پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

کد خبر: ۵۳۳۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۸۹ - ۱۲:۵۵
مهدي تقي‌نژاد
حضرت معصومه، كوير قم را به قطعه‌اي از بهشت تبديل كرده است. صاحبدلان، علما و مراجع بزرگ تقليد كه كرامت و بزرگواري او را مي‌دانند قرن‌هاست دست از دامن او رها نمي‌كنند و در جوار او عزت و مرتبه يافته‌اند.

شعرهاي زير نمونه‌اي است از آن‌چه شاعران در بزرگي اين بانوي كريمه سروده‌اند. اگرچه وصف او در شعر نمي‌گنجد اما تحفه‌اي است كه صاحبش با بزرگواري رد نخواهد كرد. ان شاءالله.   

مهديه اميني
بانو سلام! حال دلم خوب است، شوقي كبوترانه به سر دارم
يعني دوباره زاير قم هستم، يعني دوباره قصد سفر دارم
اين روزها تمام حضور تو در آسمان شهر پراكنده‌ست
گسترده‌تر شده است كرامت‌هات، بانو از اين قضيه خبر دارم
تسبيح و مهر و سجده و سجاده، چادر نماز و مقنعه و تقوا
اسباب استغاثه فراهم شد، چيزي نمانده است كه بردارم؟
بانو هواي ساوه كمي سرد است، زن‌ها لباس گرم به تن دارند
من كه كبوترم، و هوايت را در سينه زير اين همه پر دارم
بانو «و ان يكاد» كه مي‌خوانم پيوسته در خيال شما هستم
سمت تو فوت مي‌كنم ايمان را، آيينه‌اي به چشم نظر دارم
بانو اگرچه دست دلم خالي‌ست، ساده بگويم اين كه فقيرم، ليك
الماس‌هاي روشن زيبايي نذر تو در دو ديده‌ي تر دارم
بانو علي‌رضا كه به قم آمد حال و هواش بوي تو را مي‌داد
آن‌قدر از تو گفت كه مثل شمع از دوري تو شعله به سر دارم
بانو سلام! حال دلم خوب است، شوقي كبوترانه به سر دارم
يعني دوباره زاير قم هستم، يعني دوباره شوق سفر دارم
 
علي باباجاني
سبزيم با نگاه تو اي چلچراغ سبز!
اينجا مگر حضور تو باشد، تو باغ سبز!
چون گل چه مي‌شكوفد از اين آبي عقيم
وقتي بگيرد اين دلم از تو سراغ سبز
آن سوي حلقه‌هاي ضريحت هماره نور!
گل كرده بي «رضا»ي تو يك داغ، داغ سبز
بال فرشتگان خدا زير پاي توست
شد سجده‌گاه پاك ملك اين اتاق سبز
از جاري نگاه تو در اين كوير زرد
روييده در تمامي دل‌ها چراغ سبز
پرديسي از تو لحن دلم را فرا گرفت
شد اين ترانه با تو پر از كوچه‌هاي سبز

سید محمد بابا میری
در پی دیدن مسافر خود
گام در جاده‌ی خطر بگذاشت
هر قدم با نوای یا محبوب
در دل جاده‌ها اثر بگذاشت
شمع جانش در آتش هجران
همچنان قطره‌قطره می‌شد آب
آری از شرم روی پر نورش
بود خورشید در میان حجاب
تا قدم روی چشم قم بگذاشت
اشک‌ها زیر پاش لغزیدند
دسته گل‌ها به پای قافله‌اش
مست و خنیاگرانه رقصیدند
اشك و شور و سلام و عود و گلاب
چشم‌ها خيره بر كجاوه‌ي او
مي‌وزيد از نگاه بيمارش
عطر جانبخش ضامن آهو
نور او با نگاه مردم شهر
نقل آيينه و تبسم بود
بين گل‌ها و شور و هلهله‌ها
هودج آسماني‌اش گم بود
مثل زهرا قدش خميده شد و
عزمي از كوه پر توان‌تر داشت
از نفس‌هاش سوز جاري بود
عمرش آهنگ رو به آخر داشت
اين مكان قم؟ مدينه؟ آه كجاست؟
بانويي اينچنين شده بي‌تاب
ناله‌هايي ز جنس شوق سفر
بانويي خسته گوشه‌ي محراب
بر خلاف مدينه‌اي بانو!
شهر، با گريه‌ي تو مي‌گرييد
يكسره آه مي‌شد و آتش
شهر تا ناله‌ي تو را مي‌ديد
شهر مبهوت بي‌قراري او
لحظه‌ها در تب زمان گم بود
بيت‌هاي مصيبتش پيدا
واژه در ذهن شاعران گم بود
هر غروب، آسمان دلش مي سوخت
در تب ناله‌هاي جانسوزش
در دل درد و داغ‌ها كم‌كم
غصه شد قصه‌ي شب و روزش
لحظه‌اي در خودش نمي‌گنجيد
در قم اما دلش خراسان بود
ماه تابان اين ديار افسوس
پشت ابري ز آه پنهان بود
روز تلخ وداع با اين ماه
عاقبت سر رسيد، دل‌ها سوخت
بلبل از داغ لاله كنج قفس
در خودش عاشقانه تنها سوخت

سيد حميد رضا برقعي
همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه‌ی تنهایی‌ام تويی
تنها دلیل این‌که من اینجایی‌ام تويی
هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا
بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل می‌کند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگری‌ست
خونین‌تر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری‌ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می‌شویم
وقتی که با ملايکه همگام می‌شویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکرو زن‌ها کنیزهات
زیباترین خاطره‌هامان نگفتنی‌ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی‌ست
باران میان مرمر آیینه دیدنی‌ست
این صحنه در برابر آیینه دیدنی‌ست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین‌جا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی‌حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف‌های خود اصرار می‌کنم
در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم
ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم
عمری‌ست محو او به تماشا نشسته‌ایم
اینجا کویر داغ و نمک‌زار شور نیست
ما روبه‌روی پهنه‌ی دریا نشسته‌ایم
قم سال‌هاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم
بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم
 
مهدي جهاندار
با پاي پياده راه افتادم
گفتند كه ليلي تو در راه است
از دور فروغ گنبدي ديدم
اين گنبد كيست كاينچنين زيباست
اين گنبد مريم است يا هاجر
اين مرقد زينب است يا زهراست
انگار دوباره خواب مي‌ديدم
هرچند تمام زندگي روياست
از چشم كوير، چشمه مي‌جوشيد
تلفيق كوير و آب بيمعناست!
آن چشمه شكوه هفت دريا داشت
چون وصل به هشتمين درياهاست
اين بانوي زخم‌خورده آيا كيست؟
او كيست كه چون برادرش تنهاست
او خواهر يك شهيد در غربت
او دختري از تبار عاشوراست

فريده چراغي
شب عطشناك تو و تشنه‌ي نورت بانو
سينه‌ها محفل هر روز ظهورت بانو
دست خورشيد بلند است و ليكن هرگز
نرسيده‌ست به دامان غرورت بانو
هرچه درياست به پابوسي تو مي‌آيند
بطلب پاكدلان را به حضورت بانو
گرچه پرپر شدي از جور شبيخون خزان
نوبهار دل ما سرو صبورت بانو
تويي آن قصه‌ي كوتاه كه جاويداني
اشك من وقف تو شد وقت مرورت بانو
دختر روشن مهتابي و خورشيد زمين
دل شب زخمي از آن خنجر نورت بانو
آه معصوم‌ترين دختر تاريخ! اي خوب!
اي خوشا رفتن در خط عبورت بانو

حامد حجتي
كبوتر در كبوتر بال در بال از خدا لبريز
تمام صحن از «يا فاطمه اشفع لنا» لبريز
هوا از عِطر دستان دعاخيز سحر سرشار
مشبك‌هاي زيباي ضريح عشق از نور دعا لبريز
نسيم استجابت در تمام شهر پيچيده‌ست
و مي‌بينم كه بالاسر، يك سر از شفا لبريز
«سحر از گريه هاي روشن» سجاده فهميدم
زيارتنامه‌ها از روشناي ربّنا لبريز
شفاعت مصرعي از شعر شب‌هاي چراغاني‌ست
و بانويي غزل مي‌خواند، از چشم خدا لبريز

حامد حجتي
مرا اي عشق، اي بانوي خوبي‌ها اجابت كن
نگاهم را پر از مفهوم ناب استجابت كن
مرا با چشم‌هايت اي نگاه خوب و رويايي
پر از گلواژه‌هاي خوب و زيباي نجابت كن
من از ابهام سبز صحن چشمان تو خواهم گفت
بيا بيت مرا لبريز از عِطر صلابت كن
و از برخورد بال آن كبوتر، خوب فهميدم...
بيا اين شعر را بر بال‌هاي او كتابت كن

حامد حجتي
دوختم چشم به اشراق نگاهت ‏بانو
سوختم در تب ابيات پرآهت ‏بانو
مي‏كشد صافي ايمان نمازت دل را
تا سروش ملكوتي پگاهت ‏بانو
واژه‏ها دل به تو دادند اگر بستاني
عرش مبهوت در ادراك نگاهت ‏بانو
باز تا آبي افلاك غزل خواهم گفت
يك ضريح آينه جاري‌ست ‏به راهت ‏بانو
اين غزل مبهم برخورد دو بال است‏ بدان
هر كبوتر بچه محتاج پناهت ‏بانو

حامد حجتي
بال مي‌زنم
تمام رواق‌هاي نگاه تو را
و مي‌نشينم
زير باران زيارتنامه
تا وقتي‌كه
شبنم‌هاي درخشان
بر گلبرگ‌هاي طلايي ضريح
برويند
آه...
اين كدام نسيم بود
كه نوازش چادري لطيف را
به قنوت‌هايم رساند؟
و لبريز ساخت مرا
از استجابت...

شيرين خسروي
بار تلخ بي‌كسي بر زبان شهر
گم شده كبوتري بي‌تو در ميان شهر
خنده مي‌زند به شب گنبد طلايي‌ات
مي‌شود پر از شهاب، با تو آسمان شهر
در گُل نگاه تو عصمتي محمدي‌ست
چادر حياي توست بر سر زنان شهر
با تو بانوي حيا، با تو آبروي عشق
مثل يك بهار سبز مي‌شود خزان شهر
در كويرشهر ما لاله‌هاي تشنه را
هيچ‌كس نداده آب جز تو باغبان شهر!
نااميد كس نشد از ضريح چشم تو
اين حقيقت است و من گفتم از زبان شهر
بال مي‌كشم شبي در فضاي صحن تو
من مگر كه كمترم از كبوتران شهر

نجمه زارع
وقتي به عشق تو پا در صحن حرم مي‌گذارم
در كوچه‌هاي دل انگار پا روي غم مي‌گذارم
دستم گره مي‌خورد، در بغض عزادار دفتر
يك كوله‌بار غزل بر دوش قلم مي‌گذارم
من توبه‌ها را شكستم دلگير هستي ز دستم
اما به روز الستم، امشب قدم مي‌گذارم
يك‌بار ديگر سؤالي، يك‌بار ديگر جوابي
ضامن تو هستي به نامت، لب بر قسم مي‌گذارم
بانو كمك كن كه بالم، زخمي‌ترين بال شهر است
يك‌روز نام خودم را «مرغ حرم» مي‌گذارم

سلمان‌علي زكي
بيچارگي با عشق همبازي‌ست بي‌بي
بيچاره‌تر از ما، در اين جا كيست بي‌بي؟
عاشق شدن پروانگي در باغ مرگ است
آوارگي مرگ است، ورنه چيست بي‌بي؟
ما را همانند اناري پوست كندند
زيباست اين‌ها هيچ هم بد نيست بي‌بي
اما كس اندوه پرستو را نبوييد
دنيا پر از پرواز بيزاري‌ست بي‌بي
امشب بيا و كوچه‌ها را مهربان كن
جاي محبت باز هم خالي‌ست بي‌بي
من مثل تو بي‌خانه‌ام در اين دل دشت
بي‌خانمان هرگز نبايد زيست بي‌بي

مريم سقلاطوني
رفتم به شهر سبز غزل پا به پاي عشق
پر شد دوباره حجم شبم از هواي عشق
اينجا جنون فاصله بيداد مي‌كند
اي اعتبار حرمت بي‌انتهاي عشق
من بي‌قرار و آينه‌ها نيز خسته از
تكرار درد، كهنه‌ترين ماجراي عشق
اي منتهاي صبر، مرا با خودت ببر
تا فصل سبز خاطره، محض رضاي عشق
حرفي‌ست ساده، شعر من اين‌بار سهم تو
يك داغ تازه، سهم من از كربلاي عشق
آرام مي‌روي و كوچه پر از نور مي‌شود
با امتداد روشني از رد پاي عشق
از حجم شب دوباره دلم ضجه مي‌زند
من مبتلات گشته‌ام اي مبتلاي عشق...

مريم سقلاطوني
چهره‌هاي آشنا، زير ساعت حرم
باز عصر جمعه‌ها، زير ساعت حرم
اشتياق آمدن، شور و حال پر زدن
لحظه‌هاي تا خدا، زير ساعت حرم
آسمان، كبوتران...رفته‌رفته بي‌كسي
مي‌رسي دوباره تا... زير ساعت حرم
باز عطر جمكران، عطر ندبه و كميل
موج مي‌زند دعا، زير ساعت حرم
چون پرنده‌اي رها منتظر نشسته‌ايم
قول مي‌دهي به ما زير ساعت حرم
خسته‌ايم و دربدر! اين قرق شكستني‌ست
در سكوت جمعه‌ها، زير ساعت حرم
يادمان نمي‌رود، جمعه‌ها، سر قرار
رو به روي صحن، يا زير ساعت حرم

كامران شرفشاهي
اينجا ملكوت است نگوييد زمين
راهي‌ست از اين خانه به فردوس برين
اين خاك كز آن بوي خدا مي‌آيد
در خويش نهان نموده معصومه‌ي دين

كامران شرفشاهي
منم آن ذره‌ي در بيكران گم
و همدل با شمايم، آي مردم!
بياييد از سر غربت بگرييم
به سوگ بانوي آزاده‌ي قم
 
بهمن صالحي 
همراه ستاره‌هاي ناكام، سلام
اي با تو بهار سبز همگام، سلام
استاده بر آستان معصوم توايم
بانوي بزرگوار اسلام، سلام!

بهمن صالحي 
بانوي قم،اي گل كوير دل ما
سروي ز سلاله امير دل ما
از پاي فتاده‌ي سرابيم، تو باش
در غربت عشق، دستگير دل ما

بهمن صالحي
نام تو در آسمان دل، اختر سرخ
از خون سحر مزار تو، مرمر سرخ
در بين هزارها كبوتر، دل من
بر گنبد تو، كبوتري با پر سرخ
 
علي‌رضا قزوه
شبي دل شسته بودم در زلال ربنا اينجا
كه عطري در صدايم ريخت‏بانگي آشنا اينجا
شبي زيبا، شبي پوشانده بودم قامت دل را
لباسي سبزتر از مخمل سبز دعا اينجا
سپيده، آسمان و خاك اينجا جذبه‏اي دارد
كه با سر مي‏دود خورشيد هم از طوس تا اينجا
چه خاك است اين كه عطر كاظمين و طوس را دارد
اگر قصد طواف هر سه را داري، بيا اينجا
به ياد غربت لب‌تشنگان روز عاشورا
عطش گل مي‏كند در چشمه آيينه‏ها اينجا

علي‌رضا لك
بغض در كوچه‌ي تنگ نفس‌اش سد مي‌شد
اشك از پهنه‌ي هر گونه‌ي او رد مي‌شد
پيش چشمش همه‌ي خاطره‌ها مي‌آمد
مثل باران بهاري كه مي‌آيد مي‌شد
داغ سوزاند همه بودن او را كم‌كم
داشت پروانه‌ي بي‌شمع، زبانزد مي‌شد
كاش يك‌بار ضريح حرمش مي‌بوسيد
كاش يك‌بار شده راهي مشهد مي‌شد
دري از سمت خدا سوي زمين چشم گشود
شهر قم، آينه آل محمد(ص) مي‌شد

سعيد محمدي
اگر چه سينه من مدفن درد است، اي بانو!
اگر چه سهم من شد كوچه‌اي بن‌بست اي بانو!
همين كه از تو مي‌خواهم بگويم مي‌شود از شوق
دلم مست و زبان مست و دستم مست اي بانو!
يقين دارد كه دست خالي از اينجا نخواهد رفت
كسي كه بر ضريحت آمد و دل بست اي بانو!
تو بايد از تبار نور باشي چون كه از عشقت
دلم در سينه مي‌رقصد، قلم در دست اي بانو!
مبادا اين غزل روزي بيفتد از نظر زيرا
دلم را كرده‌ام همراه آن پيوست، اي بانو!

سيد رضا محمدي
همين كه پا بكشم از جهان غم‌هايم
مرا به سوي تو مي‌آورد قدم‌هايم
مرا به سوي تو مي‌آورد كه قصه كنم
برايت از همه غم‌ها و بيش و كم‌هايم
تو گوش مي‌كني آنسان كه رود باران را
تمام مي‌كني‌ام در كف قلم‌هايم
كريمه بانو! از ما چقدر بالايي
كه ناقص‌اند به بسياري رقم‌هايم
يك و دو و سه و ... دنياي من به هم خورده‌ست
فرار مي‌كنم از دست پيچ و خم‌هايم
مرا به سوي تو كوچه به كوچه مي‌آرند
برابر حرمت رو به روي غم‌هايم
تو آن محبت خاصي كه هركجا بروم
مرا به سوي تو مي‌آورد قدم‌هايم

پروانه نجاتي
بانوي مهربان كرامت بهار من!
زيباترين ستاره شب‌هاي تار من!
امشب به ياد تو نفسي تازه كرده‌ام
تا پر شود ز عطر تو اين شوره‌زار من
نذر نگاه توست غزل‌هاي خسته‌ام
اين دردواره‌هاي دل بي‌قرار من
بار گناه من به بزرگي مهر توست
آيا رسد به منزل مقصود بار من؟
از راه دور مي‌رسم، آري، كه خوب من
دست محبتت بتكاند غبار من
دل مي‌دهم به ناز ضريحت اميدوار
شايد شكوفه‌اي كند اين گريه‌زار من
بانوي قم! نگاه پر از رمز و راز تو
وا مي‌كند ز لطف، گره‌هاي كار من

سيد حبيب نظاري
باز دل شوق شكوفايي گرفت
از تو اي بانوي آب و آينه
در سراي تو هميشه روشن است
چلچراغ آفتاب و آينه
خسته از اين روزهاي بي‌كسي
آمدم اي بانوي فضل و كرم
تا دل جا مانده‌ي  من پر كشد
با كبوترهاي زيباي حرم
چشم اگر رود است، وقتي با توام
چشم من جاري‌ترين رود وفاست
در جوار تو دل دريايي‌ام
موج در موج و خروشان و رهاست
از هجوم بادهاي بي‌كسي
آمدم اي سرپناه خسته‌ها
تا تمام بودنم را پر كند
امتداد روشن گلدسته‌ها
جلوه‌ي عشق است در صحن و سرات
طرح كاشي‌كاري محراب‌ها
چشم‌هاي  خسته را پر مي‌كند
هر سحر بيداري محراب‌ها
آمدم تا هستي من پر شود
از مناجات شب آدينه‌ات
با دلي سرشار خواهش آمدم
تا بتابد بر دلم آيينه‌ات
باز دل شوق شكوفايي گرفت
از تو اي بانوي آب و آينه
در سراي تو هميشه روشن است
چلچراغ آفتاب و آينه

منيژه هاشمي
از جنس زلال آب هستي بانو
همسايه ماهتاب هستي بانو
از نور دلت به من بتابان آخر
تو دختر آفتاب هستي بانو

منيژه هاشمي
از محضر او صاحب سرمايه شديم
با اهل بهشت سبز همپايه شديم
شب حرف عجيبي است در اين جا چون ما
با حضرت آفتاب همسايه شديم
 
 
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
عباس پناه
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۰:۴۹ - ۱۳۸۹/۰۷/۱۸
0
0

www.shereno.com فخر قم ز نور آل طاهاست
ابیات برگزیده در وصف کریمه ی اهل بیت(علیهم السلام) تقدیم مینمایم.

يا فاطمه اشفعی لنا في الجنه

شفابالطف تو همواره زيباست
سخا و بخششت مانند درياست

تو را فاطمه نامیدست موسی
که خود از بهترین اسما دنیاست

نمیدانم که در وصفت چه گویم
زبانم الکنست جده ات زهراست

فضا مدیون عطر و خوبی توست
گناه و شرمساری جمله از ماست

اسیر و مست ومهمان تو هستم
دلی بستم ببین بی بی که شیداست

تویی نیکو شفیع هر گنهکار
بسوی تو امید اهل دنیاست

نگین قم و شهر علم وتقوی
که فخر قم ز نور آل طاهاست

شفایم رابگیر از رب پناهم
اگر چه از تو دورم قلبم آنجاست

التماس دعا - عباس پناه
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۴/۰۶/۲۴
اذان صبح
۰۵:۲۷:۳۷
طلوع افتاب
۰۶:۴۷:۴۵
اذان ظهر
۱۲:۵۹:۱۳
غروب آفتاب
۱۹:۰۹:۰۱
اذان مغرب
۱۹:۲۵:۰۱