پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / احمد رضوانی / متن / متن كامل وصيت‌نامه / نمی شود خون دل نخورد و زجر نکشید

وصیت نامه شهید احمد رضوانی

بسم الله الرحمن الرحیم

« و من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نهبه فمنهم من ینتظر »

با درود نثار ارواح پاک شهدا و با درود به امام امت و امت شهید پرور و با درود به تمامی رزمندگان و یاوران صدیق امام.

لحظاتی این نوار را تهیه کردم که ساعاتی بیش به عملیات نمانده و شاید بهترین لحظه ای از عمرم باشد که بایستی تکلیف خود را با خدایم، با جامعه ام و با خانواده ام و با دنیایی که در آن همچون مرغ پر و بال بسته و غمگین که همچنان نظاره گر در .... قفس است که کسی لحظه شماری می کنم پیام خون شهیدان را در این لحظات سر خواهم داد و امیدوارم که بتوانم بر این گفته پایدار بمانم.

اشهد ان لا اله الا الله

محمد رسول الله

 و علی ولی الله

شهادت می دهم که جز خدای یکتا خدایی نیست. شهادت می دهم که محمد (ص) فرستاده خداست و شهادت می دهم که علی ولی خدا و امام اول و بر حق ماست.

من چیزی ندارم که برای شما بگویم این را از شهدا آموخته ام از معلولین آموخته ام از اسرا آموخته ام شهدا، کاری کردند که جای هیچ عذر و بهانه ای برای ما نگذاشتند.  اگر سوال می شد اگر تنها فرزند و تنها سرپرست خانواده هستی می گفتم آری اما برادری دارم. اگر می گفتند تو برادر کوچک داری می گفتم آری اما مادری دارم. اما بسوزم برای آن شهدایی که نه مادر داشتند و نه پدر و برادری داشتند. در میان آن همه فشار ها تنها برای اسلام و قرآن و پیاده شدن احکام الهی و تنها برای نجات محرومان و مستضعفان و نجات آنها از بند های اسارت و بردگی تنها برای تکامل انسانیت انسان و معراج انسانی جان خود را تقدیم نمودند. اما به شما دوستانم و برادرانم تذکر دیگری دارم.

الم یعن للذین امنوا ان تخشع قلوبهم بذکرالله آیا وقت آن نرسیده که قلب های خود را خاشع کنید به آیه های خدا. آیا هنوز وقت آن نرسیده که از لاکی که برای خود به وجود آورده ایم و از تاری که برای خود تنیده ایم و قفس زندانی که برای خود ساخته ایم خود را رها سازیم ؟ تا کی می خواهیم در این زندان منیت و مادیت باشیم و سرانجام بپوسیم؟

نمی شود گفت من خدایی شدم اما خون دل نخورد، زجر نکشید؟

نمی شود گفت من مسلمانم، شیعه ام، اما روی زمین بی تفاوت و بی خیال عبور کرد؟

مسلمان یعنی زجر کش، یعنی خون دل خور، یعنی فنا شدن در قرآن ، در خدا ، همه چیز خود را برای نجات اسلام از جان که سهل است از آبرو هم باید گذاشت . زمانی هست که دفاع از اسلام ، دفاع از قرآن به ظاهر از آبروی انسان ضربه می زند باید دفاع کرد. باید در همه ی طعنه ها و غوغاها و در رخ کشیدن ها ایستاد و مقاومت کرد.

خدایا تو را به حضرتت امام ما را به اهداف عالیه اش که نجات اسلام و قرآن است موفق کن .

دوستانم، عزیزانم، امام ما را تنها نگذارید . این پیام همه ی شهداست. این زندگی چند روزه را بر زندگی ابدی ترجیح ندهید. خیلی می خواهد انسان کوتاه فکر باشد که به این زندگی 60 ساله یا 100 ساله دل ببنددو برای همیشه خود را به سقوط بکشاند. آیا وقت آن نرسیده که قلب های خود را با نور اسلام روشنی بخشید. آیا هنوز وقت ان نرسیده که قلب های خود را با آب توبه بشویید؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که بدون هیچ چشمداشتی به اسلام و مسلمین خدمت کنید .

پس بیایید از خدا معذرت بخواهیم بخاطر آن همه خدمت های ناخالصانه و ریاکارانه ای که شاید داشته ایم. ای انسان ها شما ماموریت دارید ، شما از طرف خدا بر روی زمین فرستاده شدید برای انجام ماموریت جان شما کالای همراه ماموریت شماست. در این ماموریت مفت این جان را از دست ندهید و همیشه در حال انتظار بسر برید همچنانکه مولا علی (ع) فرمود: " که اگر نبود عشق به شهادت هرگز حاضر نبودم یک لحظه روی زمین باشم .

و اما ای خانواده ی عزیزم از همه ی شما معذرت می خواهم . شرمنده ام از حقی که بر گردنم دارید. از مادرم گرفته تا آخرین فرزند خانواده ام . بر من حلال کنید. شما باید شرمنده باشید جلوی دیگر خانواده های شهدایی که فرزند مفقود دارند، فرزند اسیر دارند، دو شهید در خانواده شان دارند.

ای خانواده ی عزیزم ، شما همچنان محکم و صبور باشید. مادرم تو برای خانواده ی ما واقعا زینب وار زجر کشیدی ، تنها چشم داشتت از خدا باشد ، تنها امیدت خدا باشد.

مبادا فکر کنید که کاری انجام داده ای.

نه! نه من آخرین شهیدم و نه اولین شهید و این کاروان همچنان ادامه خواهد داشت تا ظهور حضرت مهدی و بعد از آن تا قیامت و هرگز این سیل خروشان خشک نخواهد شد.

موفقیت تمام برادران و خواهرانم را از خدا آرزو می کنم. مادر عزیزم باز از تو ملتمسانه می خواهم تا در مرگ و شهادت من محکم باشی، سربلند و سرافراز باشید. امیدوارم که هر چه زودتر راه کربلا باز کنیم و به آن آرزوی همیشگی که تو ای مادر عزیزم داشتی ، برسی.

21/12/63
 
[بازگشت]