پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

به‌روز شده در: ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۳
کد خبر: ۹۲۵۶
تعداد نظرات: ۱۰ نظر
تاریخ انتشار: ۲۱ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۶:۵۳
به مناسبت سالروز شهادت دومين شهيد محراب آيت الله مدني
ایشان تبعید شدند به نورآباد. شب به ما زنگ زدند که یکی از علمای بزرگ تبعید شده است برسید به ایشان.اولین دیدار ما دو سه روز از تبعیدشان می­ گذشت که خبردار شدیم. تا آن زمان حتی اسم ایشان را هم نشنیده بدویم.

محمد مهدی اسدزاده: آن چه در پی می آید گفتگو است با سردار حاج حسین مختاری از انقلابیون شهیر کازرون، که در سال­های پیش از انقلاب در راس انقلابیون پیرو خط امام در کازرون و ممسنی فعالیت داشتند.

اشنایی و نزدیکی ایشان به این شهید بزرگوار باعث شد تا برای ذکر یاد و نام و خاطره این شهید و برای بزرگداشتشان به سراغ ایشان برویم.

به مناسبت سیمین سالگرد دومین شهید محراب حضرت آیت­ ا... مدنی که نقش مهم و ارزنده ای در پیروزی انقلاب اسلامی داشته است و به هر جا تبعید می­شد موجی ایجاد می کرد و مردم آن منطقه را متوجه اسلامیت و مرجعیت جهان تشیع حضرت امام خمینی (ره) می­نمود و مردم را علیه نظام ستم شاهی بپا می داشت و قرابت و نزدیکی با اهالی کازرون پیدا کرد: با درود به ارواح طیبه شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی به خصوص شهید بزرگوار اسوه اخلاص و اخلاق و تقوا، معلم انسانیت، معلم عرفان و معلم همه خوبی ها و زیبایی ها و نجابت و حیا، مخصوصاً حیا، شهید آیت ا.. مدنی. خداوند ایشان را و همه شهدارا با ائمه هدا محشور فرماید.

شهید مدنی واقعاً خیلی بزرگوارتر از آن است که من بخواهم در موردش حرف بزنم. این را قلبی می­گویم. این تعارف نیست. ما مثل یک کودک در مقابل انسان بزرگ و بزرگوار و فرهیخته چی می­توانیم بگوییم.

علمای خیلی بزرگتر از ما عاجزانه در موردش حرف زده اند.

یک وقتی محضر ایشان بودم عصر عاشورا بود. از کازرون رفتیم محضر ایشان. فرمودند دیشب آیت ­ا.. صدرالدین حائری به دیدنم آمد. پیش خود تصور کردم، چرا شب عاشورا این بلند شده است آمده پیش من؟ گفتم آقا شب عاشورا از شیراز بلند شده­ای آمده­ای این جا که چی؟ گفت دیدم شب عاشورا چگونه ادب کنم به محضر آقا اباعبدا... دیدم بهترینش این است که بروم پیش کسی که علماً، عقلاً، سبباً و نسباً وابستگی به اباعبدا.. دارد. به نیت زیارت اباعبدا... آمده ام زیارت شما. بعد شهید مدنی می­گفت خاک بر سر من، اون چه فکری می کرد و من چه فکری می کردم.

بزرگانی مثل آ شیخ صدرالدین باید در مورد ایشان صحبت کنند نه امثال من. در نمازی که پشت سر ایشان می ایستادیم اقتدا می کردیم حس می کردیم که حال و هوای دیگری است، آدم دیگری است.

از جمعیتی که پشت سر ایشان به نماز می ایستاد، کسی نبود که گریه نکند. تا آخر نماز گریه بود. حال و صفا، خود به خود این طور بود و اشک همه سرازیر می­شد.

ایشان واقعاً عامل به علمش بود. و متخلق به اخلاق در اوجش بود.

یک وقت برای بچه ها کلاس می گذاشت برای بچه های ابتدایی، درباره توحید، که ما هم شرکت می کردیم. حالا حساب کنید یک نفر مجتهد مسلم و جامع الشرایط، برای بچه ها کلاس بگذارد. می خواست شاهد بحثش را از یک امر طبیعی بیاورد. راجع به جفت گیری کبوتر.

من زانو به زانو ایشان نشسته بودم. دیدم حال ایشان دگرگون شد. آماده باشی به خودم دادم که شاید حال آقا دارد بد می­شود. با یک حالت عجیبی گفت: معذرت می­خواهم کبوتر...دوباره تکرار کرد. ناگهان به خودش پیچید و به لرزه افتاد و خیلی تند و آهسته گفت وقتی کبوتر جفت گیری می کند معذرت میخواهم کبوتر. ناگهان همه همراه با او به گریه افتادند. من خودم فکر می کردم آقا سکته کرد. با آن صحنه ای که من دیدم. این زیباترین صحنه ای و تابلویی از حیای دینی است که تا امروز دیده ام. این را با هیچ رپرتاژ و فیلم و ... نمی­توان به تصویرکشید و بازسازی کرد. چون باید آقای مدنی باشد. در وجود من همچنان آن صحنه وجود دارد و بعضی اوقات با خود فکر می کنم تو این صحنه را از این مرد دیدی و هنوز می روی می نشینی اراجیف می گویی.

خدا توفیق داد که من با ایشان آشنا بشوم ولی کو لیاقت که بتوانیم آن را ادامه بدهیم. من ترسم از آن است که روز قیامت یکی از چیزهایی که بازخواست می­شوم این است که یک درسی را از شهید مدنی گرفتی که هر لغتی را نمی توان همین جوری بیان کرد. چطور این قدر اراجیف می گویی. چطور دروغ می گویی، چطور غیبت می کنی؟

تا قبل از تبعید ما حتی اسمش را نشنیده بودیم.

آشنایی ما از وقتی شنیدیم که ایشان تبعید شده اند به نورآباد از طریق آقای محمدباقر باقری نژاد بود که از تهران به ما خبر داد؛ شب به ما زنگ زد که یکی از علمای بزرگ تبعید شده است برسید به ایشان. ما رفتیم و آنچنان در همان اولین دیدار مجذوب ایشان شدیم که افتادیم در دامش. اولین دیدار ما دو سه روز از تبعیدشان می گذشت که خبردار شدیم. تا آن زمان حتی اسم ایشان را هم نشنیده بدویم.

توفیقی شده بود که ما برویم و از محضر ایشان بهره ببریم. باید گفت نه در کازرون و نه در نورآباد کسی ایشان را نمی شناخت و گاه با حالت توهین آمیز با ایشان برخورد می شد. به طوری که دوستان می گفتند ساواک ایشان را آورده این جا که دق مرگش کند.

مثلاً یک نمونه بگویم که فردی آمده بود که آقا بیا دخترم در روستای فلان جا است بیا عقدش کن. اگر نیامدی خدا می داند همین طور می دهم دست داماد. خدا می داند که چه بر سر آقا می آمد.

ساواک خیلی خوب می دانست باید کجا بفرستدش که اذیت بشود.

در این اواخر وضعش خیلی خراب شده بود. حاج احمد رضازاده به روزی ایشان را دکتر برده بود. وقت نمی دادند. هی از این اصرار و از آن که وقت نمی دهم. حاج رضازاده می گوید بابا ایشان تبعیدی است. با مکافاتی از فرمانداری نورآباد اجازه گرفته ایم و تا شب باید برگردیم وگرنه مکافات می شود. در نهایت حاج رضازاده عصبانی می شود و به منشی دکتر می گوید مگر تو ترک تبریزی؟ آقای مدنی دست می زند روی شانه حاجی که حاج احمد چی شد؟!

خیلی زجر می کشید. اجازه نمی داد حتی کسی خرید منزل شان را بکند. خودشان با آن حالت می رفت. ولی دوستان هم که دیگر می شناختندش، آقا را رها نمی کردند. دو تا از دوستان که از شیراز آمده بودند، ماندند و مقیم جوار مدنی بودند. یکی آقای اسدی (سردار اسدی) و یکی آقای فیروزی. مغازه ای باز کردند تحت عنوان خیاطی که مواظب آقا باشند.

و تا آقا بودند این ها هم بودند و حتی آقای اسدی ماندند تا انقلاب و از آن جا وارد سپاه شد.

شهید مدنی واقعاً استثنایی بودند.

مهندس طاهری هم خیلی تذکر می­دادند که مواظب ایشان باشید. آقای حائری و شهید دستغیب که خیلی تاکید داشتند و می­ آمدند. کم کم مردم دورش جمع شدند. به نحوی که رژیم مجبورشد تبعیدگاه ایشان را تغییر دهد به کنگان و دیر.

در آن جا یک ظهری به اتفاق آقای حیدری و بخرد و چند تن دیگر از دوستان رفتیم، شنیده بودیم مریض احوال هستند به عیادت ایشان رفتیم .

ظهر رسیدیم. رفتیم مدرسه علمیه. ظهر مرداد ماه. گفتیم آقا کجا هستند؟ گفتند برای نماز به مسجد رفته است.

آقا مریض بود و تب شدید داشت. تا آقا بیاید یک ربعی طول کشید و ما برای رهایی از گرما چندین بار رفتیم حمام گرفتیم و خیس می­شدیم. تا این که آقا آمد. ظهر مرداد گرما. دیدیم آقا با آن مریضی، از مسجد می آید. خیلی خجالت کشیدیم. گفتیم ما جوان، بچه گرمسیر می گوییم وای مُردیم از گرما. آقا، بچه سردسیر، پیرمرد، مریض در تب، رفته است مسجد اقامه جماعت.

نورآباد مسجدی داشت که خرابه بود و اتاقی در حاشیه آن داشت که آقا به آن وارد شد. و این مسجد مرده را احیا کرد. او احیاگر اقامه جماعت و مردم و همه بود.

طوری شده بود که از همه فارس و ایران به دیدنش می آمدند. وقت سفره هم هر چی از هر جا می آوردند می ریخت درون سفره. این اواخر سفره اش خیلی پربار بود.

بعد از این که ایشان شدند امام جمعه تبریز با چند تن از دوستان رفتیم تبریز زیارت ایشان. ایشان خیلی خوشحال شد و ما را سه روز نگه داشتند. در این سه روز خیلی گشنگی کشیدیم. روز سوم به آقا گفتیم آقا وقتی تبعیدی بودید سفره تان بهتر بود ما که از گرسنگی مردیم و دچار سوء تغذیه شدیم. فرمودند آهان آن روز من یک زندانی بودم یک تبعیدی تکلیفی نداشتم. اکنون من مسئولیت دارم. تکلیف امروز من آن است که علی تعیین کرده، باید مانند فقیرترین مردم باشم. گرچه نمی توانم و خاک بر سر من که نمی­توانم مثل علی زندگی کنم. مگر علی نمی توانست آن گونه زندگی کند. من اکنون حکم حکومتی دارم باید در حد کوچکترین مردم از نظر اقتصادی زندگی کنم.

متاسفانه بعضی از مسئولین، علی را اسطوره و مافوق بشر می داند.

کسانی که معمولاً در خط امام بودند و انقلابیون و دانشجویان و طلاب و بیشتر این گروه ها تماس داشتند با شهید مدنی. و توده های مردم نمی شناختندش و نه مقدورشان بود.

وقتی در نورآباد بودند درخشش ایشان مثل خورشید بود. بعد از یک مدتی نورش تمام چشم ها را خیره کرده بود. و تاثیر مستقیم روی افکار مردم داشت و آمدن و دیدن شهید مدنی یعنی مبارزه با شاه. آمدن مسجد امام سجاد و نماز خواندن پشت سر ایشان یعنی مبارزه با شاه. ساواک هم حساس شده بود. و بعضاً جلوگیری هم می کردند ولی نمی توانستند. سخنانش و بحث هایش گریزی به مسایل سیاسی و مبارزه و آوردن نام امام بود. اما شیوه مبارزاتی ایشان به شیوه چهره به چهره و دگرگونی انقلاب درونی در افراد بود. این ممکن بود به شکل جلسات عمومی یا خصوصی شکل بگیرد.

یادم هست یک روزی به مناسبت عیدی بود. در زمین در اطراف شهر نورآباد که سرسبز بود دوستان 30 نفری را آن جا به صرف غذا دعوت کرده بودند. وقتی مردم فهمیدند جعیت زیادی آن جا جمع شد.

حدود 300 یا 400 نفر. حالا غذا هم برای 30 نفر. این را به چه تعبیری بگویم که پذیرفته بشود نمی­دانم. من نبودم این را شهید حاج موسی رضازاده برایم نقل کرد. که رفتیم به آقای مدنی گفتیم آقا چه کنیم آبروی مان رفت. غذا کم است.

آمد سر دیگ دعایی خواند و گفت پذیرایی کنید. غذا را به همه دادیم همه خوردند و سیر شدند و کم هم نیامد و همه ما گریه می کردیم. و همه هم تعجب کردند. گفتن این ها سخت است ولی حقیقت است.

بعد از انقلاب ائمه جمعه در قم سیمنار داشتند. رئیس جلسه مرحوم آیت ا... منتظری بود. زلزله ای شد. آقایان رفتند برای نماز. مردم شخصی که آمده بودند تا آقای منتظری را ببیند با دیدن آقای مدنی و عظمت و نماز او ریختند دور ایشان. به ما گفتند این کیست گفتیم آیت ا... مدنی امام جمعه تبریز است.

مدنی از نظر عرفانی و اخلاقی در اوج بود.

اگر بخواهیم مقایسه ای بکنیم با شهید دستغیب باید بگویم شهید دستغیب رک تر بود و راحت تر حرفش را می زد. مثلاً فرض می کنیم در صحبت هایش می گفت خاک بر سر صدام. ولی شهید مدنی همین هم نمی گفت.

عفت کلام بسیار بالایی داشتند. ولی باید گفت این دو مثل هم هستند. و شاید بتوان گفت نزدیکترین فرد به شهید مدنی همین شهید دستغیب بود.

از همان روز اول حتی کسانی که با روزنامه خواندن مخالف بودند در مقابل شهید مدنی کرنش کردند. و ایشان توانست محور انقلابیون قرار گیرد.

شهید مدنی با همه خوب بود. ولی یک ناراحتی بچه های انجمن برایش بوجود آوردند که خیلی ناراحت شد و آن هم آمدن یک نفر به نام شیخ محمود حلبی مسئول انجمن حجتیه به کازرون بود.

ما هم دعوت بودیم که رفتیم. ما روی خوش نشان ندادیم. صحبت هایی هم رد و بدل شد و ما اعتراض کردیم. عده ای هم از انجمن امور دینی نورآباد آمده بودند.

شب خبر رسید به شهید مدنی که آقای حلبی آمده کازرون و دوستان انجمن امور دینی رفتند دیدن ایشان و از ایشان استقبال کردند.

شهید مدنی به شدت ناراحت شدند و به دوستان گفتند بروید نمازتان را اگر کسر خوانده اید کامل قضا کنید زیرا سفر، سفر معصیت بوده است.

و در سفر معصیت نماز کسر نمی شود. بعد فرمودند من قطع دارم که ایشان در دو جا به امام توهین کرده است. من هم گفتم من هم یکی دارم. و تعریف کردم برایشان. ایشان گفتند این هم یکی دیگر.

قضیه این بود که من شنیدم که آقای حلبی گفته بود که از ثلث سهم امام برای انجمن خرج کنید. رفتم قم درب خانه ایشان. به ایشان گفتم شما چنین گفته اید. گفت بله. گفتم از مراجع اجازه دارید. گفت مثلاً؟ گفتم اقای خمینی. گفت این ها نوکر امام زمان هستند من عارم می شود کارم را به نوکر حواله دهم و بعد شروع به توهین به امام کرد. که نهیب زدم بهش و این را به همه دوستان گفتم. در برگشت رفتیم خانه شهید ربانی شیرازی و قضیه را گفتیم ایشان هم فرمود ایشان چه خودش بداند و چه خودش نداند مامور انگلیس است و لازم نیست خودش بداند. این را که گفتم آقای مدنی فرمود این هم مورد سوم.

آقای حسین جمشیدی (مسئول ستاد نماز جمعه کازرون) در بوشهر خیاطی داشت و نماینده انجمن هم بود. سر قضیه مبارزات دستگیر شد. ما رفتیم خدمت آقای حلبی. ایشان به تندی گفت: من فلانی را گذاشته ام در بوشهر برود کار برای خدا کند رفته حرف های سیاسی زده است گرفتنش سرهنگ فلانی آمده است که فلانی مامور تو در بوشهر بود است گرفتنش گفتم طبق مقررات با او برخورد کنید.

یک نکته مهم از شهید مدنی حیاست. و این که هر حرفی می­زد به همان هم عمل می کرد.

وقتی شهید مدنی شهید شد واقعاً متاثر شدم چون عاشقش بودم. ولی باید بگویم قضیه شهید مدنی در زمانی اتفاق افتاد که ترورها زیاد شده بود و پوستمان کلفت شده بود.ولی با این وجود خیلی ناراحت و متاثر شدم.

 

نویسنده: محمدمهدی اسدزاده
مطالب مرتبط :
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱۰
ناشناس
|
Germany
|
۱۵:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۱
0
0
حسين جمشيدي نماينده انجمن حجتيه تو بوشهر بوده ؟!!
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۱:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۵
مبارزان انقلابي در برخي از نقاط كشور از انجمن حجتيه به عنوان يك پوشش استفاده مي كردند
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۱
0
2
با سلام و سپاس از همگان. آن فردی که از وی به نام حاج احمد رصایی یاد شده است. اسم صحیح وی مرحوم حاج احمد رضازاده، پدر شهید عادل رضازاده است که هم اکنون در بهشت زهرای کازرون در مقابل قطعه شهدا مدفون است. وی طی دوران تبعید به احوال مرحوم آیت الله مدنی رسیدگی می کرد. لطفا نامش را اصلاح کنید.
احسان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۱
0
1
لطفا جمله ((مگرتوترک تبریزی هستی ))یعنی چه
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۲
2
0
تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستان که پزشکان از علاج ان نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دید در گلوش اب ریخت شفا پیدا کرد ازش خواست اینو به بیست نفر بگه. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست...... 20 روز دیگه منتظر معجزه باشمنم نمیدونم این چیه ولی باید میفرستادم
مدیر پایگاه
ظاهراً خرافه گويان به روز شده اند
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۰۲ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۲
0
0
سلام لطفا تصیح فرمائید
حاج احمد رضازاده نه رضائی
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۳
0
1
خدا رحمت کند شهید مدنی
یاد شهید مدنی زنده کردن یاد ونام شهید حاج موسی و مرحوم برادرش حاج احمد رضازاده است من مدتی ردر ممسنی کاسب بودم و می دیدم این دو برادر مثل شمع درو شهید مدنی می سوختنند روحشان شاد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۴
0
2
بخش هایی از این مصاحبه یا توسط مصاحبه کننده (آقای اسدزاده) و یا توسط منتشر کننده تحریف شده است و از اینرو کل آن فاقد اعتبار است.
مدیر پایگاه
طرح چنين ادعايي از طرف يك فرد ناشناس عجيب است! اين ادعا تنها در صورتي كه از سوي جناب آقاي مختاري مطرح شود قابل اعتناست. و در آن صورت فايل صوتي مصاحبه منتشر خواهد شد.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۰۱:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۷
جالبه که به شیوه ای بچه گونه در چواب خود دستکاری می کنید و بیان واقعیت را منوط به این می دارید که فردی چون حاج حسین مختاری بیاید و خود را تا حد شما پایین بیاورد و از شمت درخواست داشته باشد. کارت رو درست انجام بده آقا و از خدا بترس
Snickers
|
China
|
۰۰:۴۴ - ۱۳۹۱/۰۷/۱۲
0
0
That kind of thinking shows you're an exrpet
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۲/۰۱
اذان صبح
۰۵:۰۷:۰۷
طلوع افتاب
۰۶:۳۱:۰۰
اذان ظهر
۱۳:۰۲:۴۰
غروب آفتاب
۱۹:۳۳:۳۵
اذان مغرب
۱۹:۵۰:۰۷