه را که نوشتم مقدمه اي مي دانستم براي اين ذي المقدمه که کفايت مي کند در تو صيف محمد رضا سرشار.
***

روز جلسه چندان خوف برم داشته بود که دو – سه تايي از رفقاي هم سال را راهي کردم و سه – چهار تايي رفتيم. جلسه اي بود که فصلي بر گزار مي شد و يعني در سال چهار داستان بلند را جناب محمد رضاي سرشار نقد مي کرد و داستان ما شده بود چارک کتب برگزيده ي آن سال . همان اول جلسه تا بسم الله را گفت هول برم داشت که چه قدر صدايش شبيه است به رهگذر قصه ي ظهر جمعه که رفقا سقلمه اي زدند که لامسه اش از جنس همان حس بينايي نگاه عاقل اندر سفيه بود . همين تک و پاتک کافي بود تا نگاه او به ما بيا فتد و با همان صراحت هميشگي اش بعد باي بسم الله بگو يد البته اين جلسه مخصوص نو يسندها ست و دوستان جوانتر ما در ساير جلسات مي توانند حاضر بشوند والخ که گربه ي دم حجله بود و حساب کار دست مان امد ...
***

اين که در آن جلسه چه گذشت کم ترين اهميتي ندارد. اين که بعضي از دوروبري هاي جناب سرشار چه گفتند دست کم براي من مهم نيست چرا که سال هاست حساب او را از دوروبري هايش جدا کرده ام . آن چه اهميت دارد توجه يک منتقد نام دار است به يک کتاب تازه منتشر شده از کسي که هيچکس نمي شناسد ش و همين جناب سرشار را هماره در نظر من بزرگ مي دارد . تفاهمي نه از سر تقارض نان!
بعد از ان جلسه الي زماننا هذا هيچ گاه در فضاي ادبي اين مملکت به منتقدي برنخورده ام که بدون شناختن نو يسنده حاضر باشد چيزي راجع به کارش قلمي کند . کم تر کسي را ديده ام که حاضر باشد خارج از دار و دسته اش کارکسي را ببيند. پيدا نکرده ام کسي را که عضو دار و دسته ي يتقارضون الثنا و يتراقبون الجزا نباشدوسرشار در نقد خود هرگز اين گونه نبود . آشنايي و هم سايه گي و هم کاري و هم ريشي هيچ کدام باعث تغييري در شکل نقدهاي او نمي شد . سرشار صاف بود و تلخ . جسور و صادق . صريح و تند . صفا تي که در او توأمانند انگار و تک شان نيز در اين روزگار کبريت احمري است...


***

همه ي آدم ها نفس مي کشند تا اکسيژن هوا را بگيرند اما به هيچ بيمار ريوي اکسيژن خالص وصل نمي کنند چرا که مي سوزاند . تنفس هوا با همه ي گاز هاي زائد و بي اثرش بيش تر تجو يز مي شود. سرشار از جنس اکسيژن خالص است. اُ- دو !

[بازگشت]