پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / جلال نوبهار / متن / خاطرات خانواده / راضي به رضاي خدا

سرکار خانم دارنگ همسر شهید : به یاد دارم یک بار با آقای حمیدرضا بهبود(شهید) و خانواده اش همراه یک سفر زیارتی شده بودیم آن زمان ما فرزندی نداشتیم ولی شهید بهبود دارای دو فرزند دوقلو بود. لذا به خاطر ارتباط صمیمی خانوادگی که ما با هم داشتیم در نگهداری یکی از قل ها کمک می کردم . یک بار وقت پیاده شدن به خاطر این که بچه را بغل کرده بودم چادرم کنار رفت و مانتو و مقنعه از زیر چادرم مشخص شد. آن هم مانتوهای آن زمان که بسیار گشاد بود و بلند بود و کاملاً حجم بدن را پوشش می داد و مقنعه ام هم بسیار بلند بود. ولی این مسامحه من عتاب جلال را برانگیخت با وجودی که از چشمان پاک و پرهیزکار دوست صمیمی اش شهید بهبود مطمئن بود. ولی به خاطر بی توجهی من بسیار ناراحت شد و مرا عتاب کرد و گفت: من از چشمان حمید بیشتر از چشم خودم اطمینان دارم ولی این دلیل نمی شود که شما نسبت به وظیفه ات کوتاهی کنی.

مدتی از ازدواج ما می گذشت ولی هنوز پس از چند سال صاحب فرزندی نشده بودیم. پس از پیگیری های مداوم و مکرر و مراجعه به پزشک بالاخره نتیجه و نظر نهایی داده شد و طبق تشخیص پزشک مشکل از من بود بنا بر آزمایشات مشخص شده بود که من نمی توانم صاحب فرزند بشوم.

وقتی نظرهایی داده شد آن زمان جلال جبهه بود و من علیرغم علاقه بسیار شدیدی که به وی داشتم نامه ای نوشتم و مسئله رابرایش توضیح دادم. جدایی از وی برایم قابل تصور نبود ولی فکر این که او به خاطر من، از داشتن فرزند محروم می شود آزارم می داد لذا در نامه ای که تمام صفحات آن با اشک چشمانم خیس شده بود اعلام کردم که حاضر به جدایی هستم و از او خواشتم که فکری به حال خودش بکند. و او بلافاصله نامه ای برایم فرستاد و در نامه نوشت مقدر الهی هر چه باشد همان می شود. دعا می کنم به آن حد از ایمان برسی که به رضای خدا راضی شوی. نه ما از حضرت زکریا پیرتر هستیم و نه خدای ما بخیل، خودت را به خدا بسپار...

و او واقعاً تسلیم امر خدا شده و خودش را به او سپرده بود و یقین دارم که به خاطر همین خلوص و تسلیم او بود که خداوند پس از مدتی فرزندی به ما عطا کرد. زمانی که دخترم زینب به دنیا آمد از شدت ولعی که در سعادتمندی او داشت از هر کسی که به خانه ما می آمد می خواست تا در گوشش اذان بگوید. به خاطر داشتم شاید حدود صد نفر در گوشش اذان گفتند.

 

[بازگشت]